tgoop.com/faghadkhada9/78742
Last Update:
#داستان_زندگی
#شهین
#قسمت_ششم
هر روز از مدرسه میرفتم خونه عمو کمال، انگار نه انگار که خونمون عوض شده بود ،منکه خونه عمو بودم ،گاهی صدای مامان در می اومد و میگفت :دختر بیا خونه لااقل ببینیمت !
نه عمو شکایتی داشت، نه زن عمو و من و مریم هم خوش تر بودیم که باهم باشیم ..یه روز وقتی از مدرسه اومدیم توی حیاط بودیم، ولی صدای زن عمو می اومد که داشت بلند بلند با کسی حرف میزد، زن عمو گفت :دست بردار پسر مگه دختر قحطه!
و صدای مصیب پسر بزرگه عمو اومد که گفت :برا من قحطه!
_خب جرا از قبل نگفتی؟ حالا که دختره نشون شده ،یادت اومده ؟
_من چمیدونستم به این زودی شوهرش میدن...
_حالا که دادن کاری از کسی برنمیاد ....
_چرا برنمیاد؟ ما بریم خواستگاری خودشم راضیه ...
_وای به من با خودشم حرف زدی ؟!
مریم دست برد تا دستگیره در رو باز کنه دستش رو کشیدم گفتم :بذار ببینیم کی رو میگن !
مریم زیر گوشم گفت :خیلی فضولی شهین!
بعدم در رو باز کرد و وارد شد زن عمو و مصیب ساکت شدن، انگار نمیخواستن جلو من حرف بزنن، راستش برای اولین بار اونجا بود که از بودن و رفتن خونه عمو معذب بودم ...رفتم توی اتاق و تا موقع ناهار بیرون نیومدم... سر سفره هم پیدا بود که همه حرفی دارن برای زدن، ولی ساکت بودن... درسته بچه بودم ولی اونقدری سرم میشد که نمیخواستن جلو من حرف بزنن... اونروز برخلاف روزهای دیگه به مامان زنگ زدم و گفتم:میشه بیای دنبال من میخوام بیام خونمون ...
مامان عصر اونروز اومد دنبالم، برای خودش هم تعجب برانگیز بود که چرا خودم خواستم برگردم خونه، برای همین به محض اینکه از خونه عمو زدیم بیرون گفت :چی شده کسی چیزی گفته که خواستی بیام دنبالت ؟!
_نه کسی چیزی نگفته ...
_پس چی ؟.
قضیه اون روز صبح رو تعریف کردم برای مامان و مامان هم که انگار بیخبر بود گفت: نشنیدی کی بوده دختره ؟
_نه ولی زن عمو گفت دختره نشون کرده اس ...
_کی بوده یعنی؟
انگار مامان هم کنجکاو شد که بدونه اون دختر کیه ...چند روزی گذشت دیگه با اینکه مریم اصرار میکرد برم خونشون ،ولی دوست نداشتم برم... مریم رو که اوردم خونه خودمون... یه روز غروب مامان من و مریم رو صدا کرد و گفت: حاضر بشید میریم خونه عمو کمال ...
باهم راهی خونه مریم اینها شدیم، زن عمو به محض باز کردن در گفت :شهین جان، زن عمو چرا نمیای اینجا ؟
مامان به جای من گفت :چه فرقی داره مریم میاد اونجا ،معلوم نیست چش شده ...
_بچه ان دیگه کم کم بزرگتر هم میشن ادا اصولهاشون بیشتر میشه ....
مامان و زن عمو طبق معمول که کنار هم قرار میگرفتن و شروع به غیبت درباره عمه شمسی میکردن، شروع کردن در مورد اونها حرف زدن مامان گفت :میگم زهره رو میخوان عقد کنن!!؟؟
_والا خبر ندارم ،میدونی که شمسی فقط دردسرهاش برا کماله ،کاش زودتر عقد میکردن تموم میشد ...
مامان انگار معطل این حرف بود حرف زن عمو رو قاپید و گفت: دیرو زود داره ولی سوخت و سوز نداره، شما هم دست بجنبونید برا مصیب !
زن عمو صداش رو پایین آورد و گفت :
دست رو دلم نذار که خونه !
_خدا نکنه چرا ؟
_دست گذاشته رو زهره ....
مامان زد پشت دستش و من گوشهام رو تیز کردم تا بقیه حرفشون رو بشنوم مامان همونطور هاج و واج گفت :وای زهره شمسی ؟!
_اره هرچی میگم نشونش کردن میگه الا و بلا باید بریم خواستگاری
_میگم اعظم خانم جون نکنه زهره هم به همین خاطر ناراضی بود ؟
_وای نگو توروخدا هیچ دلم نمیخواد دختر از شمسی عروس بگیرم ...
_حالا که اون نشون کرده اس....
_به پسر من بگو ،هرشب دعوا داریم، اوایل نمیگذاشتم باباش بفهمه ،ولی الان چند وقته علنا جلو باباش هم میگه...
مامان گفت:آقا کمال چی میگه ؟
_چی داره بگه؟ اونم میگه باید زودتر میگفتی ،الان وقتش نیست البته ناگفته نمونه همون بهتر که زودتر نگفت ،وگرنه آقا بزرگ سریع کار رو جوش میداد ...
_حالا کوتاه اومده یا نه ؟
_نه والا ،انگار از جانب دختره خیلی مطمئنه که اینجوری سفت ایستاده، موندم به خدا....
_حالا ایشالله زود عقد میکنه از سر مصیب هم می افته، بگردید براش دختر بهتر پیدا کنید یادش میره ....
_هر کی رو میگم یه عیب روش میذاره ...
اونشب زن عمو هرچی اصرا کرد مامان نموند و گفت :باید بریم خونه !
انگار اون حس کنجکاوی تموم شده بود و میخواست برگرده نقطه امن خودش، تا همه چی رو برای خودش تجزیه و تحلیل کنه ...من هم همراه مامان برگشتم ،ولی مریم موند خونشون، اونشب مامان سر شام قضیه مصیب رو تعریف کرد و بابا گفت :مقصر مصیبه، باید زودتر میگفت، حالا دیگه دختره نشون کرده اس نمیشه کاری کرد ....
مامان همونطور که ظرفها رو توی سفره میچید گفت: به قول اعظم خانم همون بهتر که زودتر نگفته ،حیف مصیب بیفته زیر دست غلام ،دختر خوب برا مصیب فراوونه، اینا عقد کنن از سرش بیافته دختر آبجیم رو پیشنهاد میدم ...
ادامه داردالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78742