tgoop.com/faghadkhada9/78481
Last Update:
🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️
#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_86 ᪣ ꧁ه
قسمت هشتاد و شش
و مارال دوباره سرش را پایین انداخت و سرجاش نشست و تا آخر مجلس ندیدم سرش را بالا بگیره...بعد از چند دقیقه، به همه اعلام کردن که می خوان شام بدن و شام عروسی مارال برنج و قورمه سبزی بود.جشن عروسی مارال هم با تمام خاطراتش تمام شد،عروسیی که غم چهره ما را گرفته بود چون هم دلمون عزادار عمویی جوانمرگ بود و هم نگران پدری بیمار که بیماریی صعب العلاج داشت و از یک طرف هم مشخص بود مارال خوشبخت نخواهد شد.حجله عروسی مارال و صمد، میهمان خانهٔ پدرم بود و چون قرار بود مراسم پاتختی نباشه، همون شب، زن عمو و چند تا زن از اقواممون پشت در اتاق حجله نشستند تا دستمال های روسفیدی مارال که موضوع مهمی بین روستایی جماعت هست را بگیرن و وقتی خیالشون راحت شد هرکسی رفت طرف خانه خودش...فردای اون روز، مارال با چشمی گریان در حالیکه سر سوزن جهیزیه ای نداشت با یک صندوقچه که حاوی لباس ها و وسائل شخصیش بود راهی خانه عمو حشمت خدابیامرز شد.نداشتن جهیزیه بهترین بهانه بود که زن عمو همیشه به مارال سرکوفت بزند و اختیار کل زندگی اون و صمد را در دست بگیرد.مارال بیچاره توی خونه عمو حتی اتاق مستقل و جدا نداشت و انگار از خونه بابا به خونه عمو نقل مکان کرده بود و با این تفاوت که توی خونه بابا برای انجام کارهای روزمره، مرجان و مامان و زیبا کمکش بودن اما توی خونه عمو که فقط سه تا پسر داشت و صمد هم بزرگترین پسر عمو بود و اونم یه جوان ناپخته بود، مارال نقش یک خدمتکار تمام عیار را داشت.اونطوری که مارال تعریف می کرد، کار خواهر بیچاره ام از همان روز بعد از عروسی شروع شده بود، دختری که به زور دوازده سالش میشد ،الان می بایست اونجا خمیر بکنه، نان و غذا بپزد، جارو کنه و ظرف و لباس های تمام اعضای خانواده را هم بشوره و زن عمو تا یک لحظه مارال را بیکار میدید اونو میفرستاد تا سبزی کوهی بچینه و مارال هم حق هیچ اعتراضی نداشت که اگر اعتراض میکرد باران سرکوفت زن عمو طیبه به سرش سرازیر میشد و از طرفی هم زن عمو زیر گوش صمد اینقدر حرف راست و دروغ میزد که اونو شیر می کرد و به جان مارال می انداخت.صمد یک جوان خام و لاابالی بود که هیچ درکی از زندگی زناشویی نداشت، همیشه بیکار بود و خودش را به کار نمیزد.
فکر می کنم هنوز یک هفته ای از ازدواجشون نمی گذشت که زن عمو مچ صمد را در حال کشیدن سیگار می گیره و وقتی بازخواستش می کنه چرا همچی کاری میکنی؟! صمد پرو پرو میگه مارال ازم خواسته براش سیگار بخرم و منم برای اون خریدم و یک نخ هم برای خودم برداشتم.این حرف دروغ صمد باعث میشه که یک دعوای بزرگ روی سر مارال هوار بشه و مارال بیچاره که روحش هم از این موضوع خبر نداشت، تنها کاری از دستش برمیاد گریه است و گریه...الان هم که نزدیک چهارسال از ازدواج مارال می گذرد، صمد هر روز داستان جدیدی علم می کند...چند وقت پیش بود که چند تا از بقال های روستا میان در خونه عمو و شروع می کنن به بد و بیراه گفتن و زن عمو تازه متوجه میشه که صمد از هر مغازه میلیونی جنس قرضی برداشته، حالا چی برداشته وچکار کرده هیچ کس نمی دونه، اینا را گفتم تا وضع زندگی مارال بیچاره که الان شانزده سال بیشتر نداره و به اندازه یک زن شصت ساله مصیبت کشیده را بدونیدو اما دوست دارم از زندگی مرجان بگم....مرجان عزیزم...مرجان غریبم...مرجان مظلومم...دو هفته ای از عروسی مارال می گذشت که خانواده دایی عبدالله از روستای خودشون که کمی بالاتر از روستای ما بود و یه نیم ساعت با هم فاصله داشتیم به خانه پدرم اومدن و عنوان کردن که می خوان عروسی نظام و مرجان را بگیرند.پدرم که نگران بیماری اش بود و می ترسید دور از جان بمیرد و عروسی مرجان را نبیند سریع قبول کرد و هر چی مادرم گفت الان برای عروسی مرجان امادگی نداریم توی گوشش نرفت.درسته برای مارال هیچ جهیزیه ای در نظر نگرفته بودیم چون شرایطش فرق داشت اولا کل مال و منال بابا بابت درمان زن عمو خرج شده بود و اون خوب می دونست با پول هایی که بابا برای زن عمو خرج کرده میشد ده تا دختر را جهیزیه لوکس داد، اما مرجان فرق می کرد، اولا خانواده ما با خانواده دایی عبدالله رودربایسی داشتند زیاد،بعدم دایی عبدالله خیلی پولدار بود و می دونستیم که توی عروسی سنگ تمام میذاره، پس میبایست یه جهیزیه خوب برای مرجان تهیه کنیم، اینم بگم که یک سری وسیله از قبل درست زمانی که گوسفندها را تماما فروختیم برای مرجان گرفته بودن و الانم همه دست به دست هم دادن تا جهیزیه مرجان کامل بشه و حتی میثم هم گوسفنداش را فروخت و این وسایل تکمیل شد.عروسی مرجان با عروسی تمام ما فرق داشت، چون دایی عبدالله از لحاظ مالی دستش باز بود، گرچه پشت سرش حرف بود که جنس قاچاق میفروشه که وضعش اینهمه خوبه، عروسی نظام .....
#ادامه_دارد...الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78481