GHABL_ENGHELAB Telegram 1947
📝"این چند خط برای تو که دست ما فانوس دادی"

من بلد نبودم حلبی سوراخ کنم. بزرگترها همه حلبی سوراخ دار داشتند. غصه می‌خوردم. هی به شمعی که توی دستم داشتم نگاه می‌کردم و بغض می‌کردم. کافی بود یه ذره پارافین آب شده روی دستم بچکد که به بهانه سوختن، بغض حلبی‌ نداشتنم بترکد و بزنم زیر گریه.

حالا بزرگتری که می‌نویسم را خیلی بزرگ‌تر نبینید. بزرگترین آدم هیات ما داداشم بود. آنموقع نوجوان سیزده چهارده ساله بود. هم رئیس هیات بود هم دسته که راه می‌افتاد با بلندگوی میوه فروشی کویتی پور و آهنگران می‌خواند، هم اگر پا می‌داد خودش یاعلی می‌گفت و زیر علامتی که با چوب جعبه میوه ساخته بودیم می‌زد.

چون جمعیت‌مان کم بود هرکسی باید دو ۳ تا نقش را باهم انجام می‌داد. خود من پرچمدار جلوی هیات بودم ولی شبهای زنجیرزنی باید با یک دست پرچم را نگه می‌داشتم و با یک دست زنجیر می‌زدم تا تعداد زنجیرزنان بالاتر برود و عزای سیدالشهدا باشکوه‌تر برگزار شود. هیات ما ده بیست نفر بیشتر نبود. من هم خردسال بودم و تازه مدرسه می‌رفتم ولی نمی‌دانم چرا اسم هیات خردسال‌‌ها و نوجوان‌‌ها را به نام جوان امام حسین(ع) آقا علی اکبر زده بودیم.

هیات را توی پیاده روی کوچولوی جلوی در خانه‌ما می‌زدیم. کلا یک متر پیاده رو بود. ۲۰ سانت جوی و یک متر هم از کوچه می‌گرفتیم. چون محله ما سر بالایی است کافی بود یک نفر بالای کوچه پفک می‌خورد و آشغالش را توی جوی آب می‌انداخت. تا به سر کوچه که خانه ما بود برسد جوی آب می‌گرفت و موکت‌های هیات خیس آب می‌شد.

"شمع دل میسوزد و شام غریبان امشب است-مو پریشان زینب است(۲)
غروب عاشورا که تمام می‌شد ما کوچک‌ترها مهمترین غصه‌مان نداشتن حلبی بود. دسته اول حلبی‌دارها دم اول این دو دمه را می‌خواند و می‌زد بیرون. قرار بود شب شام غریبان بدون طبل و دوهول همه پا برهنه بدویم. به یاد اولاد آقا امام حسین (ع) که امشب روی خارهای مغیلان صحرا دویدند.

مسیر شام غریبان از کوچه خودمان شروع می‌شد تا تره بار و بعد برگشت از جلوی مسجد، تقریبا یک مسافت یک کیلومتری. ما بی حلبی‌ها با چشم‌های خویس، نور شمع‌هایی که داشت دور می‌شد را خیره نگاه می‌کردیم و با زمزمه زینب زینب با حسرت دم می‌گرفتیم و گوله گوله اشک می‌ریختیم.

وسط گریه مادرم از راه می‌رسید. با دست خودش اشک‌‌ها را پاک می‌کرد. یک حلبی نصفه و نیمه جفت و جور می‌کرد و می‌داد دست‌ما. ما هم با شوق بخاطر اینکه از دسته دوم جانمانده‌ایم هول هولکی دم دوم را می‌خواندیم و نفس نفس زنان خودمان را می‌رساندیم به جمعیت.
گم شده طفلان و حیران در بیابان زینب است_مو پریشان زینب است(۲)

شب شام غریبان مادر ما نذر قرمه سبزی داشت. چون داخل هیات توی سراشیبی نمی‌شد نشست سفره را داخل حیاط می‌انداختیم. پابرهنه روی آسفالت دودی از راه که می‌رسیدیم گوشه حیاط اول خودش شلنگ می‌گرفت و پاهای‌مان را می‌شستیم. بعد می‌نشستیم سر سفره امام حسین (ع) که خودش پهن کرده بود و الخ...

امروز از صبح همه این خاطرات رهایم نمی‌کند. من الآن سی و دو ساله‌ام و امشب اولین شب شام غریبانی است که مادرم نیست. الآن داشتم در اینترنت جستوجو می‌کردم تازه فهمیدم به حلبی سوراخ دار‌های ما "فانوس حلبی" می‌گویند. خیلی دلم برای مادرم که اولین بار این فانوس را دست ما داد و ما را سر این سفره نشاند تنگ شده بود.

بعد یادم افتاد امسال اولین سالی است که حاج قاسم هم در بین ما نیست. بعد در ذهنم یک لیست سردستی درست کردم از همان شب اول شام غریبان کربلا و از خانم زینب (س) تا حالا که چه کسانی این فانوس را دست به دست کردند تا به دست ما رسید. خعلی بدهکاریم آقا خعلی...

🔴 @ghabl_enghelab
42👍9🔥2



tgoop.com/ghabl_enghelab/1947
Create:
Last Update:

📝"این چند خط برای تو که دست ما فانوس دادی"

من بلد نبودم حلبی سوراخ کنم. بزرگترها همه حلبی سوراخ دار داشتند. غصه می‌خوردم. هی به شمعی که توی دستم داشتم نگاه می‌کردم و بغض می‌کردم. کافی بود یه ذره پارافین آب شده روی دستم بچکد که به بهانه سوختن، بغض حلبی‌ نداشتنم بترکد و بزنم زیر گریه.

حالا بزرگتری که می‌نویسم را خیلی بزرگ‌تر نبینید. بزرگترین آدم هیات ما داداشم بود. آنموقع نوجوان سیزده چهارده ساله بود. هم رئیس هیات بود هم دسته که راه می‌افتاد با بلندگوی میوه فروشی کویتی پور و آهنگران می‌خواند، هم اگر پا می‌داد خودش یاعلی می‌گفت و زیر علامتی که با چوب جعبه میوه ساخته بودیم می‌زد.

چون جمعیت‌مان کم بود هرکسی باید دو ۳ تا نقش را باهم انجام می‌داد. خود من پرچمدار جلوی هیات بودم ولی شبهای زنجیرزنی باید با یک دست پرچم را نگه می‌داشتم و با یک دست زنجیر می‌زدم تا تعداد زنجیرزنان بالاتر برود و عزای سیدالشهدا باشکوه‌تر برگزار شود. هیات ما ده بیست نفر بیشتر نبود. من هم خردسال بودم و تازه مدرسه می‌رفتم ولی نمی‌دانم چرا اسم هیات خردسال‌‌ها و نوجوان‌‌ها را به نام جوان امام حسین(ع) آقا علی اکبر زده بودیم.

هیات را توی پیاده روی کوچولوی جلوی در خانه‌ما می‌زدیم. کلا یک متر پیاده رو بود. ۲۰ سانت جوی و یک متر هم از کوچه می‌گرفتیم. چون محله ما سر بالایی است کافی بود یک نفر بالای کوچه پفک می‌خورد و آشغالش را توی جوی آب می‌انداخت. تا به سر کوچه که خانه ما بود برسد جوی آب می‌گرفت و موکت‌های هیات خیس آب می‌شد.

"شمع دل میسوزد و شام غریبان امشب است-مو پریشان زینب است(۲)
غروب عاشورا که تمام می‌شد ما کوچک‌ترها مهمترین غصه‌مان نداشتن حلبی بود. دسته اول حلبی‌دارها دم اول این دو دمه را می‌خواند و می‌زد بیرون. قرار بود شب شام غریبان بدون طبل و دوهول همه پا برهنه بدویم. به یاد اولاد آقا امام حسین (ع) که امشب روی خارهای مغیلان صحرا دویدند.

مسیر شام غریبان از کوچه خودمان شروع می‌شد تا تره بار و بعد برگشت از جلوی مسجد، تقریبا یک مسافت یک کیلومتری. ما بی حلبی‌ها با چشم‌های خویس، نور شمع‌هایی که داشت دور می‌شد را خیره نگاه می‌کردیم و با زمزمه زینب زینب با حسرت دم می‌گرفتیم و گوله گوله اشک می‌ریختیم.

وسط گریه مادرم از راه می‌رسید. با دست خودش اشک‌‌ها را پاک می‌کرد. یک حلبی نصفه و نیمه جفت و جور می‌کرد و می‌داد دست‌ما. ما هم با شوق بخاطر اینکه از دسته دوم جانمانده‌ایم هول هولکی دم دوم را می‌خواندیم و نفس نفس زنان خودمان را می‌رساندیم به جمعیت.
گم شده طفلان و حیران در بیابان زینب است_مو پریشان زینب است(۲)

شب شام غریبان مادر ما نذر قرمه سبزی داشت. چون داخل هیات توی سراشیبی نمی‌شد نشست سفره را داخل حیاط می‌انداختیم. پابرهنه روی آسفالت دودی از راه که می‌رسیدیم گوشه حیاط اول خودش شلنگ می‌گرفت و پاهای‌مان را می‌شستیم. بعد می‌نشستیم سر سفره امام حسین (ع) که خودش پهن کرده بود و الخ...

امروز از صبح همه این خاطرات رهایم نمی‌کند. من الآن سی و دو ساله‌ام و امشب اولین شب شام غریبانی است که مادرم نیست. الآن داشتم در اینترنت جستوجو می‌کردم تازه فهمیدم به حلبی سوراخ دار‌های ما "فانوس حلبی" می‌گویند. خیلی دلم برای مادرم که اولین بار این فانوس را دست ما داد و ما را سر این سفره نشاند تنگ شده بود.

بعد یادم افتاد امسال اولین سالی است که حاج قاسم هم در بین ما نیست. بعد در ذهنم یک لیست سردستی درست کردم از همان شب اول شام غریبان کربلا و از خانم زینب (س) تا حالا که چه کسانی این فانوس را دست به دست کردند تا به دست ما رسید. خعلی بدهکاریم آقا خعلی...

🔴 @ghabl_enghelab

BY قبل انقلاب




Share with your friend now:
tgoop.com/ghabl_enghelab/1947

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Healing through screaming therapy The initiatives announced by Perekopsky include monitoring the content in groups. According to the executive, posts identified as lacking context or as containing false information will be flagged as a potential source of disinformation. The content is then forwarded to Telegram's fact-checking channels for analysis and subsequent publication of verified information. Telegram is a leading cloud-based instant messages platform. It became popular in recent years for its privacy, speed, voice and video quality, and other unmatched features over its main competitor Whatsapp. The main design elements of your Telegram channel include a name, bio (brief description), and avatar. Your bio should be: Add the logo from your device. Adjust the visible area of your image. Congratulations! Now your Telegram channel has a face Click “Save”.!
from us


Telegram قبل انقلاب
FROM American