FAGHADKHADA9 Telegram 78822
#دوقسمت هفده وهیجده
📔دلبر
ازاینکه رامین گفته بود تو اون دانشگاه استاده بابا نزاره برم در هر حال اون روز برگشتیم خونه و بابا سکوت کرده بود و حرفی نمیزد منم سریع بعد از رسیدن به خونه رفتم اتاقم و سعی کردم زیاد جلو چشم بابا نباشم فردای اون روز کلاس نداشتم و آزاد بودم مامان موقع شام صدام کرد گفتم مامان میلی به شام ندا رم امروز خسته م نمیدونم چرا میخوام بخوابم مامات قبول کرد و منم برق اتاق رو خاموش کردم که واقعا خوابم ببره خیلی دلم میخواست یه جوری میشد رامین رو میدیدم اما راهی نداشتم
با فکر رامین خوابم برد فردای اون روز صبحانه رو با مامان اینا خوردم و بابا و فرشاد هم رفتن بیرون تو اتاقم مشغول درس خوندن بودم که دیدم کسی با کلید ریز ریز به پنجره ی اتاقم ضربه میزنه اولش ترسیدم اما یواشکی از گوشه ی پنجره نگاه کردم انگار رامین بود شیشه مات بود اما معلوم بود یه آقای جوون هم تیپ رامینه لای پنجره رو باز کردم درست فکر میکردم رامین بود با دیدنه من با لبخند گفت دلبر یه بهونه جور کن بیا بیرون من سر خیابونم از ریسکی که رامین کرده بود ترس برم داشته بود با نگرانی پنجره رو بستم و رفتم تو اشپزخونه پیشه مامان و گفتم مامان من باید یه سری جزوه رو پرینت بگیرم میرم بیرون تا ظهر میام مامان گفت برو زود بیا بعد از ظهر میخواییم بریم خونه عموت اینا پسرش از لندن اومده بریم یه سر بزنیم فردا عموت اینا گله گی نکنن.گفتم باشه زود میام چند تا کتابخونه سر میزنم هر جا ارزونتر بود میدم کپی بیگیرن میام جزوه ها زیادن مامان گفت از تو کیفم پول بردار که کم نیاری قبل از اینکه بابات اینا بیان برگرد گفتم باشه دل تو دلم نبود سریع مانتو پوشیدم و چند تا از جزوه ها روگذاشتم توکیفم و دویدم تو کوچه رامین سر خیابون قدم میزدخودمو بهش رسوندم و با خنده گفتم سلام استاد.چه جراتی داری شماکه میای دم درخونه ی شاگردات بعد با سنگ میزنی به شیشه شون رامین خندید و گفت خدایی خوشت اومد چه خوب جمعش کردم اگه بابات میفهمید که منوتوهمدیگر رو میبینیم محال بودبزاره توبیای دانشگاه گفتم آره والا الانم زودازمحل دورشیم تایه اشنا ما رو ندیده چون اینجا همه بابارومیشناسن رامین کمی پایین ترازخیابون اصلی ماشینش رو پارک کرده بودگفت دوسه قدم با فاصله ازمن راه بیای رسیدم ماشین روگاز میدیم از محل دورمیشیم باخوشحالی ای که از دیدینه رامین تودلم بودبه سمته ماشینش راه افتادیم رامین سوار شدودر سمته شاگرد روبازکردوگفت بفرمایید خانم زیبابه من افتخارمیدین بامن همراه باشین از این همه چرب زبونیه رامین خنده م گرفته بود سریع سوار شدم و گفتم خب آقای دکتر ببینم برای چندنفر دیگه ازاین شیرین زبونی ها میکنی؟بالاخره آقای دکترکه هستی خوش تیپ که هستی چرب زبون شیرین زبونم که هستی همین بسه واسه مخ دخترا روزدن راستش روبگو رامین که انگاراز این گیر دادنه من بدش نیومده بوگفت آخه اگه بگم دعوام میکنی با خنده ی حرصی گفتم نه بگووو نترس رامین بازخندیدوگفت نه میترسم واقعاچرابایددست خودمو رو کنم باز گفتم بگووونترس من هواتودارم
رامین که ازشیطنت نیشش تابناگوش باز شده بودگفت اخه من ازخودتومیترسم چجور هوامو داری؟باصدای بلندتروباخنده گفتم رامین واقعا که انگارخوشت اومده آرررره؟جوابه رامین موسیقیه شاد و دلبرانه ای بودوسرعت بیشتربه سمته شمال شهر کمی که رفتیم رامین گفت دلبر ررر یه چیزی بهت میگم خیالت روراحت میکنم تا الان که پیشتم هیچ دختری نتونسته تودلم راه پیداکنه الاااا توهیچ دختری به دلم که هیچ حتی به چشمم هم نمیادازاون روز که تو تالاردیدمت و باهات آشنا شدم دلم که هیچ هوش وحواسم هم بردی دخترررر چی فکر کردی؟فکر میکنی دله من کاروانسراست هرکسی که از راه رسیدراه بدم نه عزیز من دل من مثل یه خونه ی نقلیه تر و تمیزه که فقط وفقط کلیددارش خودتی تماااام ازطرز حرف زدنه رامین خوشم میومدباشیطنته همراهه لوس بازی گفتم تا الااااان؟یعنی ممکنه بعدازاین کس دیگه ای راه پیدا کنه رامین خندید و گفت امروز ول کن نیستی هااا این دل تاابدخونه ی توعه.هیچ کس جزتوراه بهش نداره اینو بهت قول میدم دلبرررر من مردم حرفم حرفه،به من شک نکن این چیزاکه میگی ماله آدماییه که درست انتخاب نکردن یاتوانتخابشون تردید دارن من بهترین وزیباترین دخترروانتخاب کردم و از انتخابم نه پشیمون میشم نه تردیدپیدا میکنم کجاپیدا کنم دختربه این بااصالتی ،به این باکلاسی به این زیبایی درضمن توهم پرستاری در علم و سوادازدکتر کم نداری بعدها یه چیزایی روتوتوش مهارت داری که من ندارم یه کارهایی رو تو بلدی که من توانجامش ضعیفم منوتوکنار هم مکمل هم هستیم رامین همه چیز رو منطقی باعقل وبامحبت میگفت و من در جوابش همیشه کم میاوردم بالاخره رسیدیم به یه پارک بزرگ رامین کنارخیابون پارک کرد و گفت بیا دلبر جان بیا بریم یه چیزی تواین کافه بخوریم یکم حرف بزنیم
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2



tgoop.com/faghadkhada9/78822
Create:
Last Update:

#دوقسمت هفده وهیجده
📔دلبر
ازاینکه رامین گفته بود تو اون دانشگاه استاده بابا نزاره برم در هر حال اون روز برگشتیم خونه و بابا سکوت کرده بود و حرفی نمیزد منم سریع بعد از رسیدن به خونه رفتم اتاقم و سعی کردم زیاد جلو چشم بابا نباشم فردای اون روز کلاس نداشتم و آزاد بودم مامان موقع شام صدام کرد گفتم مامان میلی به شام ندا رم امروز خسته م نمیدونم چرا میخوام بخوابم مامات قبول کرد و منم برق اتاق رو خاموش کردم که واقعا خوابم ببره خیلی دلم میخواست یه جوری میشد رامین رو میدیدم اما راهی نداشتم
با فکر رامین خوابم برد فردای اون روز صبحانه رو با مامان اینا خوردم و بابا و فرشاد هم رفتن بیرون تو اتاقم مشغول درس خوندن بودم که دیدم کسی با کلید ریز ریز به پنجره ی اتاقم ضربه میزنه اولش ترسیدم اما یواشکی از گوشه ی پنجره نگاه کردم انگار رامین بود شیشه مات بود اما معلوم بود یه آقای جوون هم تیپ رامینه لای پنجره رو باز کردم درست فکر میکردم رامین بود با دیدنه من با لبخند گفت دلبر یه بهونه جور کن بیا بیرون من سر خیابونم از ریسکی که رامین کرده بود ترس برم داشته بود با نگرانی پنجره رو بستم و رفتم تو اشپزخونه پیشه مامان و گفتم مامان من باید یه سری جزوه رو پرینت بگیرم میرم بیرون تا ظهر میام مامان گفت برو زود بیا بعد از ظهر میخواییم بریم خونه عموت اینا پسرش از لندن اومده بریم یه سر بزنیم فردا عموت اینا گله گی نکنن.گفتم باشه زود میام چند تا کتابخونه سر میزنم هر جا ارزونتر بود میدم کپی بیگیرن میام جزوه ها زیادن مامان گفت از تو کیفم پول بردار که کم نیاری قبل از اینکه بابات اینا بیان برگرد گفتم باشه دل تو دلم نبود سریع مانتو پوشیدم و چند تا از جزوه ها روگذاشتم توکیفم و دویدم تو کوچه رامین سر خیابون قدم میزدخودمو بهش رسوندم و با خنده گفتم سلام استاد.چه جراتی داری شماکه میای دم درخونه ی شاگردات بعد با سنگ میزنی به شیشه شون رامین خندید و گفت خدایی خوشت اومد چه خوب جمعش کردم اگه بابات میفهمید که منوتوهمدیگر رو میبینیم محال بودبزاره توبیای دانشگاه گفتم آره والا الانم زودازمحل دورشیم تایه اشنا ما رو ندیده چون اینجا همه بابارومیشناسن رامین کمی پایین ترازخیابون اصلی ماشینش رو پارک کرده بودگفت دوسه قدم با فاصله ازمن راه بیای رسیدم ماشین روگاز میدیم از محل دورمیشیم باخوشحالی ای که از دیدینه رامین تودلم بودبه سمته ماشینش راه افتادیم رامین سوار شدودر سمته شاگرد روبازکردوگفت بفرمایید خانم زیبابه من افتخارمیدین بامن همراه باشین از این همه چرب زبونیه رامین خنده م گرفته بود سریع سوار شدم و گفتم خب آقای دکتر ببینم برای چندنفر دیگه ازاین شیرین زبونی ها میکنی؟بالاخره آقای دکترکه هستی خوش تیپ که هستی چرب زبون شیرین زبونم که هستی همین بسه واسه مخ دخترا روزدن راستش روبگو رامین که انگاراز این گیر دادنه من بدش نیومده بوگفت آخه اگه بگم دعوام میکنی با خنده ی حرصی گفتم نه بگووو نترس رامین بازخندیدوگفت نه میترسم واقعاچرابایددست خودمو رو کنم باز گفتم بگووونترس من هواتودارم
رامین که ازشیطنت نیشش تابناگوش باز شده بودگفت اخه من ازخودتومیترسم چجور هوامو داری؟باصدای بلندتروباخنده گفتم رامین واقعا که انگارخوشت اومده آرررره؟جوابه رامین موسیقیه شاد و دلبرانه ای بودوسرعت بیشتربه سمته شمال شهر کمی که رفتیم رامین گفت دلبر ررر یه چیزی بهت میگم خیالت روراحت میکنم تا الان که پیشتم هیچ دختری نتونسته تودلم راه پیداکنه الاااا توهیچ دختری به دلم که هیچ حتی به چشمم هم نمیادازاون روز که تو تالاردیدمت و باهات آشنا شدم دلم که هیچ هوش وحواسم هم بردی دخترررر چی فکر کردی؟فکر میکنی دله من کاروانسراست هرکسی که از راه رسیدراه بدم نه عزیز من دل من مثل یه خونه ی نقلیه تر و تمیزه که فقط وفقط کلیددارش خودتی تماااام ازطرز حرف زدنه رامین خوشم میومدباشیطنته همراهه لوس بازی گفتم تا الااااان؟یعنی ممکنه بعدازاین کس دیگه ای راه پیدا کنه رامین خندید و گفت امروز ول کن نیستی هااا این دل تاابدخونه ی توعه.هیچ کس جزتوراه بهش نداره اینو بهت قول میدم دلبرررر من مردم حرفم حرفه،به من شک نکن این چیزاکه میگی ماله آدماییه که درست انتخاب نکردن یاتوانتخابشون تردید دارن من بهترین وزیباترین دخترروانتخاب کردم و از انتخابم نه پشیمون میشم نه تردیدپیدا میکنم کجاپیدا کنم دختربه این بااصالتی ،به این باکلاسی به این زیبایی درضمن توهم پرستاری در علم و سوادازدکتر کم نداری بعدها یه چیزایی روتوتوش مهارت داری که من ندارم یه کارهایی رو تو بلدی که من توانجامش ضعیفم منوتوکنار هم مکمل هم هستیم رامین همه چیز رو منطقی باعقل وبامحبت میگفت و من در جوابش همیشه کم میاوردم بالاخره رسیدیم به یه پارک بزرگ رامین کنارخیابون پارک کرد و گفت بیا دلبر جان بیا بریم یه چیزی تواین کافه بخوریم یکم حرف بزنیم
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78822

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Ng was convicted in April for conspiracy to incite a riot, public nuisance, arson, criminal damage, manufacturing of explosives, administering poison and wounding with intent to do grievous bodily harm between October 2019 and June 2020. Telegram Android app: Open the chats list, click the menu icon and select “New Channel.” SUCK Channel Telegram Clear Just at this time, Bitcoin and the broader crypto market have dropped to new 2022 lows. The Bitcoin price has tanked 10 percent dropping to $20,000. On the other hand, the altcoin space is witnessing even more brutal correction. Bitcoin has dropped nearly 60 percent year-to-date and more than 70 percent since its all-time high in November 2021.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American