tgoop.com/ghazalestan_org/4476
Last Update:
ترجمه ی تحلیل نویسنده ی و شاعر مشهور ایرانی_فرانسوی در باب آخرین شعر منتشر یافته از #فرشته_خدابنده .
شعر بانو فرشته خدابنده ساختار روایی دارد، اما نه به معنای داستانسرایی کلاسیک؛ بلکه نوعی روایت احساسی درونی است (narrative lyric poetry)
که با پیشروی در احساسات، روایت نیز شکل میگیرد. یعنی روایت در اینجا نه از جنس اتفاقهای بیرونی، بلکه از جنس تحول درونی راوی است.
نوع روایتمحورِ درونگرایانه است.
نه داستانی با شخصیتها و مکان، بلکه روایتی عاطفیست از یک مسیر درونی — از عشق تا آگاهی، و از رنج تا رهایی.
در ادبیات به چنین ساختاری میگویند:
Lyric-Narrative یا روایت شاعرانهی اولشخص درونی.
شعر بانو فرشته خدابنده تماماً دربارهی شکست عشقیست؛ اما نه شکستی فریادزده، نه شکایتی پرغوغا، بلکه سکوتی آگاهانه، واگویهای نجیب، و تصمیمی شاعرانه برای باقیماندن… در حافظهی شعر، نه در دل معشوق.
لحن او آمیزهایست از نجابت در رنج، تلخی پذیرفتهشده، و شجاعتی بیصدا.
نه التماس میکند، نه مینالد؛ تنها حقیقتش را، با نگاهی اندوهمند و صدایی لرزان اما استوار، به سطرها میسپارد.
درون شعر، خشمی خاموش جاریست؛ نه از نوع آتشین و آشوبگر، بلکه خشم زنی که فهمیده، بخشیده، اما عبور کرده.
زنی که زخمش را در پنهانیترین جای روحش نگه داشته و آن را به زبانی لطیف، اما کوبنده، بدل ساخته است.
شعر با نرمی و امید آغاز میشود؛ با پذیرش تلخ اما محترمانهی بودن در کنار معشوق، حتی اگر بیدردسر.
اما همین آرامش آغازین، خیلی زود رنگ میبازد و جای خود را به آگاهی تلخ و واقعیتی بیرحم میدهد.
زنی که «رقیب» را دیده، اما هنوز از او انتظار «مهربانی» میرود؛ تناقضی که به شکوهی خاموش میانجامد.
و در میانهی شعر، شاعر میلرزد؛ میخواهد، ولی نمیخواهد.
در تمنای لب و غزل است، اما از تکرار زخم میترسد. اینجا مرز خواستن و نخواستن، تمنّا و ترس، به زیباترین شکلش ترسیم شده.
در بخشهای پایانی، دیگر از گلایه خبری نیست.
شاعر، تقدیر را پذیرفته — نه از سر ضعف، بلکه از سر بلوغ.
او زخمش را به دوش میکشد، اما خم نمیشود؛
بلکه بلند میشود، مینویسد، و با نوشتن، دوباره متولد میشود.
اوج شعر، دقیقاً همانجاست که میگوید:
شاعر شدم تا از خیانتهات بنویسم…
اینجا لحظهی تولد دوباره است. شاعر، از خاکستر عشقش، هنری شعلهور میسازد.
تصمیم میگیرد بهجای التماس یا انتقام، با شعرش بماند…
نه در دل معشوق، بلکه در حافظهی خواننده؛ جاودانه، بیادعا.
و در نهایت، شعر با تصویر «مفقودالاثر» به پایان میرسد؛
ترجیحی تلخ اما آزادانه: غیبتِ آبرومندانه، بهجای حضوری خُردکننده.
در پس تمام این واژهها، پیامی نیرومند و روشن وجود دارد:
زنی که دوست داشت، اما نفروخت.
زنی که شکست خورد، اما تسلیم نشد.
زنی که دل داد، اما خویشتن را نباخت.
و این شکست، در دل خود نوعی پیروزی اخلاقی و شخصیتی دارد.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
BY ~ غزلستان ~
Share with your friend now:
tgoop.com/ghazalestan_org/4476