FAGHADKHADA9 Telegram 78634
#داستان مریم وعباس
#قسمت پنجاه وپنج


مامان نتونست آروم بشینه و زنگ زد به عباس و کلی بهش بد و بیراه گفت و عباس فقط میگفت که خود مریم به من همچین پیشنهادی داده و الان خودش زده زیر همه چی ...
مامان به مادر عباس هم زنگ زد و بعد از چند دقیقه گوشی رو محکم کوبید ..
دوباره خواست من رو سرزنش کنه بابت کارهام که بابا سرش داد زد و گفت این دختر هر کار کرده که زندگیش حفظ بشه ، دیگه حق نداری بهش یک کلمه حرف بزنی ..
مامان ساکت شد و کمکم کرد وسایلم رو ببرم بالا و جابه جا کنم ..
هنوز یک ساعت از اومدنم نگذشته بود که عباس اومد دنبالم .. تا صداش رو شنیدم از پله ها بالا رفتم و گفتم به هیچ عنوان نمیخوام صداش رو بشنوم .
رفتم به اتاقی که در گذشته مال خودم بود و در رو بستم .. صدای عباس رو میشنیدم که ...
هنوز یک ساعت از اومدنم نگذشته بود که عباس اومد دنبالم .. تا صداش رو شنیدم از پله ها بالا رفتم و گفتم به هیچ عنوان نمیخوام صداش رو بشنوم .
رفتم به اتاقی که در گذشته مال خودم بود و در رو بستم ..
صدای عباس رو میشنیدم که خودش رو توجیح میکرد و جوری وانمود میکرد که مقصر اصلی این ماجرا من هستم و چند بار تاکید کرد که من اجازه ندادم عباس به پدر و مادرم خبر بده در حالیکه عباس میخواسته با پدر و مادر من در این مورد مشورت کنه ..
نتونستم خودم رو کنترل کنم و با عصبانیت رفتم پایین و داد زدم من گفتم زن بگیر یا مادرت؟؟ من قول دادم بعد از حامله شدن اون زن دیگه دیدنش نرم ؟؟ من زدم زیر قولم و با زنی که فقط قرار بود بچه به دنیا بیاره دل دادم و قلوه گرفتم ؟؟
صدام از عصبانیت و ناراحتی میلرزید .. داد زدم آره من مقصرم .. من احمقم که تو رو باور داشتم .. به تو و عشقت نسبت به خودم ایمان داشتم ..
اشکهام رو با پشت دستم پاک کردم و گفتم تموم شد .. هر چی بوده ، هر کی مقصر بوده تموم شد من برای یک ثانیه هم نمیتونم دیگه تو رو تحمل کنم ..
عباس هاج و واج نگاهم میکرد .. انگار توقع نداشت اینطوری پیش خانواده ام باهاش رفتار کنم ..
رو کردم به بابا و گفتم بابا از همین فردا اقدام کنیم برای طلاق ..
بابا نگاهش رو از من دزدید و گفت بزار چند روز بگذره الان عصبانی هستی اونوقت چشم ..
قبل از این که من جوابی بدم مامان با عصبانیت گفت یعنی چی چند روز بگذره؟؟ به اندازه ی کافی عمرش رو تو خونه ی فامیلهای نمک نشناست حروم کرده .. اگر تو همراهش نمیری من خودم میرم .. تا جوونه باید یه فکری برا آینده اش و زندگیش بکنه ..
عباس مثل اسفند روی آتیش از جا پرید و ایستاد و به مامان گفت شما از اول هم با من مخالف بودی .. این فکر رو از سرتون بیارید بیرون که من مریم رو طلاق بدم ..
مامان هم بلند شد و روبه روی عباس ایستاد و گفت آره ، واسه چی طلاق بدی ؟ پسردار که شدی .. از مریم هم خرتر از کجا میخواهی پیدا کنی؟؟
عباس به سمتم برگشت و گفت امشب رو اینجا بمون ولی فردا میام دنبالت برمیگردی سر خونه و زندگیت ..
منتظر جواب نموند و با قدمهای تند از خونه بیرون رفت ..
به قدری تو این چند روز از عباس رنجیده بودم که حتی نمیخواستم از پشت نگاهش کنم ..
رو به بابا و مامان کردم و گفتم من صبح زود میرم درخواست طلاق میدم هر کدوم خواستید حمایتم کنید باهام بیایید ..
گفتم و برگشتم به سمت پله ها که بابا گفت خودم باهات میام ..
میدونستم برای بابا سخت بود چون با پسرعموهاش رابطه ی خوبی داشت و میدونست اگر جدایی اتفاق بیوفته ، خواه ناخواه رابطشون خدشه دار میشه ...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⠀الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
😢1



tgoop.com/faghadkhada9/78634
Create:
Last Update:

#داستان مریم وعباس
#قسمت پنجاه وپنج


مامان نتونست آروم بشینه و زنگ زد به عباس و کلی بهش بد و بیراه گفت و عباس فقط میگفت که خود مریم به من همچین پیشنهادی داده و الان خودش زده زیر همه چی ...
مامان به مادر عباس هم زنگ زد و بعد از چند دقیقه گوشی رو محکم کوبید ..
دوباره خواست من رو سرزنش کنه بابت کارهام که بابا سرش داد زد و گفت این دختر هر کار کرده که زندگیش حفظ بشه ، دیگه حق نداری بهش یک کلمه حرف بزنی ..
مامان ساکت شد و کمکم کرد وسایلم رو ببرم بالا و جابه جا کنم ..
هنوز یک ساعت از اومدنم نگذشته بود که عباس اومد دنبالم .. تا صداش رو شنیدم از پله ها بالا رفتم و گفتم به هیچ عنوان نمیخوام صداش رو بشنوم .
رفتم به اتاقی که در گذشته مال خودم بود و در رو بستم .. صدای عباس رو میشنیدم که ...
هنوز یک ساعت از اومدنم نگذشته بود که عباس اومد دنبالم .. تا صداش رو شنیدم از پله ها بالا رفتم و گفتم به هیچ عنوان نمیخوام صداش رو بشنوم .
رفتم به اتاقی که در گذشته مال خودم بود و در رو بستم ..
صدای عباس رو میشنیدم که خودش رو توجیح میکرد و جوری وانمود میکرد که مقصر اصلی این ماجرا من هستم و چند بار تاکید کرد که من اجازه ندادم عباس به پدر و مادرم خبر بده در حالیکه عباس میخواسته با پدر و مادر من در این مورد مشورت کنه ..
نتونستم خودم رو کنترل کنم و با عصبانیت رفتم پایین و داد زدم من گفتم زن بگیر یا مادرت؟؟ من قول دادم بعد از حامله شدن اون زن دیگه دیدنش نرم ؟؟ من زدم زیر قولم و با زنی که فقط قرار بود بچه به دنیا بیاره دل دادم و قلوه گرفتم ؟؟
صدام از عصبانیت و ناراحتی میلرزید .. داد زدم آره من مقصرم .. من احمقم که تو رو باور داشتم .. به تو و عشقت نسبت به خودم ایمان داشتم ..
اشکهام رو با پشت دستم پاک کردم و گفتم تموم شد .. هر چی بوده ، هر کی مقصر بوده تموم شد من برای یک ثانیه هم نمیتونم دیگه تو رو تحمل کنم ..
عباس هاج و واج نگاهم میکرد .. انگار توقع نداشت اینطوری پیش خانواده ام باهاش رفتار کنم ..
رو کردم به بابا و گفتم بابا از همین فردا اقدام کنیم برای طلاق ..
بابا نگاهش رو از من دزدید و گفت بزار چند روز بگذره الان عصبانی هستی اونوقت چشم ..
قبل از این که من جوابی بدم مامان با عصبانیت گفت یعنی چی چند روز بگذره؟؟ به اندازه ی کافی عمرش رو تو خونه ی فامیلهای نمک نشناست حروم کرده .. اگر تو همراهش نمیری من خودم میرم .. تا جوونه باید یه فکری برا آینده اش و زندگیش بکنه ..
عباس مثل اسفند روی آتیش از جا پرید و ایستاد و به مامان گفت شما از اول هم با من مخالف بودی .. این فکر رو از سرتون بیارید بیرون که من مریم رو طلاق بدم ..
مامان هم بلند شد و روبه روی عباس ایستاد و گفت آره ، واسه چی طلاق بدی ؟ پسردار که شدی .. از مریم هم خرتر از کجا میخواهی پیدا کنی؟؟
عباس به سمتم برگشت و گفت امشب رو اینجا بمون ولی فردا میام دنبالت برمیگردی سر خونه و زندگیت ..
منتظر جواب نموند و با قدمهای تند از خونه بیرون رفت ..
به قدری تو این چند روز از عباس رنجیده بودم که حتی نمیخواستم از پشت نگاهش کنم ..
رو به بابا و مامان کردم و گفتم من صبح زود میرم درخواست طلاق میدم هر کدوم خواستید حمایتم کنید باهام بیایید ..
گفتم و برگشتم به سمت پله ها که بابا گفت خودم باهات میام ..
میدونستم برای بابا سخت بود چون با پسرعموهاش رابطه ی خوبی داشت و میدونست اگر جدایی اتفاق بیوفته ، خواه ناخواه رابطشون خدشه دار میشه ...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⠀الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78634

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Those being doxxed include outgoing Chief Executive Carrie Lam Cheng Yuet-ngor, Chung and police assistant commissioner Joe Chan Tung, who heads police's cyber security and technology crime bureau. Telegram is a leading cloud-based instant messages platform. It became popular in recent years for its privacy, speed, voice and video quality, and other unmatched features over its main competitor Whatsapp. A vandalised bank during the 2019 protest. File photo: May James/HKFP. Avoid compound hashtags that consist of several words. If you have a hashtag like #marketingnewsinusa, split it into smaller hashtags: “#marketing, #news, #usa. To upload a logo, click the Menu icon and select “Manage Channel.” In a new window, hit the Camera icon.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American