tgoop.com/faghadkhada9/78893
Last Update:
#دوقسمت بیست ویک وبیست ودو
📔دلبر
عمو رو بوسیدمو با زن عمو و دختراش سلام احوال پرسی کردم و رفتیم داخل پسرعمو با دیدنه ما از جاش بلند شد واومد تا وسطه سالن و با پدر و برادرم دست داد و با خنده نگاهی به من کرد و گفت دلبر جان چقدر بزرگ شدی تو واقعا واسه خودت یه خانمی شدی چقدر خوشحالم که دوباره میبینمتون لحن و طرز صحبتش عوض شده بود باکلاس شده بود با لبختد گفتم مرسی پسرعمو خب ما چند ساله همدیگر رو ندیدیم اخرین بار من یه دختر بچه ی دبستانی بودم همه ی اعضای خانواده ی عمو تو سالن نشستن و پذیرایی انجام شد و همه در حال خوش و بش بودن بچه های دختر عموهام از شیطنت خونه رو روی سرشون گرفته بودن هر از گاهی عمو یه تذکری بهشون میداد بهزاد که با قبلش خیلی تغییر کرده بود رو به من گفت دلبر چی میخونی ؟الان دانشجویی دیگه ؟گفتم آره پرستاری میخونم ترم سه هستم بهزاد سری تکون داد و گفت خوبه پرستاری شغل خوبیه اما پیرمیکنه آدموخسته کننده است شب و روزوتعطیلات نداری حالا میخوای کارهم کنی؟با لبخند گفتم درس میخونم که کارکنم دیگه من پرستاری رو دوست دارم بهزاد باخنده گفت خب اگه شوهرت ازمال دنیا بینیاز بودونزاشت تو بری سرکارچی ؟شونه ای تکون دادموگفتم اول که به ازدواج فکر نمیکنم بعدهم کسی که همچین بینشی داشته باشه روانتخاب نمیکنم مهمونای عمواینا یکی یکی اومدن و خونه شلوغ شددیگه واقعا حوصله نداشتم اما چاره ای هم نداشتم مثلا جشن کوچیکه خانوادگی بودبرای برگشتنه بهزادهرکس تو خونه مشغول کاری بودیکی سالاددرست میکرد یکی میوه میچیدیکی پذیرایی میکرد ویکی جمع میکردهمه عمه هاوعمو و بچهها اشون اومده بودن.بهزاداماهمش دور و برمن بودوباهام حرف میزدومیوه پوست میکرد وازخاطرات فرنگش میگفت و اینکه اونجایه مرکزفروش لباس برندورو بورس روداره وکلی درامدداره ومیتونه انتقالش بده ایران اماترجیحش اینه که دوباره برگرده وخارج ازایران کارکنه بابا و عموایناهم حسابی سرگرم بودن همین جوری که مشغول حرف زدن بودیم بهزادگفت دلبر قصد نداری ازایران بری؟توحیفی واسه اینجا بیا من میبرمت باخودم اونجا پیشه خودم بمون تیپ وهیکلت جون میده برای مدل شدن اون لباسهای برندوخوشگله مغازه ی من چشمام گردشد گفتم من دارم درس میخونم پرستار بشم تو میگی بیامدل بشو بهزاد گفت خب مدله غریبه که نمیشی مدل خودم میشی برندمخصوص خودم نگاه عاقل اندرسفیهی کردم و هیچی نگفتم بهزاددوباره گفت من قصددارم اینجا ازدواج کنم و با همسرم ازایران برم میدونی اونجازندگی راحت تره و کمتر ادم اذیت میشه بی تفاورت بهش گفتم خوبه امیدوارم خوشبخت بشی بعد بدون اینکه اجازه بدم بهزادجوابی بده از جام بلندشدم نمیدونم چر ا این بشراینقدر پرو وخودشیفته بودبزارازراه برسی دوبار بری بیای خونه ی عموت بعد حرف ازمدل شدنه من بزن همین جورتوسرم فکروخیال بودوعصبانی از پروگریه بهزادکه زن عمو منودیدوگفت دلبرجان بیااینجا دخترم بیا کمکه دخترعموهات تنها نمون عزیزم نگاهی به مامان کردم که داشت نون روباقیچی میبرید وتوسبد میزاشت رفتم پیشه دختر عموهام اونا هم مشغول بودن گفتم خب به جای اینکه این همه توخونه به خودتون زحمت بدین یه غذا سفارش میدادین خودتون رو راحت میکردین ،یاحداقل شام رو مینداختین گردنه اقایون مخلفاتش با خودتون،بیتا دخترعموی بزرگم گفت دیگه ما عقلمون نرسید به این چیزا،این ماله آدمای دانشگاه رفته است ماهمین توخونه خودمونی کارمیکنیم تواگه خسته میشی دست نزن به چیزی زن عموکه نگاهش به ما بودگفت نه بیتا دلبرراست میگه منم به بابات گفتم امابهزاد غذای خونگی دوست داشت بالاخره سفره پهن شدوچندمدل غذای خونگیه زن عمو سرسفره چیده شدو همگی مشغول خوردن شدیم بهزادوفرشاد کنارهم نشسته بودن ومنم کنارفرشادبودم بهزاد ظرف غذاروسمته من میگرفت و میگفت دلبرازبچگي کم خوراک بودبایدبهش تعارف کنیم تاچیزی بخوره فرشادهم میخندیدومیگفت کلادخترا همینجور لوسن بعد ظرف غذا روازبهزادمیگرفت وخودش بهم تعارف میکردنگاهه بیتادوستانه نبوداما زن عموخریدارانه نگام میکردبالاخره اون شب مهمونی باهمه ی بی حوصله گی تموم شدوبرگشتیم خونه من که مستقیم رفتم اتاقم وخوابیدم امابابا و مامان تاساعت ها درمورداون شب وبهزاد و ...حرف میزدن چند وقتی ازاین جریان گذشت وعمواینا خودشون روشام دعوت کردن خونه ی ما و باز همون مسخره بازی های بهزاد و تعریف و تمجید از من واینکه هرجورشده میخوادکاری کنه که من باهاش برم ازایران ونسبت به من ابرازعلاقه میکرداون شب بعداز مهمونیه خونمون برای تکوندنه سفره رفتم سر ایوون که بهزادپشتم ظاهر شدوشروع کرد به حرف زدن حرفاش که تموم شدگفتم میدونی چیه بهزاد من اصلا علاقه ای به زندگی خارج از ایران ندارم اصلا به ازدواج فکر نمیکنم ومدل شدن برام مهمنیست من فقط میخوام درس بخونم وپرستار بشم و همین جا زندگی کنم راستش تعاریف تو برامجذاب نیستالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78893