tgoop.com/faghadkhada9/78462
Last Update:
🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️
#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_84 ᪣ ꧁ه
قسمت هشتاد و چهار
مارال آه کوتاهی کشید و گفت: حالا بعدا میفهمی.لبخندی زدم و گفتم:حالا بگو ,ببینم چکار کردی؟!مارال نفسش را آهسته بیرون داد و گفت: چکار خواهر؟! رفتیم شهر، کل بازار و حتی مغازه های شهر را زیر پا گذاشتیم، لباس حنابندون خیلی گرون بود،باورت میشه ده میلیون به بالا بود،یه چند تا مغازه هم رفتیم سه چهار میلیونی داشتن اما خیلی ساده با پارچه های عهدعتیق و خیلی هم زشت بودن البته اگر خوشگل هم بودن ما پولش را نداشتیم بگیریم.تقی به در اتاق نشیمن زدیم کسی نبود، دوتایی وارد اتاق شدیم و با تعجب گفتم پس چکار کردین؟!مارال همانطور که چادرش را به گوشه ای می انداخت، پاکت دستش را وسط اتاق پرتاب کرد و خودشم بغل دیوار نشست و گفت: آخرش توی یه مغازه که بیشتر به کهنه فروشی و سمساری شباهت داشت رفتیم، لباساش قیمتش مناسب بود اما ما پولش را نداشتیم، دیگه صاحب مغازه که یه پیرمرد مهربون بود دلش به حالم سوخت وگفت چند تا لباس دست دوم هم هست که قبلا کرایه شان میدادیم و الان چون خیلی کهنه شدن گذاشتیمشون توی زیر زمین و از من خواست تا ببینمشون و منم دیگه مجبور شدم یکی از همونا را انتخاب کردم.به طرف پاکت رفتم و لباس را بیرون کشیدم، یه لباس قرمز.....وای باورم نمیشد، خیلی کهنه بود، اصلا مشخص بود رنگش رفته وکاشکی همین بود، پارچه زیر لباس ساتن بود که جای جایش نخ کش شده بود و یه تور قرمز رنگ هم روی پارچه بود که خیلی جاهاش درزش در رفته بود و پاره شده بود و بعضی جاهای تور هم زده شده بود.ناخوداگاه بغض کردم و گفتم: این که پاره است...
مارال شانه اش را بالا انداخت و گفت: خوب همینو تونستیم بگیریم، الانم می خوام به زیبا بگم با چرخ خیاطیش جاهایی را که پاره هست بدوزه و تا جایی میتونه ترمیمش کنه...آهی کشیدم و گفتم: حالا چقدر بابت این پول دادی؟!مارال بغل دیوار دراز کشید و دستش را گذاشت روی صورتش و آرام زمزمه کرد: دویست هزار تومان.اشک هام داشت درمیومد، برای اینکه مارال نبینه، خودم را از اتاق بیرون انداختم،بالاخره صبح عروسی رسید و مارال بیچاره را به خانه همسایه بردند چون اونجا خلوت بود و گلجان،مشاطه روستا هم مشغول کار شد، گلجان هر بندی که روی صورت مارال می انداخت، خودش چنان به به و چه چه می کرد که انگار به روزترین متد آرایش اروپا را روی صورت مارال پیاده کرده است.زودتر از آنچه که فکرش را بکنیم کار گلجان تمام شد و مارال لباس حنای پر از وصله را پوشید اما با هنرنمایی زیبا، جای وصله ها با پولکی چیزی پوشیده شده بود.
کم کم سر و کله میهمان ها هم پیدا شد، البته با تدبیر زن عمو تعداد کمی از اقوام به این عروسی دعوت شده بودند و این عروسی به یک میهمانی خانوادگی بیشتر شباهت داشت تا عروسی...
میهمان ها هنوز تازه جاگیر نشده بودند که کاسه های حنا به میان آمد و خیلی ساده مراسم حنابندان انجام شد و سفره نهار را انداختند و مهمانان غذای حنابندان که آبگوشت بود را خوردند.بعد از نهار سریع مارال را به حمام فرستادیم تا یه دوش سرسری بگیرد و دوباره بره زیر دست گلجان برای آرایش عروس...گلجان سعی می کرد اینبار با ارامش بیشتری کار کند و بعد از یک ساعت ور رفتن با مارال صداش بلند شد، عروس آماده است، پس این لباس عروس کجاست؟و ما تازه یادمون افتاد که زن عمو لباس عروس را نیاورده، خودم را با سرعت به خانه رساندم و زن عمو را که بالای دیگ شام عروسی بود پیدا کردم و گفتم که لباس عروس کجاست؟! انگار فراموش کردین بیارین،زن عمو نیشش را تا بنا گوش باز کرد و گفت: نه منیره جان آوردمش، توی اون اتاق هست، همون صبح زود که اومدم آوردمش، تو برو خونه همسایه پیش مارال خودم الان میارمش.لبخندی زدم و تشکر کردم و توی راه برگشت بودم، ذهنم درگیر شده بود آخه هر چی فکر میکردم صبح که زن عمو لباس عروس همراهش نبود، فقط یه پاکت مشکی که نفهمیدم چی توش بود همراهش بود و بس...نمی خواستم ذهنم را بیش از این درگیر کنم و زیر لب گفتم: حتما صمد یا یکی از داداشاش لباس را آورده.داخل خانه همسایه شدم، مارال با موهایی پف کرده که شبیه موهای زن های قدیمی ژاپنی که توی فیلم ها نشان میداد شده بود، صورت عروسکی مارال به طرز وحشتناکی سرخ و سفید شده بود و پشت پلک هاش هم بس که سایه کشیده بود آدم فکر می کرد هر دوتا چشمش ضربه خورده که این شکلی شده..با اینکه آرایش مارال خیلی بد بود اما برای اینکه روحیه مارال خراب نشه، چیزی نگفتم و در همین حین زن عمو طیبه وارد اتاق شد و گلجان همانطور که مارال را نشان میداد گفت: کجایی طیبه خانم، ببین عروست چه خوشگل شده، اصلا کار من حرف نداره، حالا کو لباس عروس؟!زن عمو همانطور که پاکت مشکی را به طرف مارال میداد گفت:..
#ادامه_دارد...
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78462