tgoop.com/faghadkhada9/78692
Last Update:
#دوقسمت نه وده
📔دلبر
از حرفهای بابا متوجه شدم که واقعا با این موضوع مخالفه و قصد شوهر دادنه منو نداره از اون روز چند هفته ای گذشت و کاملا مطمئن شدم که خواستگاری از طرف ما به خصوص بابا کنسل شده سال آخر دبیرستلن بودم و مثلا میخواستم دانشگاه شرکت کنم البته تا قبل از رامین به ادامه تحصیل فکر نمیکردم اما بعد از جریان خواستگاریه رامین و مخالفت سرسختانه ی بابا تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم اون روز از مدرسه اومدم بیرون و با یکی از همکلاسی هام سمته خونه راه افتادیم کمی که از مدرسه دور شدیم احساس کردم کسی داره دنبالمون میاد سر ظهر بود و خیابونا خلوت بود دوستم با استرس گفت دلبر انگار یه مرد داره ما رو تعقیب میکنه همونقدر که دوستم نگار استرس داشت منم داشتم ولی خودمو شجاع نشون دادمو گفتم نترس ما دو نفریم بعد هم کسی کاری به ما نداره شاید یه رهگذره اما حقیقت این بود که خودم ازنگار ترسوتر بودم گفتم نگار سرعتمون رو کم میکنیم این یارو بیاد ازمون جلو بزنه نگار قدم هاش رو کم کرد و آهسته تر قدم زدیم اما اون مرد به ما نزدیک شد دیگه واقعا مطمئن بودم که یه مزاحمه همزمان با شنیدنه اسمم که اون مرد به زبون آورد برگشتم و نا خواسته زدم تو صورته اون مرد بعد نگار شروع کرد به دویدن دو سه قدمی از اون مرد دور شدم که دوباره صدام کرد دلبر خانم من قصد مزاحمت نداشتم صبر کنید باهاتون کار دارم سر جام خشکمزد اسم منو اون مرد میدونست با ترس برگشتم و نگاه کردم رامین بود در حالی که دستش روی صورتش بود و یه طرفه صورتش رو که من چک زده بودم رو پنهان کرده بود گفت دلبر خانم صبر کن باور کن من مزاحم نیستم فقط میخواستم دو کلمه باهات حرف بزنم شرمنده از کاری که کرده بودم وایستادم و نگاهش کردم و گفتم شما اینجا چه کار میکنید ؟من من فکر کردم مزاحمه .ببخشید که زدم تو صورتتون رامین که انگار از این شجاعت و جسارت من خوشش اومده بود گفت نه تقصیر من بود راستش نمیدونستم چطور باهات ارتباط برقرار کنم اصلا کجا و چه جوری ببینمت بابات که ورودمارو غدغن کرده به خونتون اب پاکی هم ریخته رو دستمون خواستم ببینم نظرخودت چیه ؟خودت هم باپدرت هم عقیده ای ؟فقط چند کلمه حرف بزنیم بگی ازمن خوشت نمیاد میرم بدنم ازشدته خجالت یخ زده بود به لکنت افتاده بودم نگار کمی جلوتروایستاده بود و نگاه میکردبه نگار گفتم تو برو من میام بعدا برات تعریف میکنم نگار رفت ومنم کنار پیاده روزیردرخته سروی که کل کوچه رو سایه انداخته بودوایستادم وگفتم ببخشید اقا رامین به خدا من نمیدونستم شمایید وگرنه ..نگاهی به صورته سرخ شده ی رامین انداختم خجالت کشیدم رامین خندید وگفت خب گربه رودم حجله کشتی دیگه عیب نداره اینو میزارم به پای حیاوجسارتت بعد با صدای آروم و ملایم گفت خب دلبر خانم من خیلی ازشماخوشم اومده واقعیتش اینه که منم اصلا قصدازدواج نداشتم چون سنم کمه من بیست وسه سالمه هنوزدرسم تموم نشده سربازی نرفتم ولی چون ازت خوشمت اومده بودازمامان ایناخواستم بیان خواستگاری ترسبدم زودشوهرت بدن واز دستت بدم وگرنه اگه توهم به من علاقمند باشی مامیتونیم همینحوری دوست هم بمونیم تاموقعی که خانواده ت اجازه ی ازدواج بدن هم تا اون موقع دانشگاه رفتی هم مستقل تر شدی من هم درسم تموم میشه حداقل بایه شغل خوب میام جلوفقط میمونه نظرتوواینکه احساست نسبت به من بدون خجالت و رودر بایستی میخوام بدونم توهم ازمن خوشت میادیانه نمیتونستم جلوی واقعیت روبگیرم چون صورتم معلوم بودکه چقدرازدیدنش خوشحالم با من ومن گفتم دوستی منظورتون چیه اخه دختر پسر که دوست همنمیشن اینجا تواین شرایط وبا این خانواده هامون مگه میشه دوست بود؟رامینگفت خب ما فکر میکنیم نامزد همهستیم فقط خانواده هامون خبرندارن بعدازچند وقت که موقعیتمون مهیا شد رسمامیاییم خواستگاری ونامزدی وعقدو عروسی من فقط میخوام مطمئن بشم تومال منی و انتخابت بعدازچندسال تغییرنمیکنه حالا این وسط میتونیم باهم سینمایی کافه ای رستورانی هم بریم بیشتر باهم آشنابشیم
سخت نگیر دلبرخانم فقط بگو که تو هم منو دوست داری من خودم ردیفش میکنم کاری میکنم که هیچ کس ازارتباطمون باخبر نشه و آبروی هر دونفرمون حفظ بشه من فقط یه تعهد میخوام .میخوام دلمو بدم تا ابد بهت میخوام بدونم توهم به این عشق پایبندی یا نه ،حرفای رامین خیلی قشنگ بودومنطقی هم ازعشق بودوهم از عقل امامن میترسیدم چون تااون زمان همچین تجربه ای نداشتم و عشقی درمن به وجودنیومده بودوخانواده م هم دلیل دیگه ی ترسم بودن
گفتم من الان نمیتونم چیزی بگم بعدا میگم
رامین خندیدوگفت باشه پس من شنبه ساعت دوازده جلوی درمدرسه منتظرت میمونم تا جوابم روبگیرم سعی کن خوب فکر کنی ولی آخرش جوابت مثبت باشه من خیلی دوستت دارم ازرامین خداحافظی کردم و سریع ازکوچه ردشدم تا زودتربه خونه برسم چون ازتایم همیشگیم کمی گذشته بود
✨الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78692