FAGHADKHADA9 Telegram 78457
#داستان مریم وعباس
#قسمت بیست وسه

نباید مریم میفهمید .. اگر این موضوع رو بهش بگن ، ممکنه هیچ وقت منو نبخشه..
صورتم رو پاک کردم و به بیمارستان برگشتم ..
مریم رو به بخش آوردند .. کنارش ایستادم و دستش رو گرفتم ..
خم شدم روی صورتش و پرسیدم مریم جان .. مریم گلی .. بهتری؟؟
چشمهاش رو کمی باز کرد و گفت عباس بچمون ... بچمون ...
از پیشونیش بوسیدم و گفتم آروم باش .. الان زنگ میزنم مامانت هم میاد..
مریم دستمو فشار داد و با بغض گفت پسرم مرده؟؟؟
اشکی که از کنار چشمم جوشید ، جواب مریم بود ..
مریم دستم رو رها کرد .. نمیتونستم گریه هاش رو ببینم ..
از اتاق بیرون اومدم و زنگ زدم مامانم ..
مادر هردوتامون به بیمارستان اومدند.. مامانم اعتقاد داشت که چشم خوردیم ولی مامان مریم میگفت حتما دیروز خسته شده ...
در مورد مشکل بچه حرفی نزدم .. نمیدونستم چرا دلم نمیخواست کسی از این موضوع مطلع بشه ..
مریم رو مرخص کردیم ولی زنعمو اصرار کرد که ببره خونه ی خودشون تا بهش رسیدگی کنه .. مریم قبول نکرد و همگی برگشتیم خونه ی خودمون...
به محض وارد شدن به خونه مریم چشمش به اتاق پسرمون افتاد که درش باز بود ... بدون حرف به همون اتاق رفت و در رو بست ..
با صدای گریه هاش زنعمو هم گریه می کرد ..
ای کاش یک روز زودتر این اتفاق می افتاد و این اتاق اینطور تبدیل به آینه ی دق نمیشد ...
به زنعمو گفتم وانت میگیرم سیسمونی رو میفرستم خونتون
زنعمو ناراحت شد و گفت این حرف رو نزن ... این نشد چند ماه دیگه ، مریم دوباره حامله میشه .. این بار بیشتر مراقبت میکنیم ..
اون روزهای سخت ترین روزهای زندگیم بود ..
آدم وقتی دردی تو سینه اش داره و نمیتونه در موردش با کسی حرف بزنه ، فشار اون درد صد برابر میشه ... کاش میتونستم همه چیز رو به مریم بگم ..
مریم تو اون روزها کمتر حرف میزد و خنده به لبهاش نمیامد.
مامان بهم میگفت دوباره که حامله بشه ، خوب میشه و همه چی رو فراموش میکنه .
مادر مریم دکتری رو پیدا کرد و با اصرارش مریم رو بردم پیشش
دکتر برای مریم آزمایش و سونوگرافی نوشت که همه اش سالم بود .. دکتر وقتی فهمید که فامیل هستیم گفت حتما مشکل ژنتیکی داشتید چون من مشکل خاصی پیدا نکردم ..
ویتامین داد به مریم و گفت تا شش ماه حق بارداری نداری و تمام مراحل بارداریت زیر نظر خودم باش..
با شنیدن کلمه ی مشکل ژنتیکی تنم لرزید .. مبادا برای بچه ی بعدیمون هم همین مشکل وجود داشته باشه..
هر دو بلند شدیم که از مطب خارج بشیم . ایستادم و از دکتر پرسیدم اگر مشکل ژنتیکی باشه ، چه اتفاقی میوفته؟؟ ممکنه بازم همین اتفاق بیوفته؟
دکتر گفت اگر میخواهید مطمئن بشی که هست یا نه آزمایش ژنتیک بدید کاری که قبل از عقد باید میکردید...


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9



tgoop.com/faghadkhada9/78457
Create:
Last Update:

#داستان مریم وعباس
#قسمت بیست وسه

نباید مریم میفهمید .. اگر این موضوع رو بهش بگن ، ممکنه هیچ وقت منو نبخشه..
صورتم رو پاک کردم و به بیمارستان برگشتم ..
مریم رو به بخش آوردند .. کنارش ایستادم و دستش رو گرفتم ..
خم شدم روی صورتش و پرسیدم مریم جان .. مریم گلی .. بهتری؟؟
چشمهاش رو کمی باز کرد و گفت عباس بچمون ... بچمون ...
از پیشونیش بوسیدم و گفتم آروم باش .. الان زنگ میزنم مامانت هم میاد..
مریم دستمو فشار داد و با بغض گفت پسرم مرده؟؟؟
اشکی که از کنار چشمم جوشید ، جواب مریم بود ..
مریم دستم رو رها کرد .. نمیتونستم گریه هاش رو ببینم ..
از اتاق بیرون اومدم و زنگ زدم مامانم ..
مادر هردوتامون به بیمارستان اومدند.. مامانم اعتقاد داشت که چشم خوردیم ولی مامان مریم میگفت حتما دیروز خسته شده ...
در مورد مشکل بچه حرفی نزدم .. نمیدونستم چرا دلم نمیخواست کسی از این موضوع مطلع بشه ..
مریم رو مرخص کردیم ولی زنعمو اصرار کرد که ببره خونه ی خودشون تا بهش رسیدگی کنه .. مریم قبول نکرد و همگی برگشتیم خونه ی خودمون...
به محض وارد شدن به خونه مریم چشمش به اتاق پسرمون افتاد که درش باز بود ... بدون حرف به همون اتاق رفت و در رو بست ..
با صدای گریه هاش زنعمو هم گریه می کرد ..
ای کاش یک روز زودتر این اتفاق می افتاد و این اتاق اینطور تبدیل به آینه ی دق نمیشد ...
به زنعمو گفتم وانت میگیرم سیسمونی رو میفرستم خونتون
زنعمو ناراحت شد و گفت این حرف رو نزن ... این نشد چند ماه دیگه ، مریم دوباره حامله میشه .. این بار بیشتر مراقبت میکنیم ..
اون روزهای سخت ترین روزهای زندگیم بود ..
آدم وقتی دردی تو سینه اش داره و نمیتونه در موردش با کسی حرف بزنه ، فشار اون درد صد برابر میشه ... کاش میتونستم همه چیز رو به مریم بگم ..
مریم تو اون روزها کمتر حرف میزد و خنده به لبهاش نمیامد.
مامان بهم میگفت دوباره که حامله بشه ، خوب میشه و همه چی رو فراموش میکنه .
مادر مریم دکتری رو پیدا کرد و با اصرارش مریم رو بردم پیشش
دکتر برای مریم آزمایش و سونوگرافی نوشت که همه اش سالم بود .. دکتر وقتی فهمید که فامیل هستیم گفت حتما مشکل ژنتیکی داشتید چون من مشکل خاصی پیدا نکردم ..
ویتامین داد به مریم و گفت تا شش ماه حق بارداری نداری و تمام مراحل بارداریت زیر نظر خودم باش..
با شنیدن کلمه ی مشکل ژنتیکی تنم لرزید .. مبادا برای بچه ی بعدیمون هم همین مشکل وجود داشته باشه..
هر دو بلند شدیم که از مطب خارج بشیم . ایستادم و از دکتر پرسیدم اگر مشکل ژنتیکی باشه ، چه اتفاقی میوفته؟؟ ممکنه بازم همین اتفاق بیوفته؟
دکتر گفت اگر میخواهید مطمئن بشی که هست یا نه آزمایش ژنتیک بدید کاری که قبل از عقد باید میکردید...


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78457

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Don’t publish new content at nighttime. Since not all users disable notifications for the night, you risk inadvertently disturbing them. Healing through screaming therapy So far, more than a dozen different members have contributed to the group, posting voice notes of themselves screaming, yelling, groaning, and wailing in various pitches and rhythms. The best encrypted messaging apps Ng Man-ho, a 27-year-old computer technician, was convicted last month of seven counts of incitement charges after he made use of the 100,000-member Chinese-language channel that he runs and manages to post "seditious messages," which had been shut down since August 2020.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American