FAGHADKHADA9 Telegram 78785
رقص سرنوشت
نویسنده: فاطمه سون ارا
قسمت شش

ماهرخ در سایه‌ سار دیوار ایستاد. دلش شور میزد. نفس‌ هایش کوتاه و بی‌ قرار بود. سهراب رو به‌ رویش ایستاده بود، اما گویی فاصله‌ ای هزار فرسنگی میان‌ شان حائل شده بود. نگاهش را به چشمان دختر دوخت و منتظر ماند.
ماهرخ لحظه ‌ای به زمین خیره ماند، سپس با صدایی بغض‌ آلود اما محکم گفت سهراب فردا شیرینی‌ ام را به جبار می‌ دهند.
صدای نفس کشیدن سهراب سنگین شد، لب‌ هایش لرزید و نگاهش فرو ریخت. چند ثانیه سکوت میان‌ شان سایه افکند. بعد، با صدایی آرام و خش‌ دار گفت یعنی همه‌ چیز تمام شد؟ به این زودی؟
مکثی کرد، دستانش را به هم فشرد و با نگاهی آکنده از اندوه ادامه داد ماهرخ، من نمی‌ توانم… نمی‌توانم با این فکر زندگی کنم که تو زن کسی جز من باشی.
ماهرخ چیزی نگفت. تنها اشک در چشمانش حلقه بست، اما سهراب صدایش را پایین آورد، گویی رازی بزرگ را اعتراف می‌ کرد و گفت من یک تصمیم را گرفته‌ ام. دیگر نمی‌ خواهم تماشاگرِ باختن تو باشم. نمی‌ توانم ببینم تو را در حجله‌ ای بنشانند.
ماهرخ با تعجب نگاهش کرد. سهراب نزدیک‌ تر آمد و با لحنی لرزان، اما قاطع ادامه داد فرار کنیم ماهرخ همین امشب پیش از آنکه دست‌ های آلودهٔ جبار به زندگی‌ ات برسد. با هم میرویم من دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم، اما اگر تو را هم ببازم، خودم را هم گم می‌ کنم…
ماهرخ نفسش بند آمد. دنیا در همان لحظه، برایش متوقف شد. صداها دور شدند، رنگ‌ ها محو شدند. تنها چیزی که مانده بود، سهرابی بود که با نگاه ملتمسانه‌ اش به او میدید.
با صدای که به سختی از گلویش بیرون میشد گفت فرار؟
چطور فرار کنم، سهراب؟ من دختر خان این قریه‌ ام، دختر همان مردی که نامش در ده، لرزه به جان همه می‌ اندازد. من نمی‌ توانم با آبروی پدرم بازی کنم. نمی‌ توانم مادرم را بسوزانم، برادرانم را پیش مردم شرمسار بسازم…
سهراب سرش را پایین انداخت با صدای شکسته گفت ولی اگر فرار نکنیم، اگر همین‌ جا بمانی ترا به جبار می‌ دهند ماهرخ! به آن مرد ظالم مردی که زن دارد اولاد دارد.
صدایش را پایین آورد و ادامه داد می‌ خواهی هر شب با ترس سر به بالین بگذاری؟ می‌ خواهی زن کسی شوی که زن را به چشم نوکر خود می بیند؟
ماهرخ بی‌ اختیار اشک ریخت کلمات در ذهنش می‌ چرخیدند، اما هیچکدام آن آرامشی را که به دنبالش بود، نمی‌ آوردند.

ادامه دارد ان شاءالله الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
1



tgoop.com/faghadkhada9/78785
Create:
Last Update:

رقص سرنوشت
نویسنده: فاطمه سون ارا
قسمت شش

ماهرخ در سایه‌ سار دیوار ایستاد. دلش شور میزد. نفس‌ هایش کوتاه و بی‌ قرار بود. سهراب رو به‌ رویش ایستاده بود، اما گویی فاصله‌ ای هزار فرسنگی میان‌ شان حائل شده بود. نگاهش را به چشمان دختر دوخت و منتظر ماند.
ماهرخ لحظه ‌ای به زمین خیره ماند، سپس با صدایی بغض‌ آلود اما محکم گفت سهراب فردا شیرینی‌ ام را به جبار می‌ دهند.
صدای نفس کشیدن سهراب سنگین شد، لب‌ هایش لرزید و نگاهش فرو ریخت. چند ثانیه سکوت میان‌ شان سایه افکند. بعد، با صدایی آرام و خش‌ دار گفت یعنی همه‌ چیز تمام شد؟ به این زودی؟
مکثی کرد، دستانش را به هم فشرد و با نگاهی آکنده از اندوه ادامه داد ماهرخ، من نمی‌ توانم… نمی‌توانم با این فکر زندگی کنم که تو زن کسی جز من باشی.
ماهرخ چیزی نگفت. تنها اشک در چشمانش حلقه بست، اما سهراب صدایش را پایین آورد، گویی رازی بزرگ را اعتراف می‌ کرد و گفت من یک تصمیم را گرفته‌ ام. دیگر نمی‌ خواهم تماشاگرِ باختن تو باشم. نمی‌ توانم ببینم تو را در حجله‌ ای بنشانند.
ماهرخ با تعجب نگاهش کرد. سهراب نزدیک‌ تر آمد و با لحنی لرزان، اما قاطع ادامه داد فرار کنیم ماهرخ همین امشب پیش از آنکه دست‌ های آلودهٔ جبار به زندگی‌ ات برسد. با هم میرویم من دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم، اما اگر تو را هم ببازم، خودم را هم گم می‌ کنم…
ماهرخ نفسش بند آمد. دنیا در همان لحظه، برایش متوقف شد. صداها دور شدند، رنگ‌ ها محو شدند. تنها چیزی که مانده بود، سهرابی بود که با نگاه ملتمسانه‌ اش به او میدید.
با صدای که به سختی از گلویش بیرون میشد گفت فرار؟
چطور فرار کنم، سهراب؟ من دختر خان این قریه‌ ام، دختر همان مردی که نامش در ده، لرزه به جان همه می‌ اندازد. من نمی‌ توانم با آبروی پدرم بازی کنم. نمی‌ توانم مادرم را بسوزانم، برادرانم را پیش مردم شرمسار بسازم…
سهراب سرش را پایین انداخت با صدای شکسته گفت ولی اگر فرار نکنیم، اگر همین‌ جا بمانی ترا به جبار می‌ دهند ماهرخ! به آن مرد ظالم مردی که زن دارد اولاد دارد.
صدایش را پایین آورد و ادامه داد می‌ خواهی هر شب با ترس سر به بالین بگذاری؟ می‌ خواهی زن کسی شوی که زن را به چشم نوکر خود می بیند؟
ماهرخ بی‌ اختیار اشک ریخت کلمات در ذهنش می‌ چرخیدند، اما هیچکدام آن آرامشی را که به دنبالش بود، نمی‌ آوردند.

ادامه دارد ان شاءالله الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78785

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

To delete a channel with over 1,000 subscribers, you need to contact user support Done! Now you’re the proud owner of a Telegram channel. The next step is to set up and customize your channel. The optimal dimension of the avatar on Telegram is 512px by 512px, and it’s recommended to use PNG format to deliver an unpixelated avatar. Developing social channels based on exchanging a single message isn’t exactly new, of course. Back in 2014, the “Yo” app was launched with the sole purpose of enabling users to send each other the greeting “Yo.” It’s easy to create a Telegram channel via desktop app or mobile app (for Android and iOS):
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American