FAGHADKHADA9 Telegram 78677
#داستان مریم و عباس
#قسمت شصت وپنج


به اصرار مامان چند قاشق غذا خوردم و دراز کشیدم ..
چشمهام میسوخت و فقط میخواستم بخوابم که صدای پیام گوشیم بلند شد.. عباس بود نوشته بود
(گفته بودی که تو هم حال مرا میفهمی..
تلخی قصه ی هر فال مرا میفهمی...
بغض گیر کرده ی در آه مرا میفهمی؟؟
خسته ام خسته تر از خسته مرا میفهمی؟؟
مریم دارم از دوریت دیوونه میشم ، این کار رو با من نکن برگرد خونه)
اگر ظهر نمیدیدمش حتما با این پیام قلبم میلرزید و جوابش رو میدادم ولی هنوز اون خنده ی پت و پهنش و برق چشمهاش جلوی چشمهام بود ..
بدون لحظه ای مکث ، سیم کارتم رو درآوردم و شکوندم .. نباید بهش اجازه میدادم وقتهایی که سرش خلوت شده و بیکار یاد من بیوفته و بخواد قلبم رو به دست بیاره .. حتما الان زن و بچه اش خواب بودند که یاد من افتاده بود ..
صبح اولین کارم این بود که سیم کارت جدیدی خریدم و با وکیلم تماس گرفتم ..
چون علت محکمی داشتیم کارهای اداری خیلی سریع پیش میرفت .
محل کارم رو تغییر دادم و در آموزشگاه دیگه ای مشغول به تدریس شدم ..
عباس بارها و بارها با خانواده ام تماس گرفت و اصرار داشت که منو ببینه و یا حتی صحبت کنه چند باری هم جلوی درمون اومد که مامان دفعه ی آخر تهدید کرد که این بار ازش شکایت میکنه ..

دو ماه از اون روزها میگذشت که روز دادگاهمون مشخص شد با این که حدس میزدم عباس به دادگاه نیاد ولی باز احتیاط کردم و خودم به دادگاه نرفتم ..
بعد از جلسه ی دادگاه وکیلم تماس گرفت و خبر داد که عباس به دادگاه اومده بود به این خیال که تو باشی و باهات صحبت کنه ..
تو همون جلسه حکم طلاقم صادر شده بود و فردای اون روز به محضر رفتیم و رسما از عباس جدا شدم ...

****

"عباس"

به قاضی اصرار کردم که حکم رو این جلسه نده و اجازه بده من یک بار مریم رو ببینم و صحبت کنم .. قاضی زل زد تو چشمهام و گفت صحبت کنی که چی بشه ؟ بخاطر تو از حق طبیعیش بگذره؟
وقتی سکوتم رو دید پرسید تو چرا بخاطر زنت که میگی اینقدر دوسش داری از حق پدر شدنت نگذشتی؟؟ اگر واقعا عاشقشی بزار اون هم طعم مادرشدن رو بچشه..
حرفی واسه گفتن نداشتم .. حکم رو که به وکیل مریم تحویل داد حس کردم حکم مرگ من رو داد..
یکی دو ساعتی تو ماشین نشستم و فکر کردم .. تصمیم گرفتم از فردا مرخصی بگیرم و از صبح زود سر کوچشون کمین کنم و هرطور شده از طلاق منصرفش کنم ..
حالم بد بود و احساس این که دارم مریم رو از دست میدم داشت دیوانه ام میکرد ..
به خونه ی مامان برگشتم . مامان پسرمو گذاشته بود روی پاهاش و میخواست بخوابونه ..
با دیدن من چشمهاش رو کمی بالا آورد .. کنارش نشستم و چند بار بوسیدمش .. یک لحظه یاد حرف قاضی افتادم...


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⠀الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2😢1



tgoop.com/faghadkhada9/78677
Create:
Last Update:

#داستان مریم و عباس
#قسمت شصت وپنج


به اصرار مامان چند قاشق غذا خوردم و دراز کشیدم ..
چشمهام میسوخت و فقط میخواستم بخوابم که صدای پیام گوشیم بلند شد.. عباس بود نوشته بود
(گفته بودی که تو هم حال مرا میفهمی..
تلخی قصه ی هر فال مرا میفهمی...
بغض گیر کرده ی در آه مرا میفهمی؟؟
خسته ام خسته تر از خسته مرا میفهمی؟؟
مریم دارم از دوریت دیوونه میشم ، این کار رو با من نکن برگرد خونه)
اگر ظهر نمیدیدمش حتما با این پیام قلبم میلرزید و جوابش رو میدادم ولی هنوز اون خنده ی پت و پهنش و برق چشمهاش جلوی چشمهام بود ..
بدون لحظه ای مکث ، سیم کارتم رو درآوردم و شکوندم .. نباید بهش اجازه میدادم وقتهایی که سرش خلوت شده و بیکار یاد من بیوفته و بخواد قلبم رو به دست بیاره .. حتما الان زن و بچه اش خواب بودند که یاد من افتاده بود ..
صبح اولین کارم این بود که سیم کارت جدیدی خریدم و با وکیلم تماس گرفتم ..
چون علت محکمی داشتیم کارهای اداری خیلی سریع پیش میرفت .
محل کارم رو تغییر دادم و در آموزشگاه دیگه ای مشغول به تدریس شدم ..
عباس بارها و بارها با خانواده ام تماس گرفت و اصرار داشت که منو ببینه و یا حتی صحبت کنه چند باری هم جلوی درمون اومد که مامان دفعه ی آخر تهدید کرد که این بار ازش شکایت میکنه ..

دو ماه از اون روزها میگذشت که روز دادگاهمون مشخص شد با این که حدس میزدم عباس به دادگاه نیاد ولی باز احتیاط کردم و خودم به دادگاه نرفتم ..
بعد از جلسه ی دادگاه وکیلم تماس گرفت و خبر داد که عباس به دادگاه اومده بود به این خیال که تو باشی و باهات صحبت کنه ..
تو همون جلسه حکم طلاقم صادر شده بود و فردای اون روز به محضر رفتیم و رسما از عباس جدا شدم ...

****

"عباس"

به قاضی اصرار کردم که حکم رو این جلسه نده و اجازه بده من یک بار مریم رو ببینم و صحبت کنم .. قاضی زل زد تو چشمهام و گفت صحبت کنی که چی بشه ؟ بخاطر تو از حق طبیعیش بگذره؟
وقتی سکوتم رو دید پرسید تو چرا بخاطر زنت که میگی اینقدر دوسش داری از حق پدر شدنت نگذشتی؟؟ اگر واقعا عاشقشی بزار اون هم طعم مادرشدن رو بچشه..
حرفی واسه گفتن نداشتم .. حکم رو که به وکیل مریم تحویل داد حس کردم حکم مرگ من رو داد..
یکی دو ساعتی تو ماشین نشستم و فکر کردم .. تصمیم گرفتم از فردا مرخصی بگیرم و از صبح زود سر کوچشون کمین کنم و هرطور شده از طلاق منصرفش کنم ..
حالم بد بود و احساس این که دارم مریم رو از دست میدم داشت دیوانه ام میکرد ..
به خونه ی مامان برگشتم . مامان پسرمو گذاشته بود روی پاهاش و میخواست بخوابونه ..
با دیدن من چشمهاش رو کمی بالا آورد .. کنارش نشستم و چند بار بوسیدمش .. یک لحظه یاد حرف قاضی افتادم...


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⠀الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78677

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

In the next window, choose the type of your channel. If you want your channel to be public, you need to develop a link for it. In the screenshot below, it’s ”/catmarketing.” If your selected link is unavailable, you’ll need to suggest another option. How to Create a Private or Public Channel on Telegram? Don’t publish new content at nighttime. Since not all users disable notifications for the night, you risk inadvertently disturbing them. Among the requests, the Brazilian electoral Court wanted to know if they could obtain data on the origins of malicious content posted on the platform. According to the TSE, this would enable the authorities to track false content and identify the user responsible for publishing it in the first place. Public channels are public to the internet, regardless of whether or not they are subscribed. A public channel is displayed in search results and has a short address (link).
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American