tgoop.com/faghadkhada9/78724
Last Update:
#دوقسمت یازده ودوازده
📔دلبرالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
میترسیدم مامان نگران بشه یا بابا خونه باشه قدم هام رو تند کردمو رسیدم خونه همونجور که حدس میزدم مامان نگران شده بود تا منو دید گفت کجا موندی دلبر ؟دلم هزار راهرفت گفتم ببخشید مامان با دوستم بودم کمی حرف زدیم طول کشید الان میام کمکت سفره بندازیم مامان چیزی نگفت و من رفتم اتاق و لباسام رو عوض کردم و دست و رویی شستم و اومدم تو اشپزخونه بوی خوش خورش قیمه آدمو مست میکرد سفره رو روی زمین پهنکردم و سبزی و ماست و ..رو چیدم که بابا و فرشاد از راه رسیدن گفتم چه خوب که سر سفره رسیدین بابا گفت آره مادر زنمون دوستمون داره بعد رو به مامان گفت به به چه کردی خانم بوی غذات کل کوچه رو برداشته تا مامان برنج و خورش روبکشه بابا اینا دستاشون رو شستن و سر سفره همگی باهم ناهارمون رو خوردیم همینجور که ناهار میخوردیم بابا گفت دلبر با داداشت در مورد انتخاب رشته صحبت کن فرشاد چون خودش دانشجویه بلده راهنماییت کنه امسال کنکور داری ببینم یه رشته ی خوب قبول میشی یانه ؟با خنده گفتم خانم دکتر که نمیشم اماااا شاید پرستاری چیزی از آب در بیام فرشاد خندید و گفت پرستاری هم کم از دکتری نداره اینی که من میبینم ابدارچی ای چیزی از آب در میاد همگی سر این حرف خندیدیم بابا گفت تو خواهرت رو دست کم گرفتی من مطمینم دلبر رشته ی خوب قبول میشه از حمایت و اعتماد بابا خوشحال شدم اما واقعا استرس و ترس کنکور و قبولی تو رشته ی خوب رو داشتم اون روز گذشت و من با فرشاد کلی در مورد دانشگاه و درس و رشته و ...حرف زدم شب شد و من تو تختم دراز کشیده بودم که یاد رامین و حرفاش و ...افتادم ته دلم دوسش داشتم با وجودی که هیچ ارتباطی باهاش نداشتم و جز همون یکبار تو عروسی جای دیگه ای ندیده بودمش اما حس خوبی بهش داشتم فکر درس و ادامه تحصیل و عشق و عاشقی دو معقوله ی جدا بودن که ذهنم رو مشغول کرده بودن و خواب رو از چشمم گرفته بود مدام قیافه ی رامین میومد جلو نظرم صورته محجوب و صدای آروم و لبخند دلنشینش نمیزاشت به نداشتنش فکر کنم پیش خودم فکر کردم بهتره چند بار باهاش برم بیرون تا بیشتر بشناسمش اون که با درس خوندنه من مشکل نداره پس میتونیم نامزد کنیم و باهم درسمون رو تموم کنیم اصلا نمیدونستم رامین چه رشته ای میخونه باید دفعه ی بعد که دیدمش ازش بپرسم چی میخونه دوست داشتم زودتر شنبه بشه و من بتونم رامین رو ببینم و از تصمیمی که گرفتم باهاش حرف بزنم اون شب بالاخره خوابم برد و خوب یادمه که تا خود صبح خوابهای جورواجور میدیدم و هر چند دقیقه یک بار از خواب بیدار میشدم جمعه هم گذشت و شنبه روز موعود رسید اصلا تو کلاس درس حرف هیچ معلمی رو متوجه نمیشدم و تمام حواسم پرته این بود که زنگ آخر کی میخوره و من کی میتونم رامین رو ببینم دل تو دلم نبود و از صبح هر بار که یاد ظهر و رامین میفتادم تپش قلبم بالا میرفت وبدنم یخ میکرد و به قولی دلم هری میریخت زنگ آخرزده شد و بچه ها همه باشیطنته خاصه اون سن و سال ازمدرسه دراومدن به مامان گفته بودم کلاس جبرانی داریم و دوساعت دیر تر میام خونه میخواستم این دوساعت روبارامین جایی بریم و حرف بزنم ازمدرسه که در اومدم نگاهی به دورواطراف کردم و رامین رو دورتر از مدرسه سرکوچه دیدم با لبخند رفتم سمته رامین هرقدم که بهش نزدیک تر میشدم قلبم تندترمیزدلبخندازروی لبم جمع شده بود حالا دیگه چند قدم بیشتر باهاش فاصله نداشتم گلوم خشک شده بودرامین نگاهی بهم کردوسلام داد و گفت خوبی دلبر خانم چطوری من که این دوروز دل تو دلم نبود واسه شنیدنه جوابت فقط خداخدا میکردم جوابت منفی نباشه من هر دقیقه بهت بیشتر علاقمند میشم نمیدونم اگه خدای نکرده جوابت مثبت نباشه چکارکنم ؟گفتم میخوای بریم یه جابشینیم باهم حرف بزنیم لبخند رضایت بخشی روی لبه رامین نشست و گفت من ازخدامه کجا بریم ؟گفتم پارک خوبه رامین گفت باشه بریم پارک بعداشاره کردکه سوارماشینی بشم که باخودش آورده بود کمی خجالت میکشیدم اما سوار ماشین شدم وباهم رفتیم سمته پارک بزرگه شهردور ازچشم خانواده هامون روی صندلی نشستیم ورامین دوتابستنی فالوده خریدوآورد نشست کنارم و شروع کردیم به حرف زدن هر چی بیشترپیش میرفتیم بیشتر از رامین خوشم میومد تصمیم مون براین شدتاموقع کنکور به بهونه ی کلاس جبرانی و کنکور هر روز همدیگرروببینیم ورامین توتست زدن و قبول شدنم توکنکور کمک کنه برام جالب بود رامین خودش پزشکی میخوندومنو تشویق میکردکه پرستاری بخونم وبافرصته کمی که داشتم بایدحسابی درس میخوندم و برنامه ریزی میکردم ازاون روزبه بعددوستیه منو رامین پنهان ازچشم خانواده ادامه داشت تواون چندماه رامین حسابی کمکم کردتابتونم خودمو آماده ی کنکور کنم بهم گفته بود تو کنکور که قبول شدی ترم اول روگذروندی میام خواستگاری شرایط دیگه تغییر میکنه تو دانشجویی منم دانشجو باهم درس میخونیم
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78724