tgoop.com/faghadkhada9/78615
Last Update:
#قسمت سه وچهار
📔دلبر
صدایی از فرشاد نمیومد همین جور که مشغول آرایش کردن و لباس پوشیدن بودم پیش خودم فکر میکردم چه ایرادی داره فرشاد نیاد؟کاش بابا ایتقدر سخت گیر نبود فرشاد به عنوان یه جوون که دانشجو بود و بالاخره یه جورایی سنش از امر و نهی گذشته بود حق داشت انتخاب کنه و گاهی نظرش رو بده بالاخره مامان اینا اومدن و ما هم اماده شدیم و باهم رفتیم سمته تالار .واقعا خیلی دلم میخواست یه جوری میشد و رابطه ی ما باپدرمون یه جوری بودکه به راحتی حرفمون رو میزدیم ولی بابا اینقدر مهربون و با محبت بود که این خصلتش رو نادیده میگرفتیم بالاخره رسیدیم تالار دو تا سالن بزرگ مجزا که زن و مرد رو از هم جدا میکرد و مراسم تو اون دوتا تالار برگزار شده بود عروس که دختر دوست بابا بود و من قبلا دیده بودمش خیلی خوشگل و ناز شده بود و همه ی خانم ها مشغول بودن منم کنار مامان نشسته بودم و به خانم ها و دخترایی که اون وسط میرقصیدن نگاه میکردم و دست میزدم اهل رقص و شیطنت های جوونی نبودم به قول دوستام عصا قورت داده بودم و کسی جرات نداشت بهم نزدیک بشه البته به نظر خودم اینطور نبودم .همین حین خانم نسبتا میانسال و شیک اومد سمته میز ما و بهمون خوش امد گفت و خودشو معرفی کرد مادر داماد بود نگاه مهربون و خریدارانه ای بهم کرد و گفت چه دختر زیبایی عزیزم از دیدنت خیلی خوشحال شدم انشالله خوشبخت بشی دخترم .ازش تشکر کردم از تعریفی که کرده بود لپام گل انداخته بود و خجالت کشیدم مادر داماد کمی با مامان خوش و بش کرد و رفت سمته میزهای دیگه که به مهمونا خوشامد بگه کمی که گذشت برای تمدید آرایش رفتم سمته اتاقک کوچیکی که توی راهرو بود و در واقع خانم ها اونجا لباس عوض میکردن از در که اومدم بیرون فرشاد رو دیدم که جلوی تالار وایستاده و بیحوصله به بیرون نگاه میکنه براش دست تکون دادم و رفتم تو راهرو فرشاد اومد سمتم و گفت خسته شدم دلبر هیچ کس هم نمیشناسم اینجا بابا هم نشسته کنار رفیقاش همینجور که با فرشاد حرف میزدم که یه اقای خیلی خوش تیپ از سالن آقایون اومد بیرون و نگاهی به من کرد و لبخند کمرنگی زد و اومد سمته فرشاد و گفت اقا فرشاد شمایید ؟فرشاد برگشت سمتش و به من اشاره کرد و گفت تو برو سالن خانم ها پسر جوون گفت اقا فرشاد پدرتون کارتون دارن تشریف بیارین داخل سالن فرشاد لبخندی بهش زد و باهم رفتن داخل سالن پسر خیلی خوب و مودبی به نظر میومد اومدم تو رختکن خانم ها و یکم موهام رو مرتب کردم و کمی آرایش کردم همین جور که تو آینه به خودم نگاه میکردم پیش خودم گفتم چه پسر خوبی بود یعنی منو دید پیشه خودش چی فکر کرد ؟اصلا فکر کرد ؟شاید پیشه خودش گفته باشه چه دختر خوشگلی بعدصورتم رو به آینه نزدیک کردم و دستم رو روی صورتم کشیدم و گفتم واقعا من خوشگلم؟بعدازطرز فکر خودم خنده م گرفت ولبخندی به خودم زدمو و شونه هامو بالا انداختمو بابیخیالی رفتم داخل سالن خانم ها تو تایمی که من نبودم داماد اومده بود قسمت زنونه واکثر خانم ها حجاب داشتن منم که میدونستم الان مامان بهم چشم غره میره سریع یه شال انداختم روی سرم و دنباله های شال بلند روانداختم روی دستام که لختیه لباسم معلوم نشه عروس ودامادوسط جایگاهه مخصوصشون میرقصیدن وهمه رو سرشون پول میریختن برام جالب بود داماد چقدر شبیهه پسری بود که فرشادروصدا کرد پیشه خودم گفتم احتمالا ازاقوام دامادبوده که بهش شباهت داره چندتا دختر جوون که معلوم بود از اقوام داماد هستن دورعروس دامادحلقه زدن و شروع به رقصیدن کردن و شعرهایی به تعریف و تمجید از دامادمیخوندن یکی دوتا دخترهم شعر مربوط به عروس میخوندن که معلوم میکردازطایفه ی عروس هستن منم لبخند به لب نگاهشون میکردم همین حین اعلام کردن که پدروبرادر داماد و عروس برای دادنه هدیه واردسالن میشن دخترای سمته عروس سریع رفتن نشستن امافامیل دامادهمینجور موندن ماهم که نشسته بودیم چند دقیقه ای گذشت که دیدم پدر داماد همراهه همون پسرجوون وارد شد و دنبالش پدروبرادر عروس اومدن داخل تلزه فهمیدم اون پسر برادرداماده که این همه بهش شباهت داره برادرکوچیکه داماد که مادرش چنددقیقه قبل گویا ازمن خوشش اومده بودوازم تعریف کرده بود با این فکر لبخندرضایت بخشی به لبم نشست نوجوون بودم ورویای ازدواج و عروس شدن داشتم اون زمان اکثر دخترا دیپلم که میگرفتن ازدواج میکردن وکمتر به فکردرس خوندن و ادامه تحصیل بودن علی الخصوص تو خانواده ی ماوفامیل ما که اصلا دختری به سن بیست سال نمیرسیدوتو همون هجده نوزده سالگی ازدواج میکردزن عموم معتقد بوددختر زیر بیست سال تو عروسیش خوشگل میشه سنش که ازبیست بگذره دیگه خوشگل نیست وتو عروسیش هم قشنگ نمیشه دخترای خودش هم توهجده سالگی شوهر داده بود و واسه پسراش هم عروس هفده هجده ساله گرفته بوددرهرحال بافکر اینکه مادر داماد از من خوشش اومده!
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78615