FAGHADKHADA9 Telegram 78727
#داستان_زندگی

#شهین
#قسمت_سوم


بابام کارمند یه اداره دولتی بود..... حقوق کارمندی داشت و مثل عمو کمال نبود که بازاری باشه ...مامان همیشه از این موضوع شاکی بود همیشه میگفت :چرا تو هم نمیری مثل داداشت تو کار بازار ؟
و بابا میگفت :خانم کار اداری ارامشش بیشتره ،از صبح میرم تا ظهر بعدش برای خودمم ..
_بله ولی اون وقتی که تو برای خودتی، بقیه پول در میارن، وضع داداشت رو ببین وضع خودمون رو هم ببین ....
_چی کم و کسری داریم ؟
_همین که خونه داداشت نشستیم ...
_خودش خواسته من که  میخواستم خونه بگیرم ،اون نگذاشت ،حالا هم نگران نباش یه کم بگذره خودمون خونه میخریم و میریم ....
صحبت‌هاشون همیشه همینجا و بعد از خرید خونه خیالی بابا تموم میشد... اون روز مامان بشقاب غذا رو که دست بابا داد گفت :چی شد جمال پول جور شد ؟!
بابا طبق عادت همیشگیش لیوان سر پری آب خورد و گفت: جور میشه همین یکی دو ماهه !
مامان چهارزانو نشست و بالبخند گفت :
باورم نمیشه یعنی پول جور بشه میریم دنبال خونه درسته ؟
_ایشالا ،ولی خب نمیتونیم این اطراف بگیریم ،مجبوریم یه کم پایین تر بشینیم ...
_اونش مهم نیس همین که خونه خودمون باشیم کافیه...
درسته بچه بودم ،ولی درک واضحی از اطرافم داشتم، فهمیدم دارن در مورد جدا شدن از خونه عمو حرف میزنن خواستم بگم:من از اینجا جایی نمیرم....
ولی صدای مامان باز اومد که گفت :میدونی جمال خوب کردی به فکر خونه افتادی ،کمال دیر یا زود برای پسرش استین بالا میزنه و اونوقت خودش بهمون میگفت بلند بشید، اینجوری با عزت و احترام میریم ...
و بابا سری تکون داد به معنی اره ،حالم گرفته شده یود با غذای توی بشقاب بازی می‌کردم بابا گفت :چرا نمیخوری شهین ؟
بعد خودش خندید و گفت:حتما سیری !!!خانم بزرگ اونقدری صبح به خوردتون داده که تا دو روز سیری نه ؟
گفتم:نه!!! بابا ما میخوایم از اینجا بریم ؟
_اگه خدا بخواد ...
_من دوست ندارم... اخه بریم من و مریم از هم جدا میشیم.
مامان انگار به مذاقش خوش نیومده بود گفت: تا حالا بابا رو راضی میکردم ،حالا باید دختر رو راضی کنم ،اصلا این کارا رو چه به بچه ؟
بابا اروم گفت :خانم ؟!
_والا مگه دروغ میگم، انگار مریم خواهر تنیشه که نمیتونه ازش جدا بشه !
_خانم ،چیزی نگفت که حرف دلش رو زد ...
مامان ساکت شد ...ولی غم عالم به دل من بود اگه ما از اون خونه میرفتیم... شرایطم میشد مثل زری ...هرچی که بود بچه بودم و حق اعتراضی نداشتم ...مدارس باز شد و ما باز رفتیم مدرسه ...اونسال کلاس سوم بودیم ،من و مریم ،و زری کلاس پنجم بود خوب بود توی مدرسه غیر از خودمون دوست دیگه ای نداشتیم... هر سه تا باهم بودیم ،
مریم درسهاش خوب بود ،دختر خوب و باادبی هم بود و همه از دستش راضی بودن ...یکی از دلایلش هم این بود برادر دومی مریم خیلی بچه باهوش و با استعدادی بود و اونموقع سال اخر دبیرستان بود و به مریم خیلی توی درسهاش کمک میکرد.. منهم بد نبود درسهام، ولی مثل مریم هم نبودم، همیشه اون شاگرد اول بود ....
محمود برادر مریم به منهم توی درسها کمک میکرد، ولی انگار اون هوش ذاتی رو من نداشتم، ولی زری نه هم از نظر درسی،هم اخلاقی همه ازش شاکی بودن، وقت و بی وقت عمه یا شوهرش رو مدرسه میخواستن،ولی فرقی به حال زری نداشت... اون کار خودش رو میکرد، یه جورایی اون انرژی رو که نمیتونست توی خونه خالی کنه،با فشارهای روانی که روش بود رو توی مدرسه با درس نخوندن و آزار واذیت دیگرون تخلیه میکرد ....
مامان و زن عمو مدام به من و مریم نق میزدن که :با زری نگردید،این بچه با این اخلاقش آخرش شماها رو هم از درس خوندن می اندازه ...
ولی زری واقعا بچه خوبی بود ...شاید نه، حتما، محیط خانوادگیش باعث میشد که اون رفتارها رو داشته باشه ،هرچی که بود من و مریم به دوستیمون با زری ادامه میدادیم ....
یه شب اواخر آذر ماه بود هوا سرد بود و من دفتر و کتابم رو پهن کرده بودم پای بخاری و مشق می‌نوشتم، مامان استکان چایی رو جلو بابا گذاشت و گفت :جمال خونه رو از دست میدیم، پولت جور نشد ؟!
_نه خانم فردا با پس فردا جورش میکنم نگران نباش ...
پس هنوز توی فکر عوض کردن خونه بودن ،باز دمغ شدم چیزی نگفتم و دفتر و کتابم رو جمع کردم و رفتم توی اتاق نشستم به دعا کردن مثل خانم بزرگ از خدا میخواستم پول بابام جور نشه و ما خونه امون رو عوض نکنیم ولی دعاهام مستجاب نشد و چند روز بعد بابا با خوشحالی به مامان مژده داد که:پول خونه رو جور کردم، قولنامه اش کنیم دیگه باید اسباب ببریم ....
همونجوری که مامان خوشحال شد من ناراحت شدم از شنیدن این خبر !!!
از اون روز که خبر جور شدن پول رو بابا داد چند روزی گذشت و من همه اون روزا عزا گرفته بودم ،چون میخواستیم از اون خونه بریم ...


ادامه‌دادالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
5👍2



tgoop.com/faghadkhada9/78727
Create:
Last Update:

#داستان_زندگی

#شهین
#قسمت_سوم


بابام کارمند یه اداره دولتی بود..... حقوق کارمندی داشت و مثل عمو کمال نبود که بازاری باشه ...مامان همیشه از این موضوع شاکی بود همیشه میگفت :چرا تو هم نمیری مثل داداشت تو کار بازار ؟
و بابا میگفت :خانم کار اداری ارامشش بیشتره ،از صبح میرم تا ظهر بعدش برای خودمم ..
_بله ولی اون وقتی که تو برای خودتی، بقیه پول در میارن، وضع داداشت رو ببین وضع خودمون رو هم ببین ....
_چی کم و کسری داریم ؟
_همین که خونه داداشت نشستیم ...
_خودش خواسته من که  میخواستم خونه بگیرم ،اون نگذاشت ،حالا هم نگران نباش یه کم بگذره خودمون خونه میخریم و میریم ....
صحبت‌هاشون همیشه همینجا و بعد از خرید خونه خیالی بابا تموم میشد... اون روز مامان بشقاب غذا رو که دست بابا داد گفت :چی شد جمال پول جور شد ؟!
بابا طبق عادت همیشگیش لیوان سر پری آب خورد و گفت: جور میشه همین یکی دو ماهه !
مامان چهارزانو نشست و بالبخند گفت :
باورم نمیشه یعنی پول جور بشه میریم دنبال خونه درسته ؟
_ایشالا ،ولی خب نمیتونیم این اطراف بگیریم ،مجبوریم یه کم پایین تر بشینیم ...
_اونش مهم نیس همین که خونه خودمون باشیم کافیه...
درسته بچه بودم ،ولی درک واضحی از اطرافم داشتم، فهمیدم دارن در مورد جدا شدن از خونه عمو حرف میزنن خواستم بگم:من از اینجا جایی نمیرم....
ولی صدای مامان باز اومد که گفت :میدونی جمال خوب کردی به فکر خونه افتادی ،کمال دیر یا زود برای پسرش استین بالا میزنه و اونوقت خودش بهمون میگفت بلند بشید، اینجوری با عزت و احترام میریم ...
و بابا سری تکون داد به معنی اره ،حالم گرفته شده یود با غذای توی بشقاب بازی می‌کردم بابا گفت :چرا نمیخوری شهین ؟
بعد خودش خندید و گفت:حتما سیری !!!خانم بزرگ اونقدری صبح به خوردتون داده که تا دو روز سیری نه ؟
گفتم:نه!!! بابا ما میخوایم از اینجا بریم ؟
_اگه خدا بخواد ...
_من دوست ندارم... اخه بریم من و مریم از هم جدا میشیم.
مامان انگار به مذاقش خوش نیومده بود گفت: تا حالا بابا رو راضی میکردم ،حالا باید دختر رو راضی کنم ،اصلا این کارا رو چه به بچه ؟
بابا اروم گفت :خانم ؟!
_والا مگه دروغ میگم، انگار مریم خواهر تنیشه که نمیتونه ازش جدا بشه !
_خانم ،چیزی نگفت که حرف دلش رو زد ...
مامان ساکت شد ...ولی غم عالم به دل من بود اگه ما از اون خونه میرفتیم... شرایطم میشد مثل زری ...هرچی که بود بچه بودم و حق اعتراضی نداشتم ...مدارس باز شد و ما باز رفتیم مدرسه ...اونسال کلاس سوم بودیم ،من و مریم ،و زری کلاس پنجم بود خوب بود توی مدرسه غیر از خودمون دوست دیگه ای نداشتیم... هر سه تا باهم بودیم ،
مریم درسهاش خوب بود ،دختر خوب و باادبی هم بود و همه از دستش راضی بودن ...یکی از دلایلش هم این بود برادر دومی مریم خیلی بچه باهوش و با استعدادی بود و اونموقع سال اخر دبیرستان بود و به مریم خیلی توی درسهاش کمک میکرد.. منهم بد نبود درسهام، ولی مثل مریم هم نبودم، همیشه اون شاگرد اول بود ....
محمود برادر مریم به منهم توی درسها کمک میکرد، ولی انگار اون هوش ذاتی رو من نداشتم، ولی زری نه هم از نظر درسی،هم اخلاقی همه ازش شاکی بودن، وقت و بی وقت عمه یا شوهرش رو مدرسه میخواستن،ولی فرقی به حال زری نداشت... اون کار خودش رو میکرد، یه جورایی اون انرژی رو که نمیتونست توی خونه خالی کنه،با فشارهای روانی که روش بود رو توی مدرسه با درس نخوندن و آزار واذیت دیگرون تخلیه میکرد ....
مامان و زن عمو مدام به من و مریم نق میزدن که :با زری نگردید،این بچه با این اخلاقش آخرش شماها رو هم از درس خوندن می اندازه ...
ولی زری واقعا بچه خوبی بود ...شاید نه، حتما، محیط خانوادگیش باعث میشد که اون رفتارها رو داشته باشه ،هرچی که بود من و مریم به دوستیمون با زری ادامه میدادیم ....
یه شب اواخر آذر ماه بود هوا سرد بود و من دفتر و کتابم رو پهن کرده بودم پای بخاری و مشق می‌نوشتم، مامان استکان چایی رو جلو بابا گذاشت و گفت :جمال خونه رو از دست میدیم، پولت جور نشد ؟!
_نه خانم فردا با پس فردا جورش میکنم نگران نباش ...
پس هنوز توی فکر عوض کردن خونه بودن ،باز دمغ شدم چیزی نگفتم و دفتر و کتابم رو جمع کردم و رفتم توی اتاق نشستم به دعا کردن مثل خانم بزرگ از خدا میخواستم پول بابام جور نشه و ما خونه امون رو عوض نکنیم ولی دعاهام مستجاب نشد و چند روز بعد بابا با خوشحالی به مامان مژده داد که:پول خونه رو جور کردم، قولنامه اش کنیم دیگه باید اسباب ببریم ....
همونجوری که مامان خوشحال شد من ناراحت شدم از شنیدن این خبر !!!
از اون روز که خبر جور شدن پول رو بابا داد چند روزی گذشت و من همه اون روزا عزا گرفته بودم ،چون میخواستیم از اون خونه بریم ...


ادامه‌دادالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78727

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Earlier, crypto enthusiasts had created a self-described “meme app” dubbed “gm” app wherein users would greet each other with “gm” or “good morning” messages. However, in September 2021, the gm app was down after a hacker reportedly gained access to the user data. Today, we will address Telegram channels and how to use them for maximum benefit. The main design elements of your Telegram channel include a name, bio (brief description), and avatar. Your bio should be: A new window will come up. Enter your channel name and bio. (See the character limits above.) Click “Create.” It’s yet another bloodbath on Satoshi Street. As of press time, Bitcoin (BTC) and the broader cryptocurrency market have corrected another 10 percent amid a massive sell-off. Ethereum (EHT) is down a staggering 15 percent moving close to $1,000, down more than 42 percent on the weekly chart.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American