FAGHADKHADA9 Telegram 78867
#داستان_زندگی

#شهین
#قسمت_سی


سیاوش گفت :قدمش به چشم‌...
_الان مریم کجاست؟ حالش خوبه ؟
_چه خوب که حالش رو پرسیدید ،گوشی رو میدم به خودشون باهاش صحبت کنید،از من خداحافظ...
سیاوش گوشی رو سمت مریم گرفت، ‌ مریم مردد شروع به صحبت با بابا کرد.. من و سیاوش رفتیم اشپزخونه و سیاوش گفت :بذار راحتر صحبت کنه،الان اینی که بابات گفت میاد شیراز کیه ؟!
_برادر مریم!! نمیشناسی و میگی قدمش به چشم ؟!
خندید و گفت:جو گیر شدم،آدم سالمیه؟ از لحاظ روانی منظورمه!
_اره بابا!!! خیلی وقته ندیدمش،ولی اونموقع ها که سالم بود....
مریم صحبتش با بابا تموم شد،همونجا پای تلفن نشسته بود نگاهش کردم.‌. داشت گریه میکرد رفتم کنارش و گفتم :
مریم ؟چرا گریه میکنی ؟
_شهین واقعا باید این اتفاقا می افتاد تا یادشون می اومد منم هستم؟ باید زیر مشت و لگد گرفته میشدم که برادرم و عموم و بقیه یادشون بیاد ازم دفاع کنن ...
سرش رو گرفتم توی بغلم و اجازه دادم گریه کنه، خوب که خالی شد بلندش کردم و گفتم :ببین مصیب داره میاد ...دست و صورتت رو بشور،بعدم محکم جلوش وایسا ،یه بارم که شده حرفت رو  منطقی و از راه درست بزن..
سری تکون داد دست و صورتش رو شست و نشستیم منتظر تا مصیب بیاد.. صدای در که بلند شد مریم از جا پرید  و گفت :وای اومد !!
سیاوش گفت:خب بیاد اروم باشید... شهین اگه سرو صدا بلند شد، شما بیرون نیاید خب !من راهیش میکنم ...
از پنجره هال با مریم بیرون رو میدیدم... سیاوش در رو باز کرد ،با مصیب سلام علیکی کرد و بعد سیاوش انگار دعوتش کرد داخل... اروم بود و هیچ حرفی تا اونموقع نزده بود ،دیدم که سیاوش دستش رو گرفت و نگهش داشت ...داشتن با هم حرف میزدن، سیاوش میگفت و مصیب گوش میداد، مریم گفت :چی میگن ؟
_نمیدونم نترس سیاوش حتی اگه عصبانی هم باشه ارومش میکنه ...
سیاوش و مصیب کمی حرف زدن ‌،بعد راه افتادن سمت ساختمون، مریم همونجا که ایستاده بود تکون نخورد،ولی من رفتم برای خوش آمد گویی با مصیب ،سلام علیکی کردم و اون بچه های مریم رو بوسید و گفت :کو مریم ؟!
_اونجاس!!! پسر عمو ارواح خاک عمو ...
نگذاشت حرفم تموم بشه و گف:من ارومم دختر عمو ارومم.....
رفت جایی که مریم بود و ما همگی دم در ایستادیم، کمی سرو صدا کرد با مریم و بیشتر هم حرفش این بود :چرا خبر به من ندادی ؟اینقدر غریبه شدیم باهم ؟!من از مردم باید بشنوم خواهرم به چه روزی افتاده ؟اینه رسمش ؟ اینجوری تن میخوای آقا تو گور بلرزه ؟!
و مریم فقط گریه کرد... مصیب انگار  وضع مریم رو که دید دلش به رحم اومد، مریم صدای گریه اش بالا رفت ...
اشکم در اومد، داشتم گریه میکردم که دست سیاوش اومد نزدیک،نگاهی بهش انداختم خوشحال بودم که کنارمه،بزرگترین حامی هر زنی شوهرشه، البته اگه مرد باشه !!!
مصیب اونروز رو موند و شب سر شام رو به سیاوش و من گفت :ببخشید این مدت اسباب زحمت شدیم!من واقعا نمیدونستم چی شده و چه خبره؟تا اینکه اون اومد در خونه و ابروریزی راه انداخت، بعدش تنها جایی که عقلمون قد داد خونه زری بود...رفتم اونجا،اون گفت چون رضا بازی در می آورده فرستاده مریم رو اینجا،ولی آدرس نداد و من مجبور شدم برم پیش عمو..من بازم شرمنده..
سیاوش گفت :نگید اینجوری، خدا کنه کار ایشون خوب پیش بره بقیه اش حل میشه...
_پشتش رو میگیرم طلاقش رو بگیره‌‌.اینجوری که میدونم همه چی بر علیه اشه و میتونه راحت  طلاق بگیره ...
سیاوش دستهاش رو روی میز گذاشت و گفت :نمیخوام دخالت کنم مصیب خان!! اما بهتره بعد از طلاق بالا سر خواهرت باشی،تا بتونه خودش ر‌و جمع و جور کنه،حرفام رو به قصد دخالت و فضولی نذار، تا جایی که اونموقع ها فهمیدم آقا کمال خدابیامرز مال و منال زیاد داشت،سهم ارث خواهرت رو بدید،خودش بالا سر بچه هاش باشه، شما هم حمایتش کن، این دوتا بچه هم گناه دارن،اینجوری آواره این خونه و اون خونه و دیدن ناراحتی مادرشون ...
_والا همون موقع هم‌ من گفتم پایین خونه ما بشینه خودش نخواست...
مریم تا اونموقع حرفی نزده بود ولی اونجا گفت:من نمیخوام مزاحم زندگی کسی بشم،حرف و حدیث زن برادر رو هم نمیتونم تحمل کنم، البته اونموقع فکر میکردم ازدواج کنم به دل خودم زندگیم بهتر میشه، ولی نشد !!
مصیب گفت :زهره حرفی زده ؟!
_نه!!!
_پس چی ؟
سیاوش دید مریم نمیخواد حرف بزنه و مصیب اونو لای منگنه گذاشته گفت :بهتره کش ندید، یه خونه اروم براشون تهیه کن و بقیه اش رو هم خودتون بین خودتون حل کنید و مهم تر این که اون آدم رو محکم سرجاش بنشونی، چون ادمی که من دیدم و شناختم بد ادمیه !!!
مصیب و مریم و بچه هاش روز بعد راهی تهران شدن،بعد از رفتن اونها به سیاوش گفتم: خدا کنه مریم زندگیش اروم بشه !!!
_میدونی بیشتر خودش مشکل داره،اعتماد به نفسی نداره، حتی توی دو کلام حرف زدن با برادرش !!!


ادامه داردالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2👏1



tgoop.com/faghadkhada9/78867
Create:
Last Update:

#داستان_زندگی

#شهین
#قسمت_سی


سیاوش گفت :قدمش به چشم‌...
_الان مریم کجاست؟ حالش خوبه ؟
_چه خوب که حالش رو پرسیدید ،گوشی رو میدم به خودشون باهاش صحبت کنید،از من خداحافظ...
سیاوش گوشی رو سمت مریم گرفت، ‌ مریم مردد شروع به صحبت با بابا کرد.. من و سیاوش رفتیم اشپزخونه و سیاوش گفت :بذار راحتر صحبت کنه،الان اینی که بابات گفت میاد شیراز کیه ؟!
_برادر مریم!! نمیشناسی و میگی قدمش به چشم ؟!
خندید و گفت:جو گیر شدم،آدم سالمیه؟ از لحاظ روانی منظورمه!
_اره بابا!!! خیلی وقته ندیدمش،ولی اونموقع ها که سالم بود....
مریم صحبتش با بابا تموم شد،همونجا پای تلفن نشسته بود نگاهش کردم.‌. داشت گریه میکرد رفتم کنارش و گفتم :
مریم ؟چرا گریه میکنی ؟
_شهین واقعا باید این اتفاقا می افتاد تا یادشون می اومد منم هستم؟ باید زیر مشت و لگد گرفته میشدم که برادرم و عموم و بقیه یادشون بیاد ازم دفاع کنن ...
سرش رو گرفتم توی بغلم و اجازه دادم گریه کنه، خوب که خالی شد بلندش کردم و گفتم :ببین مصیب داره میاد ...دست و صورتت رو بشور،بعدم محکم جلوش وایسا ،یه بارم که شده حرفت رو  منطقی و از راه درست بزن..
سری تکون داد دست و صورتش رو شست و نشستیم منتظر تا مصیب بیاد.. صدای در که بلند شد مریم از جا پرید  و گفت :وای اومد !!
سیاوش گفت:خب بیاد اروم باشید... شهین اگه سرو صدا بلند شد، شما بیرون نیاید خب !من راهیش میکنم ...
از پنجره هال با مریم بیرون رو میدیدم... سیاوش در رو باز کرد ،با مصیب سلام علیکی کرد و بعد سیاوش انگار دعوتش کرد داخل... اروم بود و هیچ حرفی تا اونموقع نزده بود ،دیدم که سیاوش دستش رو گرفت و نگهش داشت ...داشتن با هم حرف میزدن، سیاوش میگفت و مصیب گوش میداد، مریم گفت :چی میگن ؟
_نمیدونم نترس سیاوش حتی اگه عصبانی هم باشه ارومش میکنه ...
سیاوش و مصیب کمی حرف زدن ‌،بعد راه افتادن سمت ساختمون، مریم همونجا که ایستاده بود تکون نخورد،ولی من رفتم برای خوش آمد گویی با مصیب ،سلام علیکی کردم و اون بچه های مریم رو بوسید و گفت :کو مریم ؟!
_اونجاس!!! پسر عمو ارواح خاک عمو ...
نگذاشت حرفم تموم بشه و گف:من ارومم دختر عمو ارومم.....
رفت جایی که مریم بود و ما همگی دم در ایستادیم، کمی سرو صدا کرد با مریم و بیشتر هم حرفش این بود :چرا خبر به من ندادی ؟اینقدر غریبه شدیم باهم ؟!من از مردم باید بشنوم خواهرم به چه روزی افتاده ؟اینه رسمش ؟ اینجوری تن میخوای آقا تو گور بلرزه ؟!
و مریم فقط گریه کرد... مصیب انگار  وضع مریم رو که دید دلش به رحم اومد، مریم صدای گریه اش بالا رفت ...
اشکم در اومد، داشتم گریه میکردم که دست سیاوش اومد نزدیک،نگاهی بهش انداختم خوشحال بودم که کنارمه،بزرگترین حامی هر زنی شوهرشه، البته اگه مرد باشه !!!
مصیب اونروز رو موند و شب سر شام رو به سیاوش و من گفت :ببخشید این مدت اسباب زحمت شدیم!من واقعا نمیدونستم چی شده و چه خبره؟تا اینکه اون اومد در خونه و ابروریزی راه انداخت، بعدش تنها جایی که عقلمون قد داد خونه زری بود...رفتم اونجا،اون گفت چون رضا بازی در می آورده فرستاده مریم رو اینجا،ولی آدرس نداد و من مجبور شدم برم پیش عمو..من بازم شرمنده..
سیاوش گفت :نگید اینجوری، خدا کنه کار ایشون خوب پیش بره بقیه اش حل میشه...
_پشتش رو میگیرم طلاقش رو بگیره‌‌.اینجوری که میدونم همه چی بر علیه اشه و میتونه راحت  طلاق بگیره ...
سیاوش دستهاش رو روی میز گذاشت و گفت :نمیخوام دخالت کنم مصیب خان!! اما بهتره بعد از طلاق بالا سر خواهرت باشی،تا بتونه خودش ر‌و جمع و جور کنه،حرفام رو به قصد دخالت و فضولی نذار، تا جایی که اونموقع ها فهمیدم آقا کمال خدابیامرز مال و منال زیاد داشت،سهم ارث خواهرت رو بدید،خودش بالا سر بچه هاش باشه، شما هم حمایتش کن، این دوتا بچه هم گناه دارن،اینجوری آواره این خونه و اون خونه و دیدن ناراحتی مادرشون ...
_والا همون موقع هم‌ من گفتم پایین خونه ما بشینه خودش نخواست...
مریم تا اونموقع حرفی نزده بود ولی اونجا گفت:من نمیخوام مزاحم زندگی کسی بشم،حرف و حدیث زن برادر رو هم نمیتونم تحمل کنم، البته اونموقع فکر میکردم ازدواج کنم به دل خودم زندگیم بهتر میشه، ولی نشد !!
مصیب گفت :زهره حرفی زده ؟!
_نه!!!
_پس چی ؟
سیاوش دید مریم نمیخواد حرف بزنه و مصیب اونو لای منگنه گذاشته گفت :بهتره کش ندید، یه خونه اروم براشون تهیه کن و بقیه اش رو هم خودتون بین خودتون حل کنید و مهم تر این که اون آدم رو محکم سرجاش بنشونی، چون ادمی که من دیدم و شناختم بد ادمیه !!!
مصیب و مریم و بچه هاش روز بعد راهی تهران شدن،بعد از رفتن اونها به سیاوش گفتم: خدا کنه مریم زندگیش اروم بشه !!!
_میدونی بیشتر خودش مشکل داره،اعتماد به نفسی نداره، حتی توی دو کلام حرف زدن با برادرش !!!


ادامه داردالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78867

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Invite up to 200 users from your contacts to join your channel In 2018, Telegram’s audience reached 200 million people, with 500,000 new users joining the messenger every day. It was launched for iOS on 14 August 2013 and Android on 20 October 2013. The optimal dimension of the avatar on Telegram is 512px by 512px, and it’s recommended to use PNG format to deliver an unpixelated avatar. A Telegram channel is used for various purposes, from sharing helpful content to implementing a business strategy. In addition, you can use your channel to build and improve your company image, boost your sales, make profits, enhance customer loyalty, and more. Image: Telegram.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American