FAGHADKHADA9 Telegram 78769
#داستان_زندگی

#شهین
#قسمت_دهم


از لبه ایوون پریدم پایین که باعث شد صدای خانم بزرگ در بیاد گفت :هزار بار گفتم این پریدن در شان یه دختر نیست !
_ببخشید کارم داشتی؟
_اره بیا بریم اتاق پشتی یه کمی خوراکی بیاریم بچه ها بیدار شدن بیارم براشون بخورن
خوشحال ظرف توی دست خانم بزرگ رو گرفتم  و گفتم :جانمی جان بریم !
همراه با خانم بزرگ راهی پشت ساختمون شدیم یه گوشه از حیاط آقا بزرگ لونه مرغ و خروس درست کرده بود و اونموقع روز مرغ و خروسها توی حیاط برای خودشون ولو میچرخیدن، خانم بزرگ از گوشه ای رفت تا سرو صداشون رو به پا نکنه، ولی من از وسط مرغ و خروسها رد شدم و صدای همه اشون بلند شد خانم بزرگ غرید :چه کاری کردم تو رو انداختم پشت سرم ...دختر چرا از وسطشون میری ،الان همه بیدار میشن ؟!
سرخوش خندیدم و گفتم :بهتر بیدار بشن ،یعنی چی شب میخوابن روزم میخوابن...
لبخندی زد و گفت :تو هم مثل منی از خواب عصر بدت میاد ،منم نه اونوقت که بچه بودم نه حالا هیچوقت خواب اینموقع رو دوست نداشتم ....
رسیدیم به در اتاقک، خانم بزرگ با کلیدی که با یه نخ به گردنش اویزون بود در رو باز کرد ظرف رو گرفت رفت داخل و گفت :وایسا میام ...
دم در ایستاده بودم، باید در رو باز نگه می‌داشتم تا نور به داخل بخوره ،وگرنه در بسته میشد و داخل اتاقک تاریک بود... همونطور که جلوی در بودم صدای آرومی به گوشم رسید گوشهام رو تیز کردم صدای زهره بود که اروم حرف میزد...
و صدای رضا واضح تر اومد که گفت :تو زن عقدیمی،یه کلام حرف هم نمیتونیم با هم بزنیم؟
نمیدیدمشون ولی صدا نزدیک بود خواستم پشت اتاقک رو ببینم، ولی ترسیدم در بسته بشه، خانم بزرگ که با ظرف پر برگشت ظرف رو داد دستم و گفت :اینو بگیر در رو قفل کنم ..
کارش که تموم شد گفتم :انگار فقط ما دو تا نیستیم که خواب ظهر دوست نداریم !
خندید و‌گفت :نه فقط خودمونیم، بقیه این خاندان به آقا بزرگ  رفتن خواب ظهر رو دوست دارن ...
_نه ،ولی زهره و رضا هم نخوابیده بودن پشت درختها بودن.
خانم بزرگ ایستاده و ترسیده گفت:کجا ؟تو دیدیشون ؟
_انگار نزدیک اتاقک بودن ندیدم،صداشون می اومد ....
_ای شمسی! ای شمسی!
_مگه چی شده ؟
_هیچی بیا!!! ببین شهین نمیپرسم چی شنیدی، ولی به هیچ کس هم نمیگی که اون دوتا اونجا بودن فهمیدی ؟!
_اره ....
_حالا بگو حرف خاصی که نزدن؟!
میگفت نمیپرسم و طاقت نمی اورد گفتم :نه !رضا میگفت زن عقدیمی‌‌...
خانم بزرگ زد توی صورت خودش و پا تند کرد سمت ساختمون به لونه ی مرغ ها که رسید ایستاد و گفت :وای نه !ببین شهین روی این برگهای خشک بدوبدو کن بلکه بدونن کسی این اطراف هست ...
_خانم بزرگ چرا اخه ؟
_سوال نپرس کاری که میگم رو بکن ...
شروع کردم به دویدن روی برگها ،ولی پیش خودم میگفتم اگه به صدای پا و برگ زیر پا بخوان بترسن، وقتی هم رفتیم سمت اتاقک میشنیدن... با اینحال کاری که خانم بزرگ خواسته بود رو انجام دادم یهو سرو صدای مرغ و خروسها هم بلند شد و من ناخودآگاه جیغی کشیدم‌ ...طولی نکشید که اول زهره و پشت سرش رضا از لابلای درختها اومدن بیرون زهره رو به من گفت :چی شده شهین ؟
_هان ؟هیچی ...
خانم بزرگ اومد سمت ما و رو به من انگار که از چیزی خبر نداره گفت :چته چرا جیغ میکشی ؟
ساکت شده بودم اینکارا چی بود خانم بزرگ میکرد ؟بعد رو به زهره کرد و گفت :تو مگه خواب نبودی؟نگو از صدای این وروجک بیدار شدی !
زهره به پته پته افتاد و اخر سر گفت :
نه.... من تو حیاط بودم..
رضا پوزخندی زد و زهره سریع از جلو چشم خانم بزرگ دور شد، ولی خانم بزرگ دنبالش رفت... منم خواستم برم که رضا مانع شد گفت: بگو ببینم ما رو دیدی درسته ؟
_نه !
_راست بگو ؟!
_نه فقط صداتون رو شنیدم ...
عصبانی گفت :و رفتی گذاشتی کف دست اون پیرزن !
داشت گریه ام میگرفت ...
با عصبانیت گفت :میدونستی بچه فضولی هستی؟
_من که کاری نکردم ...
_کاری نکردی ؟رفتی همه چی رو گفتی!!!
_خب چه عیبی داره پشت درختا بودید داشتید حرف میزدید دیگه ....
_بابا بیا برو...
برگشتم پیش خانم بزرگ ،زهره رو گوشه ای گیر آورده بود و داشت بهش تذکر میداد، اگه میدونستم واقعا گفتن اینکه صدای اون دو تا رو شنیدم اینقدر مساله بزرگی میشه ،اصلا هیچی نمیگفتم... خانم بزرگ من رو که دید با دست اشاره زد برم پیششون رفتم نزدیک، زهره داشت گریه میکرد خانم بزرگ رو به من گفت :نگاه کن شهین اگه بفهمم به کسی گفتی زهره رو اون پشت دیدی وای به حالت خب؟! حتی به مریم و زری هم نمیگی حالا برو به عمه ات  بگو بیاد اینجا
زهره با همون حال گفت :نه خانم بزرگ به مامانم نگو !
_نمیشه که باید بدونه اینهمه من تذکر میدم بهش برای چیه برو شهین زود باش ....
سری تکون دادم واقعا ترس برم داشته بود، اینا چرا همچین میکردن ...الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
4👍1



tgoop.com/faghadkhada9/78769
Create:
Last Update:

#داستان_زندگی

#شهین
#قسمت_دهم


از لبه ایوون پریدم پایین که باعث شد صدای خانم بزرگ در بیاد گفت :هزار بار گفتم این پریدن در شان یه دختر نیست !
_ببخشید کارم داشتی؟
_اره بیا بریم اتاق پشتی یه کمی خوراکی بیاریم بچه ها بیدار شدن بیارم براشون بخورن
خوشحال ظرف توی دست خانم بزرگ رو گرفتم  و گفتم :جانمی جان بریم !
همراه با خانم بزرگ راهی پشت ساختمون شدیم یه گوشه از حیاط آقا بزرگ لونه مرغ و خروس درست کرده بود و اونموقع روز مرغ و خروسها توی حیاط برای خودشون ولو میچرخیدن، خانم بزرگ از گوشه ای رفت تا سرو صداشون رو به پا نکنه، ولی من از وسط مرغ و خروسها رد شدم و صدای همه اشون بلند شد خانم بزرگ غرید :چه کاری کردم تو رو انداختم پشت سرم ...دختر چرا از وسطشون میری ،الان همه بیدار میشن ؟!
سرخوش خندیدم و گفتم :بهتر بیدار بشن ،یعنی چی شب میخوابن روزم میخوابن...
لبخندی زد و گفت :تو هم مثل منی از خواب عصر بدت میاد ،منم نه اونوقت که بچه بودم نه حالا هیچوقت خواب اینموقع رو دوست نداشتم ....
رسیدیم به در اتاقک، خانم بزرگ با کلیدی که با یه نخ به گردنش اویزون بود در رو باز کرد ظرف رو گرفت رفت داخل و گفت :وایسا میام ...
دم در ایستاده بودم، باید در رو باز نگه می‌داشتم تا نور به داخل بخوره ،وگرنه در بسته میشد و داخل اتاقک تاریک بود... همونطور که جلوی در بودم صدای آرومی به گوشم رسید گوشهام رو تیز کردم صدای زهره بود که اروم حرف میزد...
و صدای رضا واضح تر اومد که گفت :تو زن عقدیمی،یه کلام حرف هم نمیتونیم با هم بزنیم؟
نمیدیدمشون ولی صدا نزدیک بود خواستم پشت اتاقک رو ببینم، ولی ترسیدم در بسته بشه، خانم بزرگ که با ظرف پر برگشت ظرف رو داد دستم و گفت :اینو بگیر در رو قفل کنم ..
کارش که تموم شد گفتم :انگار فقط ما دو تا نیستیم که خواب ظهر دوست نداریم !
خندید و‌گفت :نه فقط خودمونیم، بقیه این خاندان به آقا بزرگ  رفتن خواب ظهر رو دوست دارن ...
_نه ،ولی زهره و رضا هم نخوابیده بودن پشت درختها بودن.
خانم بزرگ ایستاده و ترسیده گفت:کجا ؟تو دیدیشون ؟
_انگار نزدیک اتاقک بودن ندیدم،صداشون می اومد ....
_ای شمسی! ای شمسی!
_مگه چی شده ؟
_هیچی بیا!!! ببین شهین نمیپرسم چی شنیدی، ولی به هیچ کس هم نمیگی که اون دوتا اونجا بودن فهمیدی ؟!
_اره ....
_حالا بگو حرف خاصی که نزدن؟!
میگفت نمیپرسم و طاقت نمی اورد گفتم :نه !رضا میگفت زن عقدیمی‌‌...
خانم بزرگ زد توی صورت خودش و پا تند کرد سمت ساختمون به لونه ی مرغ ها که رسید ایستاد و گفت :وای نه !ببین شهین روی این برگهای خشک بدوبدو کن بلکه بدونن کسی این اطراف هست ...
_خانم بزرگ چرا اخه ؟
_سوال نپرس کاری که میگم رو بکن ...
شروع کردم به دویدن روی برگها ،ولی پیش خودم میگفتم اگه به صدای پا و برگ زیر پا بخوان بترسن، وقتی هم رفتیم سمت اتاقک میشنیدن... با اینحال کاری که خانم بزرگ خواسته بود رو انجام دادم یهو سرو صدای مرغ و خروسها هم بلند شد و من ناخودآگاه جیغی کشیدم‌ ...طولی نکشید که اول زهره و پشت سرش رضا از لابلای درختها اومدن بیرون زهره رو به من گفت :چی شده شهین ؟
_هان ؟هیچی ...
خانم بزرگ اومد سمت ما و رو به من انگار که از چیزی خبر نداره گفت :چته چرا جیغ میکشی ؟
ساکت شده بودم اینکارا چی بود خانم بزرگ میکرد ؟بعد رو به زهره کرد و گفت :تو مگه خواب نبودی؟نگو از صدای این وروجک بیدار شدی !
زهره به پته پته افتاد و اخر سر گفت :
نه.... من تو حیاط بودم..
رضا پوزخندی زد و زهره سریع از جلو چشم خانم بزرگ دور شد، ولی خانم بزرگ دنبالش رفت... منم خواستم برم که رضا مانع شد گفت: بگو ببینم ما رو دیدی درسته ؟
_نه !
_راست بگو ؟!
_نه فقط صداتون رو شنیدم ...
عصبانی گفت :و رفتی گذاشتی کف دست اون پیرزن !
داشت گریه ام میگرفت ...
با عصبانیت گفت :میدونستی بچه فضولی هستی؟
_من که کاری نکردم ...
_کاری نکردی ؟رفتی همه چی رو گفتی!!!
_خب چه عیبی داره پشت درختا بودید داشتید حرف میزدید دیگه ....
_بابا بیا برو...
برگشتم پیش خانم بزرگ ،زهره رو گوشه ای گیر آورده بود و داشت بهش تذکر میداد، اگه میدونستم واقعا گفتن اینکه صدای اون دو تا رو شنیدم اینقدر مساله بزرگی میشه ،اصلا هیچی نمیگفتم... خانم بزرگ من رو که دید با دست اشاره زد برم پیششون رفتم نزدیک، زهره داشت گریه میکرد خانم بزرگ رو به من گفت :نگاه کن شهین اگه بفهمم به کسی گفتی زهره رو اون پشت دیدی وای به حالت خب؟! حتی به مریم و زری هم نمیگی حالا برو به عمه ات  بگو بیاد اینجا
زهره با همون حال گفت :نه خانم بزرگ به مامانم نگو !
_نمیشه که باید بدونه اینهمه من تذکر میدم بهش برای چیه برو شهین زود باش ....
سری تکون دادم واقعا ترس برم داشته بود، اینا چرا همچین میکردن ...الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78769

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

It’s easy to create a Telegram channel via desktop app or mobile app (for Android and iOS): The court said the defendant had also incited people to commit public nuisance, with messages calling on them to take part in rallies and demonstrations including at Hong Kong International Airport, to block roads and to paralyse the public transportation system. Various forms of protest promoted on the messaging platform included general strikes, lunchtime protests and silent sit-ins. The imprisonment came as Telegram said it was "surprised" by claims that privacy commissioner Ada Chung Lai-ling is seeking to block the messaging app due to doxxing content targeting police and politicians. During a meeting with the president of the Supreme Electoral Court (TSE) on June 6, Telegram's Vice President Ilya Perekopsky announced the initiatives. According to the executive, Brazil is the first country in the world where Telegram is introducing the features, which could be expanded to other countries facing threats to democracy through the dissemination of false content.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American