tgoop.com/faghadkhada9/78580
Last Update:
🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️
#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_98 ᪣ ꧁ه
قسمت نود و هشتم و پایانی
خیلی از همسایه ها خودشون را رسوندن و در کمتر از یک ساعت همه فهمیدن که دختر ته تغاری اسحاق از خونه فرار کرده و هیچ کس نمی دونه مرجان کجاست؟فقط همسایه روبه رومون عثمان می گفت که دیشب ساعتای دوازده شب صدای پارس کردن سگ نگهبان جلوی خونه شان اومده و اونم میاد بیرون ببینه چه خبره، یه سایه را میبینه که پشت دیوار پنهان شده و عثمان هم فکر می کنه خیالاتی شده، پیگیری نمیکنه و میره توی خونه اش...حرفهای مامان که به اینجا رسید ناله اش بلند شد و منم همراه مامان شروع به گریه کردم، آخه این بچه بدون پول و اوراق هویتی کجا می تونست بره؟! تازه همون گوشی هم نداشت، کاش یه گوشی داشت و میتونستیم باهاش تماس بگیریم...
مرجان رفت که رفت و جز یک نامه هیچ نشانی از خودش برجا نگذاشته بود، یک نامه کوتاه در حد چند خط که چند روز بعد مادرم در حین جستجو توی مهمانخانه، برگه نامه را میبیند و چون سواد نداشته میده مارال براش بخونه که مضمون نامه اینجور بود« من از اینجا، از این روستای سراسر حقارت و بدبختی میروم و یه جای دور میرم که دست کسی به من نرسد اما بابا و مامان بدونید که حلالتون نمیکنم، شما من را بدبخت کردید و زن دایی و دایی و نظام آبروی من را بردند ازشون نخواهم گذشت و من قول میدم یک روزی برگردم اما بر میگردم که انتقام بگیرم و از تمام کسایی که اذیتم کردند و با آبروی من بازی کردند حتما انتقام میگیرم»
همین...تنها چیزی که از مرجان مونده بود همین بود و دیگه خبری ازش نشد.الان که نزدیک چهار سال از آن زمان می گذرد هر وقت به اون خاطرات فکر می کنم، قلبم سخت میگیرد، توی این چهارسال هیچ خبری از مرجان نشد، معلوم نیست کجاست اصلا زنده هست یا نه؟! ما اینقدر به بابا و میثم فشار آوردیم و اونا هم چند باری به پلیس مراجعه کردند اما انگار هیچ اثری از مرجان نیست که نیست، پدرم هر روز عکس های مرجان را که توی گوشیش داره، نگاه می کنه و پنهانی اشک میریزد و مادرم هر روز از این غم آب میشه.اما علی رغم این اتفاقات، زندگی در جریان هست، گاهی به زندگی خودم و وحید نگاه میکنم، وحید خیلی آدم خوبی هست تا به حال حرف بدی به من نزده و خاطرات خیلی تلخی از بچگیش تعریف می کند که گویا ریشه خیلی از مشکلاتی که الان باهاش درگیر هست در لابه لای کودکی هایش نهفته است.انگار وحید کودکی بازیگوش بوده دل در پی درس و مدرسه نداشته است و پدرش به خاطر همین، گاهی اونو به درخت میبنده تا سر حد بیهوشی کتکش میزنه و حتی شبهایی بوده که وحید را در عین نوجوانی به خونه راه نمیده و همین باعث میشه وحید از خانواده خودش زده بشه و به جمع دوستاش پناه بیاره و این کار یه حکم نانوشته توی زندگیش میشه و الانم به همین خاطر هست که به نصایح پدر و مادر و خانواده اش گوش نمی کند، چون فکر میکنه او برای خانواده اش کمترین اهمیتی نداره و اینجاست که وظیفه من سنگین میشه و راه سختی در پیش دارم من باید جور بی مهریی که وحید توی کودکیش داشته را بکشم و مشکلات خودم و نبود درآمد و معضلات خانواده پدریم هم قوز بالا قوز شده است.
البته همیشه توکلم به خدا هست، چون جز او حامی ندارم..
از همه مخاطبینی که پا به پای داستان زندگی بنده اومدن تقاضا دارم برای پیدا شدن مرجان و شفای پدرم دعا کنند، هر کجا که دلشون شکست، توی دعاهاشون منم یاد کنند، زندگی سختی دارم اما می خوام با چنگ و دندون زندگیم را نگه دارم و بهترین مادر برای دو تا دختر گلم باشم و نگذارم رنج هایی که من توی زندگیم کشیدم، دخترام هم بکشند، دعا کنید همسرم به راه درست هدایت بشود و دعا کنید بتونم برای خودم کاری راه اندازی کنم که دیگه منت برادر شوهر و پدر شوهرم را نکشم.
همه شما را به خدا می سپارم
اردتمند شما.....منیره دختری از ایران
#پایان
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78580