FAGHADKHADA9 Telegram 78737
رقص سرنوشت
نویسنده: فاطمه سون ارا
قسمت سوم

از اطاق بیرون شد. نسیمی سرد صورتش را نوازش کرد.
در حویلی هیچکس نبود. ولی صدای ساز و‌ آواز از داخل خانه و از حویلی همسایه که مردان آنجا بودند می آمد
ماهرخ به‌ سوی درخت بزرگی که گوشه ای حویلی بود رفت. بر گاز چوبی آویخته از شاخه‌ ها نشست. چادر را از سر برداشت و گذاشت که باد، اندکی موهایش را نوازش کند. به برگ‌ های درخت خیره شد.
اما این آرامش دیری نپایید. ناگهان صدایی بم و آشنا، چون صاعقه‌ ای در سکوت فرود آمد: اینجا چه میکنی، ماهرخ؟
دختر با وحشت از جا پرید. چادرش از شانه ‌اش سر خورد و موهای سیاه و بلندش چون پردهٔ شبی ظلمانی دو طرف صورتش افتادند. برگشت. جبارخان را مقابلش دید
نزدیکش شد بی‌ درنگ چادر را از زمین برداشت، بر سرش انداخت، و با لحنی پُر از خشم گفت چرا اینجا نشستی؟ چرا داخل کنار مادرت نیستی؟
ماهرخ به سختی قورت داد بغضش را. آرام گفت دلم گرفت خواستم کمی هوا تازه تنفس کنم. حالا میروم.
خواست از کنار او بگذرد، اما جبار دستش را چون زنجیر گرفت. سرش را به گوش او نزدیک کرد، با صدای آهسته و خشن گفت چند روز دیگر، شرعاً زن من می‌ شوی. و زن من باید قدر و جایگاه خود را بداند. من نمی‌ خواهم زنم اینطور آزاد در حویلی بگردد. از امروز به بعد، حتی سایه‌ ات هم باید پشت دیوار باشد. تنها من حق دارم چهره‌ ات را ببینم. فهمیدی؟
ماهرخ به سختی نفس کشید. و با شنیدن این حرف جبارخات چشمانش پُر از شرم، خشم شد و گویی نیرویی از درونش برخاست. با صدایی که دیگر لرز نداشت، نگاهش را در نگاه جبار دوخت و گفت زن تو؟ نخیر جبار! من هرگز زن تو نمی‌ شوم! اگر مرگ چارهٔ رهاییست، با آغوش باز آن را می‌پذیرم، اما ننگ نام تو را نمی‌ پذیرم! تو برایم هیچگاه چیزی جز برادر بزرگ نبوده‌ ای و همین‌ گونه هم باقی خواهی ماند!
جبار نیشخندی زد؛ نگاهی کرد که میان تحقیر و تهدید در نوسان بود. سپس به آرامی، همچون زهر، زمزمه کرد خوب است این سخن را شب زفاف‌ ما به یادت می‌ آورم ماهرخ جان.
قلب ماهرخ تپید. با تمام توان دستش را از میان چنگال او بیرون کشید و بی‌ آنکه حرفی بزند، چادر نیم‌ افتاده‌ اش را بر سر کشید و با شتاب داخل خانه دوید.
جبار چند لحظه ایستاد، سپس قدم‌ های سنگینش را برداشت و از حویلی بیرون رفت.
یک ساعت گذشت صدای خنده‌ ها و همهمهٔ زنانه در فضای خانه می‌ پیچید، اما ذهن ماهرخ جای دیگری پرسه میزد؛ جایی میان واهمه و انتظار، میان جبار و سهراب، میان یک اجبار تلخ و عشقی خاموش.

ادامه دارد ان شاءالله الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
3



tgoop.com/faghadkhada9/78737
Create:
Last Update:

رقص سرنوشت
نویسنده: فاطمه سون ارا
قسمت سوم

از اطاق بیرون شد. نسیمی سرد صورتش را نوازش کرد.
در حویلی هیچکس نبود. ولی صدای ساز و‌ آواز از داخل خانه و از حویلی همسایه که مردان آنجا بودند می آمد
ماهرخ به‌ سوی درخت بزرگی که گوشه ای حویلی بود رفت. بر گاز چوبی آویخته از شاخه‌ ها نشست. چادر را از سر برداشت و گذاشت که باد، اندکی موهایش را نوازش کند. به برگ‌ های درخت خیره شد.
اما این آرامش دیری نپایید. ناگهان صدایی بم و آشنا، چون صاعقه‌ ای در سکوت فرود آمد: اینجا چه میکنی، ماهرخ؟
دختر با وحشت از جا پرید. چادرش از شانه ‌اش سر خورد و موهای سیاه و بلندش چون پردهٔ شبی ظلمانی دو طرف صورتش افتادند. برگشت. جبارخان را مقابلش دید
نزدیکش شد بی‌ درنگ چادر را از زمین برداشت، بر سرش انداخت، و با لحنی پُر از خشم گفت چرا اینجا نشستی؟ چرا داخل کنار مادرت نیستی؟
ماهرخ به سختی قورت داد بغضش را. آرام گفت دلم گرفت خواستم کمی هوا تازه تنفس کنم. حالا میروم.
خواست از کنار او بگذرد، اما جبار دستش را چون زنجیر گرفت. سرش را به گوش او نزدیک کرد، با صدای آهسته و خشن گفت چند روز دیگر، شرعاً زن من می‌ شوی. و زن من باید قدر و جایگاه خود را بداند. من نمی‌ خواهم زنم اینطور آزاد در حویلی بگردد. از امروز به بعد، حتی سایه‌ ات هم باید پشت دیوار باشد. تنها من حق دارم چهره‌ ات را ببینم. فهمیدی؟
ماهرخ به سختی نفس کشید. و با شنیدن این حرف جبارخات چشمانش پُر از شرم، خشم شد و گویی نیرویی از درونش برخاست. با صدایی که دیگر لرز نداشت، نگاهش را در نگاه جبار دوخت و گفت زن تو؟ نخیر جبار! من هرگز زن تو نمی‌ شوم! اگر مرگ چارهٔ رهاییست، با آغوش باز آن را می‌پذیرم، اما ننگ نام تو را نمی‌ پذیرم! تو برایم هیچگاه چیزی جز برادر بزرگ نبوده‌ ای و همین‌ گونه هم باقی خواهی ماند!
جبار نیشخندی زد؛ نگاهی کرد که میان تحقیر و تهدید در نوسان بود. سپس به آرامی، همچون زهر، زمزمه کرد خوب است این سخن را شب زفاف‌ ما به یادت می‌ آورم ماهرخ جان.
قلب ماهرخ تپید. با تمام توان دستش را از میان چنگال او بیرون کشید و بی‌ آنکه حرفی بزند، چادر نیم‌ افتاده‌ اش را بر سر کشید و با شتاب داخل خانه دوید.
جبار چند لحظه ایستاد، سپس قدم‌ های سنگینش را برداشت و از حویلی بیرون رفت.
یک ساعت گذشت صدای خنده‌ ها و همهمهٔ زنانه در فضای خانه می‌ پیچید، اما ذهن ماهرخ جای دیگری پرسه میزد؛ جایی میان واهمه و انتظار، میان جبار و سهراب، میان یک اجبار تلخ و عشقی خاموش.

ادامه دارد ان شاءالله الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78737

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Co-founder of NFT renting protocol Rentable World emiliano.eth shared the group Tuesday morning on Twitter, calling out the "degenerate" community, or crypto obsessives that engage in high-risk trading. On Tuesday, some local media outlets included Sing Tao Daily cited sources as saying the Hong Kong government was considering restricting access to Telegram. Privacy Commissioner for Personal Data Ada Chung told to the Legislative Council on Monday that government officials, police and lawmakers remain the targets of “doxxing” despite a privacy law amendment last year that criminalised the malicious disclosure of personal information. Members can post their voice notes of themselves screaming. Interestingly, the group doesn’t allow to post anything else which might lead to an instant ban. As of now, there are more than 330 members in the group. When choosing the right name for your Telegram channel, use the language of your target audience. The name must sum up the essence of your channel in 1-3 words. If you’re planning to expand your Telegram audience, it makes sense to incorporate keywords into your name. How to Create a Private or Public Channel on Telegram?
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American