tgoop.com/faghadkhada9/78636
Last Update:
#داستان مریم وعباس
#قسمت پنجاه و هفت
نرگس لبخندی زد و گفت ممنونتم ..
مامان راضی نبود و تمام مسیر رو به من غر زد که قرارمون این نبود و بچه رو بگیر بریم خونمون ولی خودم دلم میخواست پسرم برای سه روز شیر مادرش رو بخوره ..
مامان پشت چشمی برای نرگس نازک کرد و گفت کار خودت رو سخت تر میکنی بعد از سه روز دل کندن برات سخت تر میشه ..
نرگس همونطور که به صورت پسرمون نگاه میکرد گفت ایرادی نداره ..
مامان همراه نرگس بالا رفت و من به خونه ی مامان رفتم .. ناهار خوردم و تصمیم داشتم بعد از چرت کوتاهی دوباره برم دنبال مریم و هرطور شده باهم برگردیم خونه .. بهش حق میدادم ولی توقع این برخورد رو نداشتم .. موقع برگشت هم باهمدیگه میرفتیم برای بچه خرید میکردیم ..
کم کم چشمهام گرم شد خیلی خسته بودم تمام دیشب رو نخوابیده بودم .
چشمهام رو که باز کردم همه جا تاریک بود.. ساعت رو نگاه کردم از ده گذشته بود.
مامان رو صدا کردم بابا از آشپزخونه جواب داد و گفت مامانت پیش نرگسه.. براش شام برد .. تو هم بیا شامت رو بخور ..
بلند شدم و گفتم چرا منو بیدار نکردید میخواستم برم دنبال مریم ..
بابا جواب داد بیا شامت رو بخور باهم میریم ..
+نه بابا .. خودم میرم .. دیروز عصبانی بود تا الان خودش پشیمون شده ..
سرپا یکی دو لقمه خوردم و راه افتادم .. دلم میخواست برم پسرم رو ببینم ولی الان که مریم نبود میترسیدم برم و مریم باز بفهمه
نزدیک خونشون به مریم پیام دادم وسایلت رو جمع کن ده دقیقه دیگه میرسم برگردیم خونه
جوابی نداد .. ماشین رو جلوی در پارک کردم و به مریم زنگ زدم .. جواب نداد .. تا حالا اینطور برام ناز نکرده بود ..
پیاده شدم و زنگ خونشون رو زدم .. چند بار تکرار کردم عمو خودش در رو باز کرد و فقط جواب سلامم رو داد . گفتم اومدم دنبال م..
جواب داد نمیاد برگرد پیش زن و بچه ات.. مریم درخواست طلاق داده وکیل گرفته..
فکر نمیکردم مریم این کار رو کنه با ناراحتی گفتم بزارید خودم باهاش حرف بزنم ..
عمو دستش رو گذاشت جلوی در و گفت من موافق طلاقتون نیستم ولی مریم تصمیمش رو گرفته .. تو هم اینجا واینسا .. در و همسایه میبینن زشته ..
بعد از گفتن این حرف در رو بست و رفت.. باور نمیکردم فقط بخاطر چند تا پیام مریم این کار رو کرده باشه
نشستم تو ماشین و برای مریم نوشتم "تمومش کن این بچه بازیها رو ، امکان نداره طلاقت بدم ، مطمئن باش پام رو تو دادگاه و محضر نمیزارم "
داشتم دیوونه میشدم تا همین الانم چطور تونسته بودم دوری مریم رو طاقت بیارم .. دوباره پیاده شدم. سرم رو بلند کردم مریم از کنار پنجره نگاه میکرد.. تا نگاهش کردم خودش رو عقب کشید.. دوباره بهش پیام دادم میدونم تو هم دلت برام تنگ شده لج نکن برگرد...
#ادامه دارد
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78636