tgoop.com/faghadkhada9/78388
Last Update:
#داستان غم انگیز پرنیا
دخترم پرنیا،تهران دانشگاه دولتی قبول شده بود و همون اول یه خونه پنجاه متری براش اجاره کردیمو آخر هفته ها هم خودمون میرفتیم یه سری بهش. میزدیم...وسط هفته بود به شوهرم گفتم رضا امروز خیلی دلم شور میزنه،بعد ازظهر یه سر بریم تهران پیش مریم بعد نماز صبح برگردیم،ماشینو سوارشدیم از قم اومدیم تهران،مثل همیشه کلید انداختیم و به رضا گفتم سر و صدا نکنی احتمالا بچه ام خوابه اما تا وارد خونه شدم یه مرتبه دیدم... مریمم، گُلِ زندگی من، روی زمین دراز کشیده بود و صورتش کبود بود. کنارش یه بخاری گازی قدیمی بود که فتیله اش هنوز روشن بود و پنجره ها هم همه بسته بود. هوای اتاق بوی گاز میداد. دستم رو گذاشتم دهنش، نفس نمی کشید. بدنش سرد شده بود.
رضا که پشت سرم بود، داد زد "وای خدا!" و خودش رو زد به بخاری تا فتیله رو خاموش کنه. من مریم رو توی آغوشم گرفتم و تکان میدادم... "دخترم، مریم جونم، مامان اومده... چشمات رو باز کن..." اما فرقی نمی کرد. مثل عروسکی بی جان بود.
دست و پا شکسته ماشین رو بردیمش بیمارستان، اما دیگه دیر شده بود. دکتر گفتن گاز گرفتگی و خفگی.باعث مرگش شده.
حالا من و پدرش، با این دل سوخته، تو عذابیم. دخترم رو به امید پیشرفت و آینده فرستادیم تهران، اما دست زمانه نامردانه جون شیرینش رو گرفت. آتیش گرفتیم و سوختیم...
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78388