tgoop.com/faghadkhada9/78484
Last Update:
مریم وعباس
قسمت بیست و نهم
به عباس نگاه کردم و گفتم آره عباس؟؟ خودت دیدی؟ دروغ میگن.. چرا باید بچه ی ما عقب مونده باشه .. نتونستند به دنیا بیارن ، الکی گفتند..
عباس پشت دستم رو بوسید و گفت آره .. دیدم .. پسرمون مشکل داشت .. میگن چون فامیلیم اینطوری میشه..
زدم روی سینه ی عباس و گفتم همش تقصیر توعه .. دکتر گفت .. گفت برید آزمایش.. تو قبول نکردی ...
مامان با دستمال صورتم رو پاک کرد و گفت تو رو خدا مریم جان .. از حال میریاا.. اینطوری بی تابی نکن ..
عباس پرستار رو صدا کرد و بهم آمپول زدند و دوباره به خواب رفتم ..
این بار که چشمهام رو باز کردم توان نداشتم واسه حرف زدن ..
فقط اشک میریختم ..
از بیمارستان مرخص شدم و به خونه ی مامان رفتم ..
از عباس ناراحت بودم و اون رو مقصر میدونستم ..
مامان طبقه ی اول برام رختخواب پهن کرد و خوابیدم ..
مامان که به آشپزخونه رفت .. عباس موهام رو نوازش کرد و گفت تا کی میخواهی اینجا بمونی ، منم بدون تو خونه نمیرم .. طاقت خونه ی بدون تو رو ندارم ...
سوالی که تو ذهنم بود رو ازش پرسیدم..
+بچه ی اولمون هم ...
عباس نزاشت حرفم تموم بشه و جواب داد .. چشمهاش رو بست و گفت آره .. تقصیر من شد .. خوب شو میریم آزمایش ژنتیک میدیم .. هرچی دکتر بگه .. هرچی تو بگی ، فقط تو خوب شو و برگردیم خونه که دل منم داره میپوسه مریم گلی ...
جوابی ندادم و روم رو ازش برگردوندم ...
از اون روز حتی دلم نمیخواست کسی رو ببینم .. با کسی حرف نمیزدم و فقط دلم میخواست گریه کنم ..
همه معتقد بودند که افسردگی بعد از زایمان گرفتم و به مرور خوب میشم ولی من احساس میکردم قلب و روحم از همون روز مرده ...
بالاخره بعد از دو هفته به اصرار عباس به خونه ی خودمون برگشتیم ..
در اتاق بچه بسته بود .. کیفم رو روی مبل گذاشتم و به طرف اتاق بچه رفتم .. در رو که باز کردم تعجب کردم .. اتاق خالی خالی بود ..
با صدای بلند گفتم عباس .. وسایل این اتاق کجاست؟؟
عباس از شونه هام گرفت و گفت یکی رو پیدا کردم که نیازمند بود.. همه اش رو بخشیدم به اونها .. اینطوری هم تو عذاب نمیکشی هم بچه هامون هم خوشحال میشن ...
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78484