tgoop.com/faghadkhada9/78578
Last Update:
#داستان مریم و عباس
#قسمت چهل وپنج
"عباس"
امروز خونه اومدنی، برای مریم گل خریدم .. بعد از چند روز با دیدن گلها لبخندش رو دیدم ..
کنار هم نشسته بودیم و مریم میوه پوست میکند که موبایلم زنگ خورد .. مامان بود .. همین که الو گفتم مامان با هیجان شروع کرد به حرف زدن ..
نمیتونستم پیش مریم راحت حرف بزنم .. بلند شدم و به اتاق خواب رفتم ..مامان برای فردا قرار گذاشته بود و ازم خواست مرخصی بگیرم و برم خونشون ...
باز دلشوره به جونم افتاد .. تمام این حالتهام هم بخاطر ناراحتی مریم بود ..
وقتی به سالن برگشتم مریم میوه رو همونطور پوست نکنده رها کرده بود و یه کتاب گرفته بود دستش .. مطمئن بودم که نمیخونه .. روم نشد حرفی بهش بزنم .. خودم میوه رو پوست کندم و به طرفش گرفتم .. با دست اشاره کرد که نمیخورم ..
تا آخر اون شب حرفی بینمون رد و بدل نشد و موقع خواب مریم زودتر رفت و خوابید و یا خودش رو به خواب زد .. مطمئن بودم به قول مامان ، سال بعد تمام این اتفاقها میگذره و فراموش میشه ..
فردا واسه این که مریم حساس نشه لباسهام رو عوض نکردم و با همون لباسهای دیروزی به محل کارم رفتم و مرخصی گرفتم .. به خونه ی مامان رفتم ..
مامان گفت امروز صیغه میخونید و تو همون محضر ازش تعهد بگیر که ادعایی واسه بچه نداشته باشه...
جوابی ندادم .. فکرم پیش مریم بود .. مامان آماده شد و گفت تو برو بشین تو ماشین ، منم میرم دنبال نرگس..
فهمیدم اسم کسی که قرار بود من و مریم رو به آرزومون برسونه ، نرگس...
بی حوصله تو ماشین نشستم .. دلم میخواست زنگ بزنم به مریم و صداش رو بشنوم ولی ترسیدم لحظه ی آخر از کاری که دارم میکنم پشیمون بشم ..
تو همین فکرها بودم که در ماشین باز شد و مامان کنارم نشست.. نرگس در عقب رو باز کرد و آروم سلام داد ..
زیر لب جوابش رو دادم و ماشین رو روشن کردم ... محضر نزدیک بود وقتی رسیدیم از آینه نگاهش کردم و پرسیدم مدارکت رو آوردی؟؟
بله ی آرومی گفت و پیاده شد .. کارمون خیلی زود تموم شد .. نرگس با مهریه ده میلیون برای یکسال صیغه ی من شد ...
پنج تومن چک بهش دادم و قرار شد وقتی حامله شد پنج تومن هم بهش بدم ..
وقتی از محضر بیرون اومدیم مامان گفت من اینورا کار دارم پیاده برمیگردم خونه .. شما برید یه ناهاری، چیزی بخورید ..
با اخم گفتم من کار دارم باید زودتر برگردم خونه .. شما رو میرسونم ، تو هم کارت رو بعدا انجام بده
مامان نزدیکم شد و با صدای آهسته ای گفت مگه امشب نمیایی پیشش؟
دستم رو لای موهام بردم و گفتم ازش بپرس ببین برم یا نه؟
مامان با نرگس حرف زد و برگشت سمت من و گفت میگه فرقی نداره .. مامان آستینم رو کشید و گفت امشب بیا حتما ....
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78578