tgoop.com/faghadkhada9/78394
Last Update:
داستان های عبرت انگیز ۱۱۳
#گاه بلا به سعادت می انجامد !
حدود دو قرن پیش از میلاد پیرمردی در ناحیه شمال چین زندگی می کرد.
یک روز اسب این پیرمرد گم شد.
همسایگان از شنیدن خبر گم شدن اسب او تاسف خوردند و برای ابراز همدردی به منزل وی رفتند ، ولی پیرمرد بی آنکه کمترین اثر اندوه و غمی در چهره اش نمایان باشد گفت: مهم نیست که اسب من گم شده است ، شاید این خود حکمتی داشته باشد.
همسایه ها از سخنان پیرمرد سخت تعجب کردند و بازگشتند. پس از گذشت چند ماه اسب گم شده به همراه چند اسب دیگر بازگشت. همسایه ها این خبر را که شنیدند با خوشحالی به منزل پیرمرد رفتند و تبریک گفتند ، ولی پیرمرد انگارنه انگار که اتفاقی افتاده است با خونسردی گفت : این کجایش جای خوشحالی دارد که من بی رنج و زحمت به آسانی و مجانی چند است بدست بیاورم ، شاید این خودش موجب بدبختی برای من بشود.
پیرمرد تنها یک پسر داشت که علاقه زیاد به اسب سواری داشت. روزی هنگام رام کردن یکی از اسبهای وحشی آن پسر از اسب افتاد و استخوان پایش شکست. همسایه ها به سراغ پیرمرد رفتند که او را تسلی دهند ولی پیر مرد بدون هیچگونه احساس ناراحتی گفت: استخوان پایش شکست که شکست معلوم نیست که این خود بعدها به نفع ما تمام نشود.
همسایگان که با شگفتی سخنان پیرمرد را استماع ( گوش دادند ) کردند این بار هم نتوانستند در یابند که او درست میگوید یا نه. یک سال بعد در آن منطقه جنگی اتفاق افتاد که اکثر جوانان به میدان جنگ رفتند و بیشتر آنها کشته شدند ، ولی پسر پیرمرد بعلت لنگ بودن پا ، به جنگ نرفت و زنده ماند و آنوقت بود که همسایگان به عمق گفته های پیرمرد رسیدند.
مَثل فوق که ناشی از این داستان است در مورد توصیه به تحمل ناملائمات زندگی و پرهیز از مغرور شدن به سعادت و خوشی ناگهانی به کار می رود و قسمت اول آن یاد آور مثل معروف « پایان شب سیه سپید است » فارسی می باشد.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78394