FAGHADKHADA9 Telegram 78689
.

#چادر_فلسطینی

‹قسمت هجدهم›

- عمویعقوب؟
- بگو پسرم
- اگه اجازه بدین من در حضور خودتون چند دقیقه با صفیه خانم صحبت کنم.
- باشه، اشکالی نداره. کی می‌خوای حرف بزنی تا دخترم رو در جریان بزارم؟
- الان امکانش هست؟
- صبر کن ازش بپرسم.
بعد از دقایقی وارد اتاق شد و گفت: دخترم بیا تو.
خودش همانجا کنار در نشست.
صفیه در مقابلم با پنج قدم فاصله نشست. سرش همچنان پایین بود. سلام کردم. با صدای آرام جواب داد.
- برای این ملاقات غیرمنتظره منو ببخشید، هدف از صحبت خدای نکرده دودلی و شناخت شما نیست فقط خواستم چیزهایی رو راجب خودم به شما بگم.
- بفرمایید گوش میدم.
- من مجاهدم. شما می‌دونید مجاهد بودن اصلا آسون نیست و بخش سختش هم برای خود شماست. بازم میگم من مجاهدم و هر لحظه امکانش هست که اسیر بشم یا شایدم روز عروسی یعنی فردا لو برم و شهید بشم. یا برای مأموریت مثل همین مأموریت الانم برم و نزدیک ده روز یا شایدم یک ماه یا بیشتر نباشم. وقت‌هایی که نیستم ممکنه گوشی هم در دسترسم نباشه تا بهتون اطلاع بدم. تو خونه من شاید دو روز آب‌ و غذایی پیدا نشه، چون من بیشتر اوقات تو سنگر هستم. شغلمم "جهاده" و رزق‌ و روزی‌ که الله بده "شهادته". اما به عنوان یک مرد و سرپرست شما این اجازه رو نمیدم که تو خونه‌ام بخاطر آب و غذا سختی بکشین حتی اگه خودم روزها شکمم خالی باشه این قول من به شماست. شاید خیلی در کنارتون نباشم؛ یه شب تا صبح نگهبانی بدم... من اینم؛ یک مجاهد با این شرایط زندگی، باز هم از انتخاب من مطمئنین؟

- تو خونه رسول‌اللهﷺ به مدت یه ماه آتیشی روشن نشد. سمیه بخاطر اسلام به بدترین صورت شهید شد. آسیه بدترین شکنجه‌های فرعون رو تحمل کرد. بلال بخاطر کلمه شهادتین در شن‌های سوزان مکه خوابونده شد و سنگی بزرگ روی سینه‌اش گذاشتن. حالا من اینقدر عاجزم که نتونم به عنوان یک مسلمان این‌ها رو متحمل بشم؟! من هم مثل اونها از امت محمّدی‌ام. امت پیامبرﷺ قویه، حالا فرقی نمی‌کنه مرد باشه یا زن.

از جوابش متأثر شدم و لبخندی بر لبانم نشست.
- بخاطر وجودتون خدا رو خیلی شاکرم. الحمدلله خیالم راحت شد. خب میدونین که ان‌شاءالله فردا به نکاح من در میایین و پس‌فردا من بخاطر ماموریت کنار شما نیستم؟
- هرجا باشین بخاطر خدا و در پناه خود خدا باشین.
- الحمدلله حمدا کثیرا... خب حرفای من تموم شد شما حرفی ندارین؟
- نه بفرمایین.
بسم‌الله‌ای گفتم و با اجازه هر دوشون بلند شدم. از یعقوب خواستم چند لحظه‌ای بیرون بیاید تا مسئله‌ای را به ایشان بگویم.
- چی شده پسرم.
- من یه مقدار پول پس‌انداز دارم که می‌خوام برای مراسم فردا چیزی لازم بود تهیه کنین. همچنین چیزهایی که صفیه‌خانوم احتیاج دارن براشون فراهم کنین.
- شرمنده کردی فائزجان. لازم نبود خودم هستم.
- استغفرالله من به عنوان همسر از طرف خدا مسئولم تا مایحتاج ایشون رو تهیه کنم. به احمد میگم تا کارای انتقال پول رو انجام بده. لطفا شماره حسابتون رو بهش بدین. هر هزینه‌ای که می‌کنم برای همسفر و هم‌رکاب خودم در راه خدا می‌کنم.
- خدا ازت راضی باشه مرد باغیرت.
- آمین. شعیب تا ساعتی دیگه برای جوابش میاد؟
- تو نگران اون نباش من جوابش رو میدم. تو بهتره بری بخوابی. صبح کارای زیادی داری. من چند تا از دوستامو که الحمدلله خیلی با ایمان و طرفدارای پروپاقرص مجاهدینن رو دعوت کردم. خواهران دینی صفیه هم میان.
- الحمدلله... پس با اجازتون.
- بفرما جَوون.
به حیاط رفتم. احمد در اتاق خواب بود؛ اما خواب به چشمان من نمی‌آمد. به سمت همان رودخانه‌ای که پناهگاه همیشگی صفیه بود، رفتم. کلاهم را بیرون آوردم و کناری گذاشتم. نزدیکِ آب نشستم و به تصویرم که در آن افتاده بود خیره شدم. مشتی آب به صورتم پاشیدم. با دستان خیس موهایم را صاف کردم. امشب ذهنم خالی، اما قلبم پر از حسرت بود. ڪاش معاذ و معاویه در مراسمم شرکت داشتند. معاذ بسیار تقلا می‌کرد تا من داماد شوم... آه...

***

شعیب: دایی داری شوخی می‌کنی؟ نمیدم دیگه چه صیغه‌اییه! مگه بابام باهات حرف نزده؟
یعقوب: برای من تعیین تکلیف نکن پسر، سنِ باباتو دارم. این چه طرز حرف زدنه ادب داشته باش. صداتم بیار پایین. دومأ صفیه راضی نیست پس نمیدم... والسلام. شعیب: به من راضی نیست؟ یعنی چی؟مگه نظرش مهمه؟! دایی داری منو کلافه می‌کنی تاریخ عقدو بگو، منو عصبانی نکن.
یعقوب: ئِه! مگه من با تو شوخی دارم! برو به بابات بگو یعقوب دختر بده نیست. تمام! حالا هر کاری دلت می‌خواد بکن؛ به برق وصلم کنی یا اسیرم کنی یا منو بکشی، هیچ ابایی ندارم.

ادامه دارد...الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
👍1



tgoop.com/faghadkhada9/78689
Create:
Last Update:

.

#چادر_فلسطینی

‹قسمت هجدهم›

- عمویعقوب؟
- بگو پسرم
- اگه اجازه بدین من در حضور خودتون چند دقیقه با صفیه خانم صحبت کنم.
- باشه، اشکالی نداره. کی می‌خوای حرف بزنی تا دخترم رو در جریان بزارم؟
- الان امکانش هست؟
- صبر کن ازش بپرسم.
بعد از دقایقی وارد اتاق شد و گفت: دخترم بیا تو.
خودش همانجا کنار در نشست.
صفیه در مقابلم با پنج قدم فاصله نشست. سرش همچنان پایین بود. سلام کردم. با صدای آرام جواب داد.
- برای این ملاقات غیرمنتظره منو ببخشید، هدف از صحبت خدای نکرده دودلی و شناخت شما نیست فقط خواستم چیزهایی رو راجب خودم به شما بگم.
- بفرمایید گوش میدم.
- من مجاهدم. شما می‌دونید مجاهد بودن اصلا آسون نیست و بخش سختش هم برای خود شماست. بازم میگم من مجاهدم و هر لحظه امکانش هست که اسیر بشم یا شایدم روز عروسی یعنی فردا لو برم و شهید بشم. یا برای مأموریت مثل همین مأموریت الانم برم و نزدیک ده روز یا شایدم یک ماه یا بیشتر نباشم. وقت‌هایی که نیستم ممکنه گوشی هم در دسترسم نباشه تا بهتون اطلاع بدم. تو خونه من شاید دو روز آب‌ و غذایی پیدا نشه، چون من بیشتر اوقات تو سنگر هستم. شغلمم "جهاده" و رزق‌ و روزی‌ که الله بده "شهادته". اما به عنوان یک مرد و سرپرست شما این اجازه رو نمیدم که تو خونه‌ام بخاطر آب و غذا سختی بکشین حتی اگه خودم روزها شکمم خالی باشه این قول من به شماست. شاید خیلی در کنارتون نباشم؛ یه شب تا صبح نگهبانی بدم... من اینم؛ یک مجاهد با این شرایط زندگی، باز هم از انتخاب من مطمئنین؟

- تو خونه رسول‌اللهﷺ به مدت یه ماه آتیشی روشن نشد. سمیه بخاطر اسلام به بدترین صورت شهید شد. آسیه بدترین شکنجه‌های فرعون رو تحمل کرد. بلال بخاطر کلمه شهادتین در شن‌های سوزان مکه خوابونده شد و سنگی بزرگ روی سینه‌اش گذاشتن. حالا من اینقدر عاجزم که نتونم به عنوان یک مسلمان این‌ها رو متحمل بشم؟! من هم مثل اونها از امت محمّدی‌ام. امت پیامبرﷺ قویه، حالا فرقی نمی‌کنه مرد باشه یا زن.

از جوابش متأثر شدم و لبخندی بر لبانم نشست.
- بخاطر وجودتون خدا رو خیلی شاکرم. الحمدلله خیالم راحت شد. خب میدونین که ان‌شاءالله فردا به نکاح من در میایین و پس‌فردا من بخاطر ماموریت کنار شما نیستم؟
- هرجا باشین بخاطر خدا و در پناه خود خدا باشین.
- الحمدلله حمدا کثیرا... خب حرفای من تموم شد شما حرفی ندارین؟
- نه بفرمایین.
بسم‌الله‌ای گفتم و با اجازه هر دوشون بلند شدم. از یعقوب خواستم چند لحظه‌ای بیرون بیاید تا مسئله‌ای را به ایشان بگویم.
- چی شده پسرم.
- من یه مقدار پول پس‌انداز دارم که می‌خوام برای مراسم فردا چیزی لازم بود تهیه کنین. همچنین چیزهایی که صفیه‌خانوم احتیاج دارن براشون فراهم کنین.
- شرمنده کردی فائزجان. لازم نبود خودم هستم.
- استغفرالله من به عنوان همسر از طرف خدا مسئولم تا مایحتاج ایشون رو تهیه کنم. به احمد میگم تا کارای انتقال پول رو انجام بده. لطفا شماره حسابتون رو بهش بدین. هر هزینه‌ای که می‌کنم برای همسفر و هم‌رکاب خودم در راه خدا می‌کنم.
- خدا ازت راضی باشه مرد باغیرت.
- آمین. شعیب تا ساعتی دیگه برای جوابش میاد؟
- تو نگران اون نباش من جوابش رو میدم. تو بهتره بری بخوابی. صبح کارای زیادی داری. من چند تا از دوستامو که الحمدلله خیلی با ایمان و طرفدارای پروپاقرص مجاهدینن رو دعوت کردم. خواهران دینی صفیه هم میان.
- الحمدلله... پس با اجازتون.
- بفرما جَوون.
به حیاط رفتم. احمد در اتاق خواب بود؛ اما خواب به چشمان من نمی‌آمد. به سمت همان رودخانه‌ای که پناهگاه همیشگی صفیه بود، رفتم. کلاهم را بیرون آوردم و کناری گذاشتم. نزدیکِ آب نشستم و به تصویرم که در آن افتاده بود خیره شدم. مشتی آب به صورتم پاشیدم. با دستان خیس موهایم را صاف کردم. امشب ذهنم خالی، اما قلبم پر از حسرت بود. ڪاش معاذ و معاویه در مراسمم شرکت داشتند. معاذ بسیار تقلا می‌کرد تا من داماد شوم... آه...

***

شعیب: دایی داری شوخی می‌کنی؟ نمیدم دیگه چه صیغه‌اییه! مگه بابام باهات حرف نزده؟
یعقوب: برای من تعیین تکلیف نکن پسر، سنِ باباتو دارم. این چه طرز حرف زدنه ادب داشته باش. صداتم بیار پایین. دومأ صفیه راضی نیست پس نمیدم... والسلام. شعیب: به من راضی نیست؟ یعنی چی؟مگه نظرش مهمه؟! دایی داری منو کلافه می‌کنی تاریخ عقدو بگو، منو عصبانی نکن.
یعقوب: ئِه! مگه من با تو شوخی دارم! برو به بابات بگو یعقوب دختر بده نیست. تمام! حالا هر کاری دلت می‌خواد بکن؛ به برق وصلم کنی یا اسیرم کنی یا منو بکشی، هیچ ابایی ندارم.

ادامه دارد...الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78689

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Hui said the messages, which included urging the disruption of airport operations, were attempts to incite followers to make use of poisonous, corrosive or flammable substances to vandalize police vehicles, and also called on others to make weapons to harm police. 6How to manage your Telegram channel? The main design elements of your Telegram channel include a name, bio (brief description), and avatar. Your bio should be: Telegram users themselves will be able to flag and report potentially false content. 2How to set up a Telegram channel? (A step-by-step tutorial)
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American