tgoop.com/faghadkhada9/78583
Last Update:
#دوقسمت یک ودو
📔دلبر
دختر ارومی بودم کلا کاری به کار کسی نداشتم تو یه خانواده ی نسبتا مرفه بزرگ شده بودم و بابام بازنشسته ی ارتش بود و ما یعنی منو داداشم فرشاد با یه نظم و انضباط خاصی بزرگ شده بودیم و احترام به پدر و مادر از اصل بزرگ زندگیمون بود بابا همه چیز رو تو خونه فراهم میکرد و مامان زن خونه ای بود که بدون اجازه ی بابا آب نمیخورد با وجودی که تحصیل کرده بود اما بابا بهش اجازه ی کار بیرون از خونه رو نداده بود و مامان هم سرکار نمیرفت و یه زن به تمام معنا بود رابطه ی منو فرشاد هم مثل اکثر خواهر برادرا بود گرم وخوب البته گاهی سربه سر هممیزاشتیم اما همیشه من کوتاه میومدم جونم برای خانواده م در میرفت بابا همیشه پشت من بود بابا به واسطه ی شغلش خیلی با فامیل و دوست و آشنا رفت و آمد نداشت و کلا دو سه تا رفیق داشت که اونم سالی یکی دوبار شاید همدیگر رو میدیدن و با خانواده واسه عید یا مناسبت خاصی در ارتباط بودیم
بابا قوانین خاصی تو خونه داشت و ماهم همگی رعایت میکردیم و کسی ناراضی نبود خلاصه که دوران کودکی مون به خوشی گذشت و منو فرشاد بزرگ شدیم فرشاد دیپلم تجربی گرفته بود و به درخواست بابا رشته ی حقوق میخوند و منم دبیرستانی بودم
تو خونه یک هفته ای بود که حرف از عروسیه دختر همکار بابام بود که همگی دعوت شده بودیم فرشادمیگفت حوصله ی اومدن نداره اما جرات نداشت این حرف روبه بابابزنه و پیش مامان زمزمه میکرد که مامان موضوع رو به بابا بگه وبابا روراضی کنه طفللک میگفت امتحان داره ودرسهاش خیلی سخته و اگه خونه بمونه راحت تره ومیتونه درسش روبخونه قیافه ی مامان نشون میدادکه هیچ تلاشی برای رضایته بابا نمیکنه چون معتقد بودکل خانواده دعوتن وباید همه برن ودو سه ساعتی بیشتر وقتمون رونمیگیره .در هر حال یک هفته تو خونه ی ما همین حرفها رد و بدل میشد و فرشاد بیچاره منتظره رضایت بابا بود بالاخره اخرهفته شدازمدرسه که در اومدم فرشادباماشین باباجلوی درمدرسه بود تعجب کردم چون هیچ وقت دنبالم نمیومد با دیدنه من چراغ ماشین رو روشن خاموش کرد و علامت دادکه بدونم اومده دنبالم.منم باخنده و اشتیاق رفتم سمته ماشین.همین که توماشین نشستم فرشاد گفت دلبر تو به بابابگو منوبیخیال بشه امشب.مامان که کاری نکردحداقل توراضیش کن من دلم نمیخوادخودم بهش بگم و یه وقت بابا ناراحت بشه لبخندی از گوشه ی لبم زدم و گفتم پس بی جهت نبوداومدی دنبالم منوباش چقدرخوشحال شدم گفتم خان داداشم اومده که منو زودبرسونه خونه که من به کارام برسم نگوآقا کارش گیره فرشاد خندید وگفت به خدادلبر اصلا حال و حوصله ی عروسی روندارم مامان هم که کاری نمیکنه و حرفی نمیزنه مگه اینکه تو یه جوری به بابابفهمونی من نمیتونم بیام گفتم خب حالا بروخونه البته خرج داره میدونی که ..من عاشقه فالوده بستنی بودم فرشادیه ابروش روداد بالا و گفت چه خرجی؟بالبخند رضایت بخشی گفتم فالوده بستنی میخوام فرشادگفت باشه جهنم ضررمیخرم برات اماامشب رواوکی کن وگرنه اون بستنی فالوده روازت پس میگیرم بالاخره فالوده بستنی روباذوق و شوق از فرشاد گرفتم وخوردم باهم رفتیم خونه مامان جلوی آینه نشسته بودوداشت آرایش میکرد و باباهم نیمه اماده بود مامان از تو اینه نگاهی بهم کرد و گفت زودباش دلبرفرشاد سریع آماده بشین دیرمیشه با تعجب گفتم مامان ساعت هنوز سه نشده ازحالا بریم چه کار؟مامان گفت اول که تاشما حاضربشین یک ساعت طول میکشه بعد سر راه باید بریم زرگری هدیه بخریم ساعت شش هم باید تالار باشیم فرشادنگاهی بهم کردوابرویی تکون داد گفتم باشه من الان حاضرمیشم بعدروبه بابا گفتم راستی باباامروز خودت رانندگی می کنی خیلی خوبه جامون هم بازتره بابا گفت چطور؟گفتم فرشادکه فرداامتحان سخت داره نمیاد دیگه خودمون میریم پدر مادرویگانه دختر خانواده.از غر غرای فرشادهم خلاصیم بابا نگاهی به فرشاد کرد وگفت امتحان داری؟خب بروبشین یکم بخون مادیرتر میریم امامیریم نمیشه تو نیای چون کل خانواده دعوتن فرشادبامکث گفت اوناتواون همه شلوغی و جمعیت متوجه ی نیومدنه من نمیشن که شمابرین خوش باشین به خدا امتحانم خيلي سخته
بابا بدون توجه به حرف فرشادگفت بروتو اتاقت دوساعت دیگه حرکت میکنیم منو مادرت الان میریم خریدمون رومیکنیم و دیرترمیریم عروسی توهم سعی کن که این دو ساعت درست رومرور کنی .شب هم که برگشتیم یه مرورکن ردیف میشه
آدم درس روشب امتحان نمیخونه شب امتحان فقط مروربرخوانده ها و دانسته هاست باباچنان باصلابت وجدی حرف زدکه منوفرشاددیگه نتونستیم چیزی بگیم فرشادباناراحتی رفت اتاقش ومنم رفتم آشپزخونه ومامان وبابا برای خرید سکه رفتن بازار مامان گفت آماده باشین که وقتی برگشتیم دیگه معطل نشیم بعدازرفتنه مامان اینامن کمی ناهار خوردم ورفتم تو اتاق ومشغول پوشیدن لباس مجلسی شدم الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78583