tgoop.com/farzandan_parsi/30897
Last Update:
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
#شاهنامه_شاهکار_گرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش. ۴۰۵
اندر ستایش سلطان محمود:
برگ. ۵۵
نبیرهی فریدون و پور پشنگ
ازین گوهران چنین نیست ننگ
که شیران ایران به دریای آب
نشستی تن از بیم افراسیاب
دگر آنک کاووس صندوق ساخت
سر از پادشاهی همی برفراخت
چنان دان که اندر فزونی منش
نسازند بر پادشا سرزنش
کنون من چو کین پدر خواستم
جهان را به پیروزی آراستم
بکشتم کسی را کزو بود کین
وزو جور و بیداد بد بر زمین
بگیتی مرا نیز کاری نماند
ز بدگوهران یادگاری نماند
هرآنگه که اندیشه گردد دراز
ز شادی و از دولت دیریاز
چو کاووس و جمشید باشم براه
چو ایشان ز من گم شود پایگاه
چو ضحاک ناپاک و تور دلیر
که از جور ایشان جهان گشت سیر
بترسم که چون روز نخ برکشد
چو ایشان مرا سوی دوزخ کشد
دگر آنک گفتی که باشیده جنگ
بیاراستی چون دلاور پلنگ
ازآن بد کز ایران ندیدم سوار
نه اسپ افگنی از در کارزار
که تنها بر او بجنگ آمدی
چو رفتی برزمش درنگ آمدی
کسی را کجا فر یزدان نبود
وگر اختر نیک خندان نبود
همه خاک بودی بجنگ پشنگ
از ایران بدین سان شدم تیزچنگ
بدین پنج هفته که من روز و شب
همی بفرین برگشادم دو لب
بدان تا جهاندار یزدان پاک
رهاند مرا زین غم تیره خاک
شدم سیر زین لشکر و تاج و تخت
سبک بار گشتیم و بستیم رخت
تو ای پیر بیدار دستان سام
مرا دیو گویی که بنهاد دام
بتاری و کژی بگشتم ز راه
روان گشته بیمایه و دل تباه
ندانم که بادافره ایزدی
کجا یابم و روزگار بدی
چو دستان شنید این سخن خیره شد
همی چشمش از روی او تیره شد
خروشان شد از شاه و بر پای خاست
چنین گفت کای داور داد و راست
ز من بود تیزی و نابخردی
توی پاک فرزانهی ایزدی
سزد گر ببخشی گناه مرا
اگر دیو گم کرد راه مرا
مرا سالیان شد فزون از شمار
کمر بستهام پیش هر شهریار
ز شاهان ندیدم کزین گونه راه
بجستی ز دادار خورشید و ماه
که ما را جدایی نبود آرزوی
ازین دادگر خسرو نیکخوی
سخنهای دستان چو بشنید شاه
پسند آمدش پوزش نیکخواه
بیازید و بگرفت دستش بدست
بر خویش بردش بجای نشست
بدانست کو این سخن جز بمهر
نه پیمود با شاه خورشید چهر
چنین گفت پس شاه با زال زر
که اکنون ببندید یکسر کمر
تو و رستم و تووس و گودرز و گیو
دگر هرک او نامدارست نیو
سراپرده از شهر بیرون برید
درفش همایون بهامون برید
ز خرگاه وز خیمه چندانک هست
بسازید بر دشت جای نشست
درفش بزرگان و پیل و سپاه
بسازید روشن یکی رزمگاه
چنان کرد رستم که خسرو بگفت
ببردند پردهسرای از نهفت
به هامون کشیدند ایرانیان
بفرمان ببستند یکسر میان
سپید و سیاه و بنفش و کبود
زمین کوه تا کوه پر خیمه بود
میان اندرون کاویانی درفش
جهان زو شده سرخ و زرد و بنفش
سراپردهی زال نزدیک شاه
برافراخته زو درفش سیاه
بدست چپش رستم پهلوان
ز کابل بزرگان روشنروان
بپیش اندرون تووس و گودرز و گیو
چو رهام و شاپور و گرگین نیو
پس پشت او بیژن و گستهم
بزرگان که بودند با او بهم.
🖍بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به ✍:
#سیــاه_منـصـور.
📘🖌@FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅
📚📘📔📗📕📖🖌
📚📙📓📗📖🖌
BY سرای فرزندان ایران.
Share with your friend now:
tgoop.com/farzandan_parsi/30897