FAGHADKHADA9 Telegram 78691

🥣

✫#ارسالی از اعضای کانال

عنوان داستان: #جرعه_ای_آرامش_6

🥏قسمت ششم و پایانی

تاکسی بیرون خونه منتظرم بود.هستی رو طبقه پایین گذاشتم و با شتاب از پله ها بالا رفتم.همین که درب سالن را باز کردم،با دیدن لباس زیر قرمز رنگ زنانه ای که روی فرش رها شده بود،قلبم هری ریخت.عماد با تنی عریان، با مینا خانم همبستر شده بود.اویی که پنجاه و نه سال سن داشت و من به چشم مادری به او نگاه می کردم.انگار که خبر مرگ عزیزترینم را به من داده باشند،خودزنی می کردم و بر سر و صورت خودم می زدم.مینا خانم حینی که لباس زیرش رو تن میزد بهم گفت: به خدا من کار حرامی مرتکب نشدم.من صیغه آقا عماد هستم.جنون مگر چیست ؟به سمت عماد حمله ور شدم و با مشت به سینه عریانش می کوبیدم.-بیشرف دردت چیه؟بچه دار نشدم؟تمکین نکردم؟این زنیکه مسن چی داره که من نداشتم؟

گوشیم رو برداشتم وبا حالی نزار از خونه بیرون زدم.دست هستی رو گرفتم وتوی تاکسی نشستم.چند دقیقه قبل از حرکت اتوبوس،به ترمینال رسیدیم.از شدت خشم وناراحتی تنم به رعشه افتاده بود و دستانم می لرزید.صبح با تاکسی دربستی به خونه مامان رفتم.بابا حالش مساعد نبود.خواهر برادرهایم همگی برای دیدن بابا آمده بودند و خونه حسابی شلوغ بود.عماد بی وقفه تماس می گرفت.کلی پیام عذر خواهی وغلط کردم نوشته بود.بندبند وجودم پر از کینه ونفرت از عماد و میناخانم شده بود‌ و مدام به جدایی از عماد فکرمی کردم.اما با مقدار پس انداز و طلاهایی که داشتم نمی توانستم آپارتمانی بخرم.ازطرفی چگونه امرار معاش می کردم و از پس مخارج هستی برمی آمدم؟نه شغلی داشتم. نه حقوقی.چیزی از خیانت عماد به احدی نگفتم.صلاح نمی دیدم بدون پشتوانه مالی طلاق بگیرم.عماد با وجودی که پست و رذل بود،بشدت وابسته هستی بود.شب، خونه سحر خوابیدم.صبح سحر اومد واز خواب بیدارم کرد.

-آقا عماد اومده.توی حیاط رفتم.نمی خواستم کسی از این رسوایی بویی ببرد.-اومدی اینجا چیکار؟
-من خیلی پشیمونم سارا،اشتباه کردم.
پوزخندی زدم.-برگرد.برو عماد.-من بدون تو و هستی جایی نمیرم.دخترم کجاست؟یکهویی صداش اوج گرفت.-هستی؟ کجایی باباجون؟
سحر تندی از سالن بیرون اومد.-آقا عماد چرا توی حیاط موندی.تشریف بیارید صبحانه آمادست.هستی هنوز بیدار نشده.با شناختی که از سحر داشتم،چنانچه به خیانت عماد پی می برد،محال بود بلایی سرش نیاورد.با عماد بیرون رفتم وکلی شرط وشروط پیش پایش گذاشتم.اینکه آپارتمانی اجاره کند و از آنجا اسباب کشی کنیم.صیغه را فسخ کند و برایم پنج سکه بهار آزادی بگیرد.یک هفته بعد عماد اومد وسکه ها روبهم داد وگفت: توی منطقه ای دیگه آپارتمان گرفته واسباب کشی کرده.با اینکه از چشمم افتاده بود،اما به خاطر دخترم ونقشه هایی که برای آینده داشتم، برگشتم.دوماه بعد،مادر شوهرم فوت کرد.هنوز چهل روز از فوتش سپری نشده بود که برادرهای عماد بر سر ارثیه به جان هم افتادند.عماد خانه ویلایی بزرگ مادرش رو فروخت.با سهم ارثیه ای که بهش رسید، آپارتمانی خرید.چوب خط عماد به قدر کافی پرشده بود.دیگر به قدر ارزنی به او اعتماد نداشتم.کلی باهاش صحبت کردم تا بالاخره رضایت داد سند آپارتمان را به نامم بزند.ازاسباب کشی وخانه به دوشی خسته شده بودم.چقدر ذوق کردم از اینکه در آپارتمانی که متعلق به خودمان بود،زندگی می کردیم.هرماه مبلغی از عماد می گرفتم و برای آینده هستی پس انداز می کردم.یه روز عماد آهی پرسوز کشید و گفت: هرکی از راه میرسه بهم میگه اجاق کور.

این حرفش، آتش به خرمن جانم زد.بحث و مشاجره من و عماد بالا گرفت.اون روز تهدیدم کردکه اگر فرزند پسری برایش نیاورم،زنی اختیار میکند.خم به ابرو نیاوردم.هم سند آپارتمان به نامم بود،هم به قدر کافی پس انداز کرده بودم.باید اعتراف کنم از روزی که او را توی آغوش مینا خانم دیده بودم،همان یک ذره مهری که به او داشتم ،به یکباره از دلم پرکشید.با این وجود به خاطر هستی تحملش می کردم.هستی به مرور بزرگ و بزرگتر شداما من هرگز صاحب فرزند دیگری نشدم.بعداز فوت پدر و مادرم بندرت به بهبهان می رفتم.هر از گاهی سحر و سینا و بهار به دیدنم می آمدند.اما ارتباطم با دیگر خواهر برادرهایم درحد تلفن واحوالپرسی از راه دور بود.تنها ثمره زندگیم،دانشجوی رشته هنرهای تجسمی است.عماد می گوید توبه کرده و دیگر سمت هیچ جنس مونثی نمیرود واین روزها خادم افتخاری حرم رضوی است.افسوس که دیوار اعتماد میانمان فرو پاشیده و زخم ناسور قلبم دیگر التیام نمی یابد.

🥏#پایان

سپاس از زحمات مدیر محترم کانال داستان و پند 🌹و همراهی مخاطبان گرامی،امیدوارم از سرگذشت این بانو،تجارب جدید کسب کرده و از تکرار اشتباهات مشابه در زندگی خودمان پیشگیری کنیم.

✍️به قلم زیبای #مژگان_نیازی 𝄟᭄★



کپی بدون ذکر منبع ممنوع

الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
👏21



tgoop.com/faghadkhada9/78691
Create:
Last Update:


🥣

✫#ارسالی از اعضای کانال

عنوان داستان: #جرعه_ای_آرامش_6

🥏قسمت ششم و پایانی

تاکسی بیرون خونه منتظرم بود.هستی رو طبقه پایین گذاشتم و با شتاب از پله ها بالا رفتم.همین که درب سالن را باز کردم،با دیدن لباس زیر قرمز رنگ زنانه ای که روی فرش رها شده بود،قلبم هری ریخت.عماد با تنی عریان، با مینا خانم همبستر شده بود.اویی که پنجاه و نه سال سن داشت و من به چشم مادری به او نگاه می کردم.انگار که خبر مرگ عزیزترینم را به من داده باشند،خودزنی می کردم و بر سر و صورت خودم می زدم.مینا خانم حینی که لباس زیرش رو تن میزد بهم گفت: به خدا من کار حرامی مرتکب نشدم.من صیغه آقا عماد هستم.جنون مگر چیست ؟به سمت عماد حمله ور شدم و با مشت به سینه عریانش می کوبیدم.-بیشرف دردت چیه؟بچه دار نشدم؟تمکین نکردم؟این زنیکه مسن چی داره که من نداشتم؟

گوشیم رو برداشتم وبا حالی نزار از خونه بیرون زدم.دست هستی رو گرفتم وتوی تاکسی نشستم.چند دقیقه قبل از حرکت اتوبوس،به ترمینال رسیدیم.از شدت خشم وناراحتی تنم به رعشه افتاده بود و دستانم می لرزید.صبح با تاکسی دربستی به خونه مامان رفتم.بابا حالش مساعد نبود.خواهر برادرهایم همگی برای دیدن بابا آمده بودند و خونه حسابی شلوغ بود.عماد بی وقفه تماس می گرفت.کلی پیام عذر خواهی وغلط کردم نوشته بود.بندبند وجودم پر از کینه ونفرت از عماد و میناخانم شده بود‌ و مدام به جدایی از عماد فکرمی کردم.اما با مقدار پس انداز و طلاهایی که داشتم نمی توانستم آپارتمانی بخرم.ازطرفی چگونه امرار معاش می کردم و از پس مخارج هستی برمی آمدم؟نه شغلی داشتم. نه حقوقی.چیزی از خیانت عماد به احدی نگفتم.صلاح نمی دیدم بدون پشتوانه مالی طلاق بگیرم.عماد با وجودی که پست و رذل بود،بشدت وابسته هستی بود.شب، خونه سحر خوابیدم.صبح سحر اومد واز خواب بیدارم کرد.

-آقا عماد اومده.توی حیاط رفتم.نمی خواستم کسی از این رسوایی بویی ببرد.-اومدی اینجا چیکار؟
-من خیلی پشیمونم سارا،اشتباه کردم.
پوزخندی زدم.-برگرد.برو عماد.-من بدون تو و هستی جایی نمیرم.دخترم کجاست؟یکهویی صداش اوج گرفت.-هستی؟ کجایی باباجون؟
سحر تندی از سالن بیرون اومد.-آقا عماد چرا توی حیاط موندی.تشریف بیارید صبحانه آمادست.هستی هنوز بیدار نشده.با شناختی که از سحر داشتم،چنانچه به خیانت عماد پی می برد،محال بود بلایی سرش نیاورد.با عماد بیرون رفتم وکلی شرط وشروط پیش پایش گذاشتم.اینکه آپارتمانی اجاره کند و از آنجا اسباب کشی کنیم.صیغه را فسخ کند و برایم پنج سکه بهار آزادی بگیرد.یک هفته بعد عماد اومد وسکه ها روبهم داد وگفت: توی منطقه ای دیگه آپارتمان گرفته واسباب کشی کرده.با اینکه از چشمم افتاده بود،اما به خاطر دخترم ونقشه هایی که برای آینده داشتم، برگشتم.دوماه بعد،مادر شوهرم فوت کرد.هنوز چهل روز از فوتش سپری نشده بود که برادرهای عماد بر سر ارثیه به جان هم افتادند.عماد خانه ویلایی بزرگ مادرش رو فروخت.با سهم ارثیه ای که بهش رسید، آپارتمانی خرید.چوب خط عماد به قدر کافی پرشده بود.دیگر به قدر ارزنی به او اعتماد نداشتم.کلی باهاش صحبت کردم تا بالاخره رضایت داد سند آپارتمان را به نامم بزند.ازاسباب کشی وخانه به دوشی خسته شده بودم.چقدر ذوق کردم از اینکه در آپارتمانی که متعلق به خودمان بود،زندگی می کردیم.هرماه مبلغی از عماد می گرفتم و برای آینده هستی پس انداز می کردم.یه روز عماد آهی پرسوز کشید و گفت: هرکی از راه میرسه بهم میگه اجاق کور.

این حرفش، آتش به خرمن جانم زد.بحث و مشاجره من و عماد بالا گرفت.اون روز تهدیدم کردکه اگر فرزند پسری برایش نیاورم،زنی اختیار میکند.خم به ابرو نیاوردم.هم سند آپارتمان به نامم بود،هم به قدر کافی پس انداز کرده بودم.باید اعتراف کنم از روزی که او را توی آغوش مینا خانم دیده بودم،همان یک ذره مهری که به او داشتم ،به یکباره از دلم پرکشید.با این وجود به خاطر هستی تحملش می کردم.هستی به مرور بزرگ و بزرگتر شداما من هرگز صاحب فرزند دیگری نشدم.بعداز فوت پدر و مادرم بندرت به بهبهان می رفتم.هر از گاهی سحر و سینا و بهار به دیدنم می آمدند.اما ارتباطم با دیگر خواهر برادرهایم درحد تلفن واحوالپرسی از راه دور بود.تنها ثمره زندگیم،دانشجوی رشته هنرهای تجسمی است.عماد می گوید توبه کرده و دیگر سمت هیچ جنس مونثی نمیرود واین روزها خادم افتخاری حرم رضوی است.افسوس که دیوار اعتماد میانمان فرو پاشیده و زخم ناسور قلبم دیگر التیام نمی یابد.

🥏#پایان

سپاس از زحمات مدیر محترم کانال داستان و پند 🌹و همراهی مخاطبان گرامی،امیدوارم از سرگذشت این بانو،تجارب جدید کسب کرده و از تکرار اشتباهات مشابه در زندگی خودمان پیشگیری کنیم.

✍️به قلم زیبای #مژگان_نیازی 𝄟᭄★



کپی بدون ذکر منبع ممنوع

الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78691

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The imprisonment came as Telegram said it was "surprised" by claims that privacy commissioner Ada Chung Lai-ling is seeking to block the messaging app due to doxxing content targeting police and politicians. Hashtags are a fast way to find the correct information on social media. To put your content out there, be sure to add hashtags to each post. We have two intelligent tips to give you: When choosing the right name for your Telegram channel, use the language of your target audience. The name must sum up the essence of your channel in 1-3 words. If you’re planning to expand your Telegram audience, it makes sense to incorporate keywords into your name. On June 7, Perekopsky met with Brazilian President Jair Bolsonaro, an avid user of the platform. According to the firm's VP, the main subject of the meeting was "freedom of expression." Unlimited number of subscribers per channel
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American