tgoop.com/farzandan_parsi/30970
Last Update:
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش؛ ۴۰۶
اندر ستایش سلطان محمود؛
برگ. ۵۶
شهنشاه بر تخت زرین نشست
یکی گرزهی گاو پیکر بدست
بیک دست او زال و رستم بهم
چو پیل سرافراز و شیر دژم
بدست گر تووس و گودرز و گیو
دگر بیژن گرد و رهام نیو
نهاده همه چهر بر چشم شاه
بدان تا چه گوید ز کار سپاه
بواز گفت آن زمان شهریار
که این نامداران به روزگار
هران کس که دارید راه و خرد
بدانید کین نیک و بد بگذرد
همه رفتنیایم و گیتی سپنچ
چرا باید این درد و اندوه و رنج
ز هر دست خوبی فرازآوریم
بدشمن بمانیم و خود بگذریم
کنون گاو آن زیر چرم اندر است
که پاداش و بادافره دیگرست
بترسید یکسر ز یزدان پاک
مباشید ایمن بدین تیره خاک
که این روز بر ما همی بگذرد
زمانه دم هر کسی بشمرد
ز هوشنگ و جمشید و کاووس شاه
که بودند با فر و تخت و کلاه
جز از نام ازیشان بگیتی نماند
کسی نامهی رفتگان برنخواند
از ایشان بسی ناسپاسان بدند
بفرجام زان بد هراسان بدند
چو ایشان همان من یکی بندهام
وگر چند با رنج کوشندهام
بکوشیدم و رنج بردم بسی
ندیدم که ایدر بماند کسی
کنون جان و دل زین سرای سپنج
بکندم سرآوردم این درد و رنج
کنون آنچ جستم همه یافتم
ز تخت کیی روی برتافتم
هر آن کس که در پیش من برد رنج
ببخشم بدو هرچ خواهد ز گنج
ز کردار هر کس که دارم سپاس
بگویم به یزدان نیکیشناس
به ایرانیان بخشم این خواسته
سلیح و در گنج آراسته
هر آن کس که هست از شما مهتری
ببخشم بهر مهتری کشوری
همان بدره و برده و چارپای
براندیشم آرم شمارش بجای
ببخشم که من راه را ساختم
وزین تیرگی دل بپرداختم
شما دست شادی بخوردن برید
بیک هفته ایدر چمید و چرید
بخواهم که تا زین سرای سپنج
گذر یابم و دور مانم ز رنج
چو کیخسرو این پندها برگرفت
بماندند گردان ایران شگفت
یکی گفت کین شاه دیوانه شد
خرد با دلش سخت بیگانه شد
ندانم برو بر چه خواهد رسید
کجا خواهد این تاج و تخت آرمید
برفتند یکسر گروها گروه
همه دشت لشکر بدو راغ و کوه
غو نای و آوای مستان ز دشت
تو گفتی همی از هوا برگذشت
ببودند یک هفته زین گونه شاد
کسی را نیامد غم و رنج یاد
بهشتم نشست از بر گاه شاه
ابی یاره و گرز و زرین کلاه
چو آمدش رفتن بتنگی فراز
یکی گنج را درگشادند باز
چو بگشاد آن گنج آباد را
وصی کرد گودرز کشواد را
بدو گفت بنگر بکار جهان
چه در آشکار و چه اندر نهان
که هر گنج را روزی آگندنیست
بسختی و روزی پراگندنی ست
نگه کن رباطی که ویران بود
یکی کان به نزدیک ایران بود
دگر آبگیری که باشد خراب
از ایران وز رنج افراسیاب
دگر کودکانی که بیمادرند
زنانی که بی شوی و بیچادرند
دگر آنکش آید بچیزی نیاز
ز هر کس همی دارد آن رنج راز
بر ایشان در گنج بسته مدار
ببخش و بترس از بد روزگار
دگر گنج کش نام بادآورست
پر از افسر و زیور و گوهرست
نگه کن بشهری که ویران شدست
کنام پلنگان و شیران شدست
دگر هرکجا رسم آتشکدست
که بیهیربد جای ویران شدست
سه دیگر کسی کو ز تن بازماند
بروز جوانی درم برفشاند
دگر چاهساری که بیآب گشت
فراوان برو سالیان برگذشت
بدین گنج بادآور آباد کن
درم خوار کن مرگ را یاد کن
دگر گنج کش خواندندی عروس
که آگند کاوس در شهر تووس.
🖍بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
BY سرای فرزندان ایران.
Share with your friend now:
tgoop.com/farzandan_parsi/30970