tgoop.com/gholow2/1956
Last Update:
⚠️ اضطراب در سیاق افسانه سه دقیقه در قیامت
بنابر متنِ کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت از آثارِ انتشارات #ابراهیم_هادی، خود حضرت عزرائیل برای قبض روحِ راوی، حاضر شده (سه دقیقه در قیامت، ص20، چاپ چهاردهم) و اصرارهای راوی برای ماندن در دنیا بینتیجه مانده است (همان، ص21). و از سرتاسر داستان معلوم است که قرار بوده، راوی واقعاً بمیرد و از دنیا جدا شود و نه تنها خودش که حتّی ملائکه هم اطلاع نداشتند که او به دنیا باز میگردد. چنان که در انتهای گزارش سیر برزخی مینویسد:
«به جواني كه پشت ميز بود گفتد: دستم خالی است. نميشود كاری كني كه من برگردم؟ نمی شود از مادرمان حضرت زهرا س بخواهي كه مرا شفاعت كند. شايد اجازه دهند تا من برگردم و حق الناس را جبران کنم يا كارهای خطای گذشته را اصلاح كنم. جوابش منفی بود. اما باز اصرار كردم. گفتم از مادرمان حضرت زهرا س بخواه كه مرا شفاعت كنند. لحظاتي بعد، جوان پشت ميز نگاهی به من كرد و گفت: به خاطر اشکهای اين كودكان يتيم و به خاطر دعاهاي همسرت و دختری كه در راه داری و دعای پدر و مادرت، حضرت زهرا س شما را شفاعت نمود تا برگرديد. به محض اين كه به من گفته شد: «برگرد» يكباره ديدم كه زير پای من خالي شد! تلويزيونهاي سياه و سفيد قديمي وقتي خاموش مي شد، حالت خاصي داشت، چند لحظه طول ميكشيد تا تصوير محو شود. مثل همان حالت پيش آمد و من يكباره رها شدم... کمتر از لحظه ای ديدم روی تخت بيمارستان خوابيده ام و تيم پزشكي مشغول زدن شوک برقي به من هستند» (همان، ص77-78).
حال با توجه به این نکته بخش هایی از داستان دچار اشکال خواهد بود، برای نمونه به این بخشها توجه کنید:
1. «در همان زمان، يكی از دوستان همكارم را ديدم. ايشان از بچههاي بااخلاص و مؤمن در مجموعه دوستان ما بود. او مبلغي را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخي از اقلام را براي واحد خودشان خريداري كند. اما اين مبلغ را به جای قرار دادن در كمد اداره، در جيب خودش گذاشت! او روز بعد، در اثر سانحه رانندگي درگذشت. حال وقتي مرا در آن وادي ديد، به سراغم آمد و گفت: خانواده فكر كردند كه اين پول براي من است و آن را هزينه كردهاند. تو رو خدا برو و به آنها بگو اين پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اينجا گرفتارم. تو رو خدا براي من كاري بكن.» (همان، ص43).
در این جا نویسنده فراموش کرده است که از ابتدا قرار نبود، راوی داستان برگردد و حتی ملائکه از آن چه پیش خواهد آمد، اطلاع نداشتند، و بعد از شفاعت حضرت زهرا س، نیز بلافاصله و بدون هیچ مهلتی بازگشته است. پس این شخص، کی و بر چه اساسی از راوی خواسته که به خانوادهاش اطلاع دهد؟!
2. «از همشهریهای ما بود. كسی كه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او مدتي قبل، از دنيا رفت. حالا او را در وضعيتی ديدم كه خو شآيند نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخي را نداشت! وقتي مرا ديد، با التماس از من خواهش كرد كه كاری برايش انجام دهم. لازم نبود حرفي بزند، من همه چيز را با يك نگاه مي فهميدم. گفتم اگر توانستم چشم.» (همان، ص68).
باز در این جا نویسنده سیاق داستان را از یاد برده و بدون هیچ منطقی، آن همشهری از راوی خواسته که کاری برایش انجام دهد و راوی هم بدون این که قراری برای بازگشت داشته باشد، به صورت مشروط درخواست او را پذیرفته است! (این بخش در چاپ اول نبود و به همین علت ادبیاتش هم قدری متفاوت است؛ مثلا به عبارت تأکیدی «لازم نبود حرفی بزند، من همه چیز را با یک نگاه می فهمیدم.» دقت شود.)
3. «... در مورد امام عصر عج و زمان ظهور پرسيدم... من از نشانه هاي ظهور سؤال كردم. از اين كه اسرائيل و آمريكا مشغول دسيسه چيني در كشورهاي اسلامي هستند و برخي كشورهاي به ظاهر اسلامي با آنان همكاري مي كنند و... جوان پشت ميز لبخندي زد و گفت: نگران نباش. این ها كفی بر روي آب هستند. نيست و نابود مي شوند. شما نبايد سست شويد. نبايد ايمان خود را از دست دهيد. مگر به آیه 139 سوره آل عمران دقت نکردهای: وَلاتَهنُوا وَلاتَحزَنوا و اَنتُم الاَعلَون اِن کُنتُم مُؤمِنين» (همان، ص75).
در این جا هم می بینیم در حالی که هنوز قرار نبوده این شخص بازگردد، ملکِ حسابرسی به او توصیه می کند که نگران نباشد و ایمان خود را حفظ کند و در مقابل دشمن سست نشود!
@gholow2
BY غلوپژوهی
Share with your friend now:
tgoop.com/gholow2/1956