tgoop.com/faghadkhada9/78786
Last Update:
رقص سرنوشت
نویسنده: فاطمه سون ارا
قسمت هفت
چند لحظه ساکت شد بعد گفت سهراب من به عشق تو شک ندارم. ولی… ولی من از خدا میترسم. از نفرین مادر، از قهر پدر، از داغ برادر… من نمیتوانم فرار کنم لطفاً دیگر حرفش را هم نزن بعد با قدم های خسته به سوی دکانی که مادرش بود رفت.
مادرش هنوز گرم دیدن تکه ها بود و اصلاً متوجه غیبت چند دقیقه ای دخترش نشده بود.
بعد از چند ساعت وقتی خرید شان تمام شد به خانه رفتند
مادرش چادری اش را روی دوشک گذاشت و گفت پدرت گفته بود برای غذای شب آش پخته کنم تو اطاق را جاروب بزن من به آشپزخانه میروم ماهرخ چشم گفت و مادرش از اطاق بیرون رفت بعد از رفتن او ماهرخ گرم جاروب اطاق شد ولی همه ای فکرش طرف حرفهای بود که سهراب برایش زده بود وقتی کارش تمام شد با دلی لرزان به سمت آشپزخانه رفت.
مادرش روی چارپایه نشسته بود و چکه را برای ریختن روی آش آماده می کرد بخار از روی قابلمهٔ آش بلند می شد.
ماهرخ آرام نزدیک شد، صدایش هنوز در گلویش مانده بود. ولی طاقت نیاورد. قطره ای اشک از گوشهٔ چشمش فرو چکید و با صدایی که درد در آن موج میزد گفت مادر… خواهش میکنم برای رضای خدا، با پدرم حرف بزن. نگذار مرا به دست جبار بدهند. من نمی خواهم زن او شوم.
مادرش سرش را بلند کرد. نگاهش از مهربانی تهی بود. آتش اجاق در چشم هایش انعکاس یافته بود و صورتش را سخت تر نشان میداد.
با عصبانیت گفت باز هم همان قصه؟! هنوز دهنت بوی شیر میدهد و میخواهی خودت تصمیم بگیری که زن کی شوی؟ تو دختر هستی حق نداری نافرمانی پدر و برادرهایت را کنی آنها تصمیم که گرفتند بسیار تصمیم خوب است.
ماهرخ با چشمانی اشکآلود، جلوتر رفت. نفس هایش کوتاه و پُر از هراس بودند. صداش شکست و گفت مادر، من از او نفرت دارم او یک مرد ظالم است، خشونت در چشمانش موج میزند زن دارد، خودت شاهد هستی که چقدر بالای زن خود ظلم میکند. من نمیخواهم عروس آن خانه شوم.
مادرش با خشم از جا برخاست. کاسهٔ فلزی کنار اجاق را برداشت و با فریادی که سقف آشپزخانه را لرزاند، گفت دیگر بس است دختر بی شرم! میخواهی با حرف های طفلانه ات حیثیت این خانه را لگد مال کنی؟ اگر یک بار دیگر در این مورد حرف بزنی زبانت را از ریشه میبُرم!
ماهرخ از وحشت چند قدم عقب رفت. اشک مثل باران بر صورتش جاری بود. در آن لحظه، دروازهٔ آشپزخانه ناگهان باز شد و قادر برادر بزرگترش، مثل طوفان داخل شد. چشمانش از خشم برق میزدند.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78786