tgoop.com/faghadkhada9/78648
Last Update:
#داستان مریم وعباس
#قسمت پنجاه وهشت
چند دقیقه بعد مریم زنگ زد و جدی گفت عباس از اینجا برو من تصمیمم رو گرفتم دیگه هیچی مثل سابق نمیشه..
آخ که دلم برای صداش هم تنگ شده بود گفتم قربون صدات بشم من همون عباسم که هر طور بود تو رو به دست آوردم الان هم فکر طلاق رو از ذهنت بیرون بیار، تو خواب ببینی من طلاقت بدم..
مریم خونسرد جواب داد نیازی به تو و اومدنت نیست، دادگاه طلاق من رو میده..
گفت و گوشی رو قطع کرد
من این لحن مریم رو تا حالا ندیده بودم .. پاهام رمق حرکت نداشت .
به سمت خونه برگشتم و از بابا خواستم همین الان زنگ بزنه و صحبت کنه.. بابا تلویزیون رو خاموش کرد و کامل برگشت به طرفم و گفت الان که این اتفاقها افتاده راحت تر میتونم حرف دلم رو بزنم . اون برگرده هم برای بچه ات مادر نمیشه.. هر وقت پسرت رو بغل کنه قلبش آتیش میگیره..
بلند شد و چند تا آروم زد روی شونه ام و گفت بزار بره اون دخترم مادر بچه ی خودش بشه ..
نفسم بالا نمیومد .. یک لحظه تصور کردم مریم جدا بشه و با کس دیگه ای ازدواج کنه من حتما میمیرم و اجازه ی همچین کاری رو نمیدم ..
بابا به سمت حیاط رفت و همون لحظه مامان وارد خونه شد . خوشحال بود و از پسرم تعریف میکرد . رو به روم نشست و گفت فکر نمیکردم اینقدر بابای بی ذوقی باشی .. از ظهر نیومدی پسرت رو ببینی ..
حوصله ی حرف زدن نداشتم همونجا دراز کشیدم و گفتم صبح میرم میبینمش..
تمام شب به زندگیم فکر میکردم که خیلی راحت داره از هم میپاشه.. نزدیکی های صبح خوابم برده بود که با تکونهای مامان از خواب پریدم ..
مامان تا چشمهام رو باز کردم نگران گفت کلید خونه ی نرگس رو داری؟ هر چی زنگ میزنم باز نمیکنه ..
دستی به صورتم کشیدم و گفتم حتما خوابه نشنیده .. بزار خودمم بیام کلید دارم ..
با هم به خونه ی نرگس رفتیم .. در رو که باز کردم رختخواب وسط اتاق بود و خبری از نرگس نبود .. در دستشویی و حمام رو زدم اونجا هم نبود .. نه بچه نه نرگس ، هیچ کدوم نبودند ..
سریع شماره موبایلش رو گرفتم.. خاموش بود ..
مامان محکم زد پشت دستش و گفت دیدی گفتم بچه رو بهش نده ، فرار کرده...
بلند داد زدم کجا فرار کرده؟ کجا رو داره که بره؟ حتما بچه حال ندار بوده برده دکتر ، شایدم رفته چیزی بخره ..
مامان زد وسط سینم و گفت اینقدر احمق نباش اگر یکی از اینا بود میتونست به ما زنگ بزنه .. فکر کن ببین کجا میتونه بره ، برو دنبالش تا دیر نشده .. اصلا همین الان برو شکایت کن .. بگو بچم رو دزدیده ..
یاد اشک نرگس افتادم .. حرف مامان درست بود و نرگس پسرم رو دزدیده بود ..
با آقا موسی صحبت کردم خبری نداشت .. تو تهران کسی رو نداشت مادرش هم خبر نداشت که این بارداره و مطمئن بودم اونجا نمیره ...
⠀الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78648