FAGHADKHADA9 Telegram 79316
#دوقسمت چهل وسه وچهل وچهار
📔دلبر
بعد از رفتنه خانواده ی رامین بابا آماده شد که برای مراسم عمو بره مامان کنارم روی مبل نشست و اشکام رو پاک کرد بابا گفت پاشو خانم آماده شو بریم مراسم مامان با دلخوری گفت بهت گفتم من نمیام هر چی بهت گفتم با این پسره ی عقده ای حرف بزن نزدی آبرومون رفت جلوی خانواده ی رامین پسره ی بدبخت و بیگناه رو کشوندن زندان تو میخوای بری سر سلامتیشون ؟بابا با ناراحتی گفت پاشو زن پاشو بچه بازی در نیار هر کاری وقتی داره الان اینا داغدارن مثل من پدرشون رو از دست دادن چیزی حالیشون نیست رامین هم قاتله پدرشون میدونن الان کسی که پدرشون رو هل داده و باعثه مرگش شده رامینه حالا چه دامادت باشه چه نباشه فرقی نداره اونا دنبال مجازاتشن مامان با ناراحتی گفت تو نباید ازشون دفاع کنی اون بهزاد در به در شده با نقشه اومد جلو و این مصیبت رو سرمون آورد ممکن بود فرشاد عموش رو عقب بکشه و الان قاتل فرشاد میشد ممکن بود اونا پدر رامین رو میکشتن هر انفاقی تو اون دعوای مسخره ممکن بود پیش بیاد مامان حرف حق میزد بابا هم میدونست اما اونم حرف خودش رو قبول داشت مامان گفت من نمیام بچه م حالش خرابه اگه بلایی سرش بیاد اون بهزاد گور به گور شده جواب میده خودت برو مراسمه برادرت خدا رحمتش کنه اما بچه ش رو درست تربیت نکرد خودشم خام و قربانیه پسرش کرد بابا ناراحت و عصبی از خونه بیرون رفت مامان گفت غصه نخور دلبر جان درستش میکنیم هر جور شده رضایت میگیریم ازشون رامین زیاد اونجا نمیمونه
از اون خراب شده که در اومد میفرستمتون سر زندگیتون اشکام بی اختیار روی صورتم میغلطید و صورتم رو داغ کرده بودمامان یه قرص آوردبرام وبایه لیوان شربت به خوردم دادویه ملحفه ی تمیزکشیدروم خوابم برداماتوخواب همش کابوس میدیدم ورامین عزیزم رو ...که دوروبرش پراز گرگه واون درحاله فراروتقلاست وحشت زده ازخواب میپریدم مامان کنارم نشسته بودواشک میریخت باباوفرشاد هنوزنیومده بودن مامان نگرانه من بودومن نگرانه رامین روزهای خیلی سخت وبدی بودپرازاسترس غم ونگرانی تاجایی که دلم میخواست همه ی اون قرصهایی که مامان بهم داده بودرو یک جامیخوردم ومیخوابیدم ودیگه بیدار نمیشدم فردای اون روز همراهه فرشادو مامان رفتم کلانتری رامین هنوزبلاتکلیف تو کلانتری بودوهنوز حکمی براش نداده بودن به التماس وگریه وزاری افسر نگهبان بارییس کلانتری صحبت کردتامن بتونم چند دقیقه رامین روببینم البته با یه سربازرامین رودیدم طفلک رامین رنگ به صورت نداشت باچشمای اشکبارنگاهش کردم وبابغض بهش گفتم رامین جان غصه نخوری ها ماهر کاری لازم باشه برای ییرون اومدنت انجام میدیم بهترین وکیل رومیگیریم مانمیزاریم تواینجابمونی رامین پرازاسترس وغم بود حقم داشت باصدای آروم وناراحت گفت به خدامن اصلا نفهمیدم چی شدعموت ...اینو گفت وزدزیرگریه دلم ازمظلومیته رامین داشت آتیش میگرفت کمی باهاش حرف زدم و دلداریش دادم وبا اشاره ی افسر نگهبان سرباز ازم خواست که دیگه ازرامین خداحافظی کنم وبریم داخل.حال روحی و جسمیه هیچ کدوم از اعضای خانواده خوب نبود هر کدوم توفکروخیاله خودش دنبال راهه چاره ای بودازفردای اون روزراه افتادم دنبال وکیل توی شهر ازهرکسی آدرسی میگرفتم ومیرفتم سراغش وباهاش حرف میزدم بابا ومامان تقریباهرشب باهم بحث داشتن ومامان که میگفت بایدبری و بهزادروراضی کنی ورضایتشون‌روبگیری به هرطریقی که شده درهرحال اونابودن که خونه ی مابی حرمتی کردن و .....بابا هم حرفه خودش رومیزد با مشاوره ی یه وکیل خانواده ی رامین هم ازبهزادشکایت کردن بلکه اینجوری رامین حکم قتل عمدنخوره و دفاع ازخود به حساب بیادوکیلی که برای رامین گرفته بودیم آدم کاربلدی بود و بهمون قول داده بودکه هرجورشده حکم رامین رو به قتل غیرعمدمیرسونه که بادیه قضیه حل و فصل بشه این وسط مامان بعدازچند بارجنگ ودعوا بالاخره تونسته بودبابارو راضی کنه که برای صحیت بره پیشه بهزاد بلکه بتونه رضایت بگیره که رامین ازاون‌ مخمصه نجات پیدا کنه ترم آخردانشگاه بود از جریان عمو شش ماه گذشته بودودادگاهه رامین یک باربرگزار شده بودوعلی رغم تلاشه وکیل حکم جاری قتل عمد بودوبهزاد هم حس قدرت میکردالبته بهزادهم به جرم زخمی کردنه رامین واستفاده از سلاح سردمحکوم شده بوداماحکم اون کجا وحکم رامین کجا ؟بعداز پایانه جلسه ی دادگاه بابا همراهه خانواده ی رامین رفتن خونه ی عمو اینا بلکه ازهردوطرف رضایت داده بشه و خانواده ی عمو به دریافته دیه بسنده کنند و رامین خلاص بشه بابدبختی لیسانسم رو گرفتم وبامعدل خیلی پایین بالاخره دانشگاهم تموم شد ...طفلک رامین این دو ترم رو از دست داده بوددرواقع اگه بیرون از زندان بودبایدمدرک پزشکی ش رومیگرفت هربارکه خانواده ی رامین برای رضایت میرفتن ناامیدوغصه دارمیومدن بهزادبه هیچ وجه کوتاه نمیومد و خانواده ش هم مطبع اون بودن
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
3👍1



tgoop.com/faghadkhada9/79316
Create:
Last Update:

#دوقسمت چهل وسه وچهل وچهار
📔دلبر
بعد از رفتنه خانواده ی رامین بابا آماده شد که برای مراسم عمو بره مامان کنارم روی مبل نشست و اشکام رو پاک کرد بابا گفت پاشو خانم آماده شو بریم مراسم مامان با دلخوری گفت بهت گفتم من نمیام هر چی بهت گفتم با این پسره ی عقده ای حرف بزن نزدی آبرومون رفت جلوی خانواده ی رامین پسره ی بدبخت و بیگناه رو کشوندن زندان تو میخوای بری سر سلامتیشون ؟بابا با ناراحتی گفت پاشو زن پاشو بچه بازی در نیار هر کاری وقتی داره الان اینا داغدارن مثل من پدرشون رو از دست دادن چیزی حالیشون نیست رامین هم قاتله پدرشون میدونن الان کسی که پدرشون رو هل داده و باعثه مرگش شده رامینه حالا چه دامادت باشه چه نباشه فرقی نداره اونا دنبال مجازاتشن مامان با ناراحتی گفت تو نباید ازشون دفاع کنی اون بهزاد در به در شده با نقشه اومد جلو و این مصیبت رو سرمون آورد ممکن بود فرشاد عموش رو عقب بکشه و الان قاتل فرشاد میشد ممکن بود اونا پدر رامین رو میکشتن هر انفاقی تو اون دعوای مسخره ممکن بود پیش بیاد مامان حرف حق میزد بابا هم میدونست اما اونم حرف خودش رو قبول داشت مامان گفت من نمیام بچه م حالش خرابه اگه بلایی سرش بیاد اون بهزاد گور به گور شده جواب میده خودت برو مراسمه برادرت خدا رحمتش کنه اما بچه ش رو درست تربیت نکرد خودشم خام و قربانیه پسرش کرد بابا ناراحت و عصبی از خونه بیرون رفت مامان گفت غصه نخور دلبر جان درستش میکنیم هر جور شده رضایت میگیریم ازشون رامین زیاد اونجا نمیمونه
از اون خراب شده که در اومد میفرستمتون سر زندگیتون اشکام بی اختیار روی صورتم میغلطید و صورتم رو داغ کرده بودمامان یه قرص آوردبرام وبایه لیوان شربت به خوردم دادویه ملحفه ی تمیزکشیدروم خوابم برداماتوخواب همش کابوس میدیدم ورامین عزیزم رو ...که دوروبرش پراز گرگه واون درحاله فراروتقلاست وحشت زده ازخواب میپریدم مامان کنارم نشسته بودواشک میریخت باباوفرشاد هنوزنیومده بودن مامان نگرانه من بودومن نگرانه رامین روزهای خیلی سخت وبدی بودپرازاسترس غم ونگرانی تاجایی که دلم میخواست همه ی اون قرصهایی که مامان بهم داده بودرو یک جامیخوردم ومیخوابیدم ودیگه بیدار نمیشدم فردای اون روز همراهه فرشادو مامان رفتم کلانتری رامین هنوزبلاتکلیف تو کلانتری بودوهنوز حکمی براش نداده بودن به التماس وگریه وزاری افسر نگهبان بارییس کلانتری صحبت کردتامن بتونم چند دقیقه رامین روببینم البته با یه سربازرامین رودیدم طفلک رامین رنگ به صورت نداشت باچشمای اشکبارنگاهش کردم وبابغض بهش گفتم رامین جان غصه نخوری ها ماهر کاری لازم باشه برای ییرون اومدنت انجام میدیم بهترین وکیل رومیگیریم مانمیزاریم تواینجابمونی رامین پرازاسترس وغم بود حقم داشت باصدای آروم وناراحت گفت به خدامن اصلا نفهمیدم چی شدعموت ...اینو گفت وزدزیرگریه دلم ازمظلومیته رامین داشت آتیش میگرفت کمی باهاش حرف زدم و دلداریش دادم وبا اشاره ی افسر نگهبان سرباز ازم خواست که دیگه ازرامین خداحافظی کنم وبریم داخل.حال روحی و جسمیه هیچ کدوم از اعضای خانواده خوب نبود هر کدوم توفکروخیاله خودش دنبال راهه چاره ای بودازفردای اون روزراه افتادم دنبال وکیل توی شهر ازهرکسی آدرسی میگرفتم ومیرفتم سراغش وباهاش حرف میزدم بابا ومامان تقریباهرشب باهم بحث داشتن ومامان که میگفت بایدبری و بهزادروراضی کنی ورضایتشون‌روبگیری به هرطریقی که شده درهرحال اونابودن که خونه ی مابی حرمتی کردن و .....بابا هم حرفه خودش رومیزد با مشاوره ی یه وکیل خانواده ی رامین هم ازبهزادشکایت کردن بلکه اینجوری رامین حکم قتل عمدنخوره و دفاع ازخود به حساب بیادوکیلی که برای رامین گرفته بودیم آدم کاربلدی بود و بهمون قول داده بودکه هرجورشده حکم رامین رو به قتل غیرعمدمیرسونه که بادیه قضیه حل و فصل بشه این وسط مامان بعدازچند بارجنگ ودعوا بالاخره تونسته بودبابارو راضی کنه که برای صحیت بره پیشه بهزاد بلکه بتونه رضایت بگیره که رامین ازاون‌ مخمصه نجات پیدا کنه ترم آخردانشگاه بود از جریان عمو شش ماه گذشته بودودادگاهه رامین یک باربرگزار شده بودوعلی رغم تلاشه وکیل حکم جاری قتل عمد بودوبهزاد هم حس قدرت میکردالبته بهزادهم به جرم زخمی کردنه رامین واستفاده از سلاح سردمحکوم شده بوداماحکم اون کجا وحکم رامین کجا ؟بعداز پایانه جلسه ی دادگاه بابا همراهه خانواده ی رامین رفتن خونه ی عمو اینا بلکه ازهردوطرف رضایت داده بشه و خانواده ی عمو به دریافته دیه بسنده کنند و رامین خلاص بشه بابدبختی لیسانسم رو گرفتم وبامعدل خیلی پایین بالاخره دانشگاهم تموم شد ...طفلک رامین این دو ترم رو از دست داده بوددرواقع اگه بیرون از زندان بودبایدمدرک پزشکی ش رومیگرفت هربارکه خانواده ی رامین برای رضایت میرفتن ناامیدوغصه دارمیومدن بهزادبه هیچ وجه کوتاه نمیومد و خانواده ش هم مطبع اون بودن
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/79316

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Choose quality over quantity. Remember that one high-quality post is better than five short publications of questionable value. The SUCK Channel on Telegram, with a message saying some content has been removed by the police. Photo: Telegram screenshot. Click “Save” ; Administrators With the administration mulling over limiting access to doxxing groups, a prominent Telegram doxxing group apparently went on a "revenge spree."
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American