tgoop.com/faghadkhada9/78558
Last Update:
#داستان مریم و عباس
#قسمت چهل و سه
سرم رو به سرش چسبوندم و گفتم میدونم ازم دلخوری ... ولی..
مریم بدون اینکه سرش رو برگردنه گفت کی گفته من ازت دلخورم ..
+پس چرا کم محلی میکنی ؟
مریم حرف رو عوض کرد و گفت میرم شام و آماده کنم ده دقیقه دیگه بیا ..
تحمل این رفتارها رو از مریم نداشتم ولی با خودم گفتم یکسال بعد که با بچه مون بازی میکنه تمام این روزها رو از یاد برده ...
****
"نرگس"
دیشب گرسنه خوابیده بودم امروز هم ناهار درست و حسابی نخورده بودم تصمیم داشتم به محض رسیدن استانبولی بپزم ..
مشغول خرد کردن سیب زمینی بودم که صدای زنگ آیفون بلند شد ..
من که کسی رو نداشتم حتما اشتباهی زنگ زدند .. جواب ندادم تا اینکه دو سه بار دیگه زنگ زد ..
خانم مهربونی بود که گفت من همسایتون هستم اگه اجازه بدی چند دقیقه مزاحمت بشم ..
بالاجبار دعوت کردم داخل ..
خودم رو تو آینه برانداز کردم و موهام رو مرتب کردم .. خانم میانسالی بود که چند باری تو کوچه دیده بودمش ..
بخاطر بالا اومدن از پله ها نفس نفس میزد ..
یک لیوان آب تعارف کردم و معذب روبه روش نشستم ..
خانم همسایه نگاهی به خونه انداخت و گفت ماشالله با این که شاغلی چه خونه ی تمیز و مرتبی داری .. میدونستم برای تعریف کردن ازم نیومده ..
لبخندی زدم و گفتم امرتون رو بفرمایید ..
و شروع کرد به گفتن .. گفت و گفت...
هر لحظه بیشتر و بیشتر عصبانی میشدم و دلم میخواست بهش بگم از خونه ی من گورت رو گم کن ولی ادب ذاتیم این اجازه رو بهم نمیدادم ..
بلند شد و گفت دیگه مزاحمت نمیشم خسته ای .. فردا میام ازت جواب بگیرم .. اگر راضی بودی سر یه هفته کارها رو درست میکنم ..
به قدری از شنیدن حرفهاش شوک شده بودم که نتونستم خداحافظ بگم .. در رو بستم و با عصبانیت مشغول پختن شام شدم و هر از گاهی زیر لب زن همسایه رو فحش میدادم ..
دمکنی غذا رو گذاشتم و خواستم بشینم که در اتاق رو زدند.. بلند پرسیدم کیه؟؟
آقا موسی بود جواب داد باز کن دخترم ..
سریع چادرم رو سرم انداختم و در رو باز کردم آقا موسی با شرمندگی گفت دخترم پول رو جور کردی ؟
تا دهانم رو باز کردم آقا موسی گفت دخترم من خودم بدجور گرفتارم فردا میسپارم بنگاه واسه اینجا مستاجر پیدا کنه ..
آه از نهادم بلند شد.. من با یه تومن پول پیش کجارو میتونستم پیدا کنم ..
همون پشت در نشستم و برای یک لحظه تصمیم گرفتم برگردم پیش مامان .. ولی یادم افتاد که تو اون شهر کوچیک یه زن مطلقه مگه میتونه کار کنه ؟ مگه پدری دارم که خرج من و مامان رو بده .. داداشم هم که حالا حالا زندانه .. مجبورم همین جا هر طور شده خرج خودم و مامان رو در بیارم ....
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78558