tgoop.com/faghadkhada9/78865
Last Update:
#داستان_زندگی
#شهین
#قسمت_بیستوهشت
چند تایی خریدار خوب هم سراغ خونه ما اومده بودن،ولی سیاوش حاضر به فروش نشد و من از این بابت خیلی خوشحال بودم ...
مدام با موسسه در ارتباط بودم و با مونس خانم و چند نفر دیگه کارها رو ردیف میکردیم..در کل زندگی ای داشتم که رضایت شخصی خودم رو حاصل میکرد ....
یه روز صبح تازه بیدار شده بودم، اواسط بهمن بود و هوا سرد و خواب صبح واقعا می چسبید ،سیاوش به عادت من غر میزد میگفت :صبح آدم باید زود بیدار بشه تا شارژ باشه ....
_همه میمیریم سیاوش خان!!! پس بذار اونجوری که دوست داریم زندگی کنیم ..
خبری از سیاوش نبود حتما توی حیاط بود... سرما و گرما براش فرقی نداشت، صبح ها نیم ساعتی رو باید توی هوای آزاد میگذروند.. گوشی رو برداشتم و صدای زری پیچید توی گوشی گفتم :
زری این وقت صبح خبری شده ؟!
_ اول سلام علیکی بعد یهو برو سر وقت خبر !!!
_خیلی خب سلام چطوری ؟
_قربانت خوبم تو خوبی ؟
_حرف بزن این وقت صبح زنگ زدی احوالپرسی ؟!
صداش جدی شد و گفت :راستش نه، ولی نمیدونم چطوری بگم؟!
_بگو دیگه، چطوری نداره که ؟!
_ادرس شیراز رو میخوام !!!یکی میخواد بیاد پیشت، یعنی مجبوره بیاد !
_کی ؟
_مریم ...
_مریم؟! چیزی شده ؟
_اره!!! ببین به دایی و زندایی چیزی نگو ،با رضا دعوا کردن دعوا که نه ،جنگ کردن!!! اوضاع مریم خوب نیست، اینجا پیش من بوده ،ولی رضا تهدید کرده باید برگرده خونه... اینم میگه بمیرم پا توی اون خونه نمیذارم ،درخواست طلاق داده، ولی خب میدونی که طول میکشه، البته نامه پزشک قانونی داره و حق با مریم !
_ای بابا یعنی دعوا تا این حد بوده کتک کاری هم شده؟!
_کتک کاری چیه دختر؟! ۴ روز بیمارستان بستری بود ...
دست جلو دهنم گرفتم و گفتم :نههه!!!
_بله رضا مشکل اعصاب داره !!!باورکن ..
_من که باور کرده بودم ،این شماها بودید که سعی داشتید بگید آدم نرمالیه ...
_خیلی خب تو هم!!! الان تنها کاری که به نظرم درست اومد اینه که تا موقع دادگاهش بیاد شیراز، البته اگه مزاحم شما نیست ،چون اینجا مدام رضا میاد و دعوا مرافعه اس، لااقل یکم اینجا نباشه!!!!
نه بابا چه مزاحمتی بنویس آدرس رو !
آدرس رو گفتم و زری گفت :همین یکی دو روزه میفرستمشون ...
_باشه بهش بگو رسید شیراز خبر کنه برم سراغش !
_باشه شهین ببین ،رودرواسی که نداریم، اگه می بینی برات مشکل میشه ...
_برو بابا چه مشکلی؟ منتظرم !
گوشی رو که گذاشتم همونجا نشستم، سیاوش از در هال اومد داخل و من رو که دید گفت :شهین چیزی شده؟ خبر بدی بوده ؟!
_هان !
_چته میگم چیزی شده ؟
_اره ...
بعد قضیه رو براش تعریف کردم گوش داد وگفت :عجب آدمی، هیچوقت ازش خوشم نمی اومد آخه زدن !!!
_زدن نبوده، اینجور که زری میگه در میخواسته یه بلایی سرش بیاره..آدم به خاطر کتک کاری بیمارستان بستری میشه ؟!
_اگه اینجا ردشون رو بزنه چی؟
_تا بیاد اینجا رو بفهمه، مدتی گذشته و به زمان دادگاهش نزدیک شده، اینجوری که زری میگفت چون نامه پزشک قانونی داشته روند کار سریعتره !!! سیاوش تو که مشکلی نداری ؟!من همینطوری قول دادم ...
_شهین اینجا خونه توئه، خودتم میدونی، من کاری به این چیزا ندارم، درست شد ؟!
_اره ...
دو روز بعد زری تماس گرفت و گفت :
براشون بلیط گرفتم امشب راه می افتن و احتمالا فردا صبح میرسن ....
_زری شماره مریم رو بده بهم تا بدونم ...
_نداره شهین ...
اونموقع اکثرا همه گوشی موبایل داشتن و اینکه مریم دختر ته تغاری آقا کمال، از این چیز اولیه هم محروم بود نشون میداد اوضاع خیلی بده به زری گفتم :خیلی خب شماره من رو بهش بده، از یه جایی زنگ بزنه، سعی میکنم قبل از رسیدنشون ترمینال باشم ،ولی محض احتیاط میگم ....
_باشه خیالت راحت شهین، بازم ممنون از طرف منم از سیاوش خان تشکر کن ...
_زری مریم اگه دختر دایی توئه، دختر عموی منم هست، یادت نرفته که ؟!
_نه یادم نرفته، ولی اونطرف قضیه هم پسر عموی منه...
_بیخیال اون...
روز بعد صبح زود همراه با سیاوش رفتیم ترمینال، زودتر از ماشین رسیده بودیم... مسافرها که از ماشین پیاده شدن دنبال مریم میگشتم و وقتی دستش رو بالا آورد دیدمش.. هیچ باورم نمیشد این زن شکسته و فرتوت مریم باشه، چیکار کرده بودن با این دختر؟!
این دختر عزیز دردونه عمو کمال بود؟ کی باور میکرد ؟!
مریم به ما نزدیک شد،چادرش رو محکم توی صورتش گرفته بود،بچه هاش بزرگ شده بودن و کنارش بودن سلام علیکی کردیم و گفتم :بهتره بریم سرده!!!
تا برسیم خونه کسی کلامی حرف نزد، من از بهت و ناباوری، سیاوش از روی ادب و مریم هم انگار توی حال خودش بود... وارد خونه که شدیم مریم اروم گفت :ببخشید مزاحمتون شدیم !
سیاوش رو به مریم گفت:این حرف رو نزنید،مزاحم نیستید راحت باشید اینجا کسی نمیتونه مزاحمتون بشه !!!الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78865