FAGHADKHADA9 Telegram 78387
🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️

#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_75 ᪣ ꧁ه
قسمت هفتاد و پنج

بس که نصیحتش کرده بودن، هم اونا خسته شده بودن و هم وحید گستاخ تر شده بود.
وحید دلش خوش بود که کار می کرد اما تمام حقوقش بابت قمار می رفت تازه بعضی وقتا هم برای این کثافتکاریهاش از دوستاش هم قرض می کرد و ما عملا هیچ پیشرفتی توی زندگی نداشتیم و بدتر پس رفت هم داشتیم و روز به روز از لحاظ مالی و اقتصادی وضعمون بدتر می شد، خرج و مخارج زندگی ما بر عهده آقا عنایت بود و گاهی هم حمید دور از چشم مهرنسا یه دستی میرسوند، یعنی من می بایست چشمم به دست پدر شوهر و برادر شوهرم باشه و اگر چیزی احتیاج پیدا می کردم باید با شرمندگی یا به حمید می گفتم و یا به آقا عنایت، برای وحید اصلا مهم نبود که دیگران بار زندگی اونو به دوش می کشند.پدرم تمام وقتش را گذاشته بود برای زن عمو، چون می گفت اگر زن عمو طوریش بشه خانواده شون از هم می پاشه و بچه هاش نابود می شن، یادمه اونموقع ها هر دو هفته یک بار می بایست برن تهران، هم بحث شیمی درمانی زن عمو بود، هم هر چند وقت یکبار کل خونش را می بایست عوض کنند، متاسفانه خرج رفت و آمد به تهران، داروهای گرون سرطان و شیمی درمان و تعویض خون زن عمو خیلی زیاد بود، اونا هم که نان آور خونه شون فوت کرده بود و تمام این مخارج بر عهده پدرم بود، پدرم که همیشه همراه زن عمو بود و عملا از کار و درآمد افتاده بود.اون زمان نزدیک صد و پنجاه تا گوسفند داشتیم، پدرم هر وقت راهی تهران می شدند برای تامین مخارج سفر یکی دو تا گوسفند را می فروخت.روزها و ماه ها تند تند و از پی هم می آمد و می گذشت، دختر دوم من هم پا به این دنیای پر از هیاهو گذاشت.

یاسمن شش ماه داشت که پدرم دوباره از سفر تهران و پرستاری زن عمو برگشت و این بار خبر مهمی به همراه داشت.پدرم در حالیکه چهره اش شکسته تر از همیشه می نمود به مادرم گفته بود که بعد از یک سال و‌چند ماهی که زن عمو مدام شیمی درمان میشده، انگار بدنش به درمان، واکنش مثبت نشان داده و باید یک عمل که نمی دونم اسمش پیوند مغز استخوان یه همچی چیزی هست انجام بده تا بیماری کلا از بدنش ریشه کن بشه.مادرم خیلی ذوق می کنه و خدا را شکر می کنه بالاخره امیدی به نجات زن عمو طیبه هست.اما انگار هزینه این عمل خیلی زیاد بود، بابای بیچاره ام مجبور میشه باقی مانده گوسفندها را یکجا بفروشه تا هزینه عمل زن عمو را جور کنه، یعنی تنها منبع درآمد خانواده که از راه فروش شیر و ماست و پنیر اینها بود از دست میره و درست یک ماه بعد از فروش گوسفندها، زن عمو تحت تدابیر پزشکی شدید عمل شد و بعد از گذشت یه مدت از عمل مشخص شد که عمل موفقیت امیز بوده و دیگه هیچ اثری از سرطان در وجود زن عمو نبود.زن عمو روز به روز چاق تر و سرحال تر میشد، اما پدر من که حالا آس و پاس و یک لاقبا شده بود، هر روز لاغرتر و رنگ پریده تر می شد.غریبه ها خیال می کردند که خوب شدن زن عمو یک معجزه بوده اما اقوام که در جریان امر بودند می دانستند این معجزه از پیگیری و پول فروش تمام دارو ندار پدرم بوده..

زندگی من با وجود دو تا بچه و یک شوهر قمار باز به سختی می گذشت اما وقتی به حال و روز پدرم و زندگی خانواده و آینده نامعلوم مرجان و مارال که در خانواده ای فقیر که حالا به نان شب هم محتاج شده بودند، فکر می کردم، دلم سخت می گرفت.بعضی اوقات که از دست وحید به سر حد انفجار می رسیدم، به صورت نمایشی کیف سفر می بستم و تهدید می کردم که میرم خونه پدرم و ازش جدا میشم، وحید نیشخندم می کرد و با طعنه و متلک بهم می فهماند که نمی تونم کاری از پیش ببرم و گاهی هم اینقدر گستاخ و وقیح میشد که علنا به من میگفت برو و گورت را گم کن تا ببینم کی ضرر می کنه و تازه میگفت بچه ها را هم ببر که سر و گوش من راحت باشه.زندگیم پر از بدبختی بود اما چاره ای نداشتم هر کس گرفتار زندگی خودش بود تا اینکه باز خبرهای بدی به گوشم رسید، انگار خداوند می خواست تمام آزمایش ها و امتحان های سخت را به یکباره از خانواده ما بگیرد.یک روز صبح زود که هنوز بچه ها توی خواب بودند، در خانه را زدند، وحید هنوز سر کار نرفته بود، در را باز کرد و پشت در میثم همراه پدرم در حالیکه رنگ و رخ پدرم بسیار زرد بود و اینقدر لاغر شده بود که من با دیدنش، بدون اینکه کلامی حرف بزنم های های زدم زیر گریه....

#ادامه_دارد

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
1😭1



tgoop.com/faghadkhada9/78387
Create:
Last Update:

🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️

#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_75 ᪣ ꧁ه
قسمت هفتاد و پنج

بس که نصیحتش کرده بودن، هم اونا خسته شده بودن و هم وحید گستاخ تر شده بود.
وحید دلش خوش بود که کار می کرد اما تمام حقوقش بابت قمار می رفت تازه بعضی وقتا هم برای این کثافتکاریهاش از دوستاش هم قرض می کرد و ما عملا هیچ پیشرفتی توی زندگی نداشتیم و بدتر پس رفت هم داشتیم و روز به روز از لحاظ مالی و اقتصادی وضعمون بدتر می شد، خرج و مخارج زندگی ما بر عهده آقا عنایت بود و گاهی هم حمید دور از چشم مهرنسا یه دستی میرسوند، یعنی من می بایست چشمم به دست پدر شوهر و برادر شوهرم باشه و اگر چیزی احتیاج پیدا می کردم باید با شرمندگی یا به حمید می گفتم و یا به آقا عنایت، برای وحید اصلا مهم نبود که دیگران بار زندگی اونو به دوش می کشند.پدرم تمام وقتش را گذاشته بود برای زن عمو، چون می گفت اگر زن عمو طوریش بشه خانواده شون از هم می پاشه و بچه هاش نابود می شن، یادمه اونموقع ها هر دو هفته یک بار می بایست برن تهران، هم بحث شیمی درمانی زن عمو بود، هم هر چند وقت یکبار کل خونش را می بایست عوض کنند، متاسفانه خرج رفت و آمد به تهران، داروهای گرون سرطان و شیمی درمان و تعویض خون زن عمو خیلی زیاد بود، اونا هم که نان آور خونه شون فوت کرده بود و تمام این مخارج بر عهده پدرم بود، پدرم که همیشه همراه زن عمو بود و عملا از کار و درآمد افتاده بود.اون زمان نزدیک صد و پنجاه تا گوسفند داشتیم، پدرم هر وقت راهی تهران می شدند برای تامین مخارج سفر یکی دو تا گوسفند را می فروخت.روزها و ماه ها تند تند و از پی هم می آمد و می گذشت، دختر دوم من هم پا به این دنیای پر از هیاهو گذاشت.

یاسمن شش ماه داشت که پدرم دوباره از سفر تهران و پرستاری زن عمو برگشت و این بار خبر مهمی به همراه داشت.پدرم در حالیکه چهره اش شکسته تر از همیشه می نمود به مادرم گفته بود که بعد از یک سال و‌چند ماهی که زن عمو مدام شیمی درمان میشده، انگار بدنش به درمان، واکنش مثبت نشان داده و باید یک عمل که نمی دونم اسمش پیوند مغز استخوان یه همچی چیزی هست انجام بده تا بیماری کلا از بدنش ریشه کن بشه.مادرم خیلی ذوق می کنه و خدا را شکر می کنه بالاخره امیدی به نجات زن عمو طیبه هست.اما انگار هزینه این عمل خیلی زیاد بود، بابای بیچاره ام مجبور میشه باقی مانده گوسفندها را یکجا بفروشه تا هزینه عمل زن عمو را جور کنه، یعنی تنها منبع درآمد خانواده که از راه فروش شیر و ماست و پنیر اینها بود از دست میره و درست یک ماه بعد از فروش گوسفندها، زن عمو تحت تدابیر پزشکی شدید عمل شد و بعد از گذشت یه مدت از عمل مشخص شد که عمل موفقیت امیز بوده و دیگه هیچ اثری از سرطان در وجود زن عمو نبود.زن عمو روز به روز چاق تر و سرحال تر میشد، اما پدر من که حالا آس و پاس و یک لاقبا شده بود، هر روز لاغرتر و رنگ پریده تر می شد.غریبه ها خیال می کردند که خوب شدن زن عمو یک معجزه بوده اما اقوام که در جریان امر بودند می دانستند این معجزه از پیگیری و پول فروش تمام دارو ندار پدرم بوده..

زندگی من با وجود دو تا بچه و یک شوهر قمار باز به سختی می گذشت اما وقتی به حال و روز پدرم و زندگی خانواده و آینده نامعلوم مرجان و مارال که در خانواده ای فقیر که حالا به نان شب هم محتاج شده بودند، فکر می کردم، دلم سخت می گرفت.بعضی اوقات که از دست وحید به سر حد انفجار می رسیدم، به صورت نمایشی کیف سفر می بستم و تهدید می کردم که میرم خونه پدرم و ازش جدا میشم، وحید نیشخندم می کرد و با طعنه و متلک بهم می فهماند که نمی تونم کاری از پیش ببرم و گاهی هم اینقدر گستاخ و وقیح میشد که علنا به من میگفت برو و گورت را گم کن تا ببینم کی ضرر می کنه و تازه میگفت بچه ها را هم ببر که سر و گوش من راحت باشه.زندگیم پر از بدبختی بود اما چاره ای نداشتم هر کس گرفتار زندگی خودش بود تا اینکه باز خبرهای بدی به گوشم رسید، انگار خداوند می خواست تمام آزمایش ها و امتحان های سخت را به یکباره از خانواده ما بگیرد.یک روز صبح زود که هنوز بچه ها توی خواب بودند، در خانه را زدند، وحید هنوز سر کار نرفته بود، در را باز کرد و پشت در میثم همراه پدرم در حالیکه رنگ و رخ پدرم بسیار زرد بود و اینقدر لاغر شده بود که من با دیدنش، بدون اینکه کلامی حرف بزنم های های زدم زیر گریه....

#ادامه_دارد

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78387

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

With the administration mulling over limiting access to doxxing groups, a prominent Telegram doxxing group apparently went on a "revenge spree." The Standard Channel Judge Hui described Ng as inciting others to “commit a massacre” with three posts teaching people to make “toxic chlorine gas bombs,” target police stations, police quarters and the city’s metro stations. This offence was “rather serious,” the court said. ZDNET RECOMMENDS How to create a business channel on Telegram? (Tutorial)
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American