FAGHADKHADA9 Telegram 78382
مریم و عباس
#قسمت نهم

با خنده از پله ها بالا دویدم و تا رسیدم به اتاقم از خوشحالی و هیجان چند بار دور خودم چرخیدم .. جلوی آینه به خودم نگاه کردم و گفتم مریم ، اونم تو رو میخواد .. اونم با دیدن تو دلش لرزیده..
خودم رو پرت کردم روی تختم و باشتم رو بغل کردم .. کلمه به کلمه ی حرفهای مامان رو تو ذهنم مرور کردم .. (عباس گفته الا و بلا من مریم رو میخوام)
بین اون همه خوشحالی اشکم جاری شد و گفتم عباس منم الا و بلا تو رو میخوام ..
باید حرف دلم رو میگفتم .. وگرنه ممکن بود مامان از خودش جواب رد بده .. نشستم و فکر کردم .. باید به فاطمه میگفتم .. هم باهاش راحت بودم و هم مامان همیشه حرف آبجی بزرگه رو گوش میکنه...
با باز شدن یهویی در اتاق از فکر دراومدم .. مامان کنار تختم نشست و گفت مریم مبادا پیش بابات حرفی بزنی.. زنعموت کلی اصرار که فقط بین خودمون زنها بمونه...
چشمهام رو گرد کردم و گفتم وااا مگه میشه .. نظر بابا خیلی مهمه ..
مامان آروم زد روی پام و گفت نظر باباتو میخوام چیکار .. مگه قراره تو رو بدم به عباس ..
بلند شد و همینطور که از اتاق بیرون میرفت گفت بنده خدا یه جور دلباخته که نتونسته چهل روز طاقت بیاره ..
با این حرف دوباره اشکم سر خورد روی گونه هام .. زیر لب گفتم مادر من، میبینی اینطور دلباخته ایم باهامون راه بیا...
یکی دو ساعت تو اتاقم موندم و فکر کردم .. باید به فاطمه زنگ میزدم ولی پیش مامان نمیتونستم .. باید یه بهانه جور میکردم و میفرستادمش بیرون ...
رفتم پایین مامان تو آشپزخونه بود و مشغول خرد کردن پیاز بود ..
گفتم مامان میخواهی چی بپزی ؟؟
مامان پیاز رو گذاشت روی اجاق گاز و گفت لوبیاپلو ..
یادم افتاد ماکارونی نداریم .. خودم رو مظلوم کردم و گفتم عه .. من هوس ماکارونی کرده بودم .. میشه بپزی ..
مامان در کابینت رو باز کرد و گفت نداریم .. فردا میخرم میپزم ...
قاشق رو برداشتم و پیاز رو هم زدم و گفتم تو رو خدا مامان .. تا من اینو سرخ میکنم برو بخر بیار...
مامان گفت نمیخواد خاموش کن تا برم بخرم ..
همین که در کوچه رو بست تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به فاطمه ..
همین که فاطمه جواب داد گفتم آبجی میشه فردا بیایی خونمون ولی به مامان نگو من بهت گفتم .. فاطمه با تعجب گفت چی شده ؟؟
+مهمه.. خیلی مهم .. ولی فردا بیا بهت بگم .. فقط مامان نفهمه .. الانم قطع میکنم مامان میاد...
همین که آبجی گفت باشه میام خیالم کمی راحت شد و با برگشت مامان به اتاقم رفتم ...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2



tgoop.com/faghadkhada9/78382
Create:
Last Update:

مریم و عباس
#قسمت نهم

با خنده از پله ها بالا دویدم و تا رسیدم به اتاقم از خوشحالی و هیجان چند بار دور خودم چرخیدم .. جلوی آینه به خودم نگاه کردم و گفتم مریم ، اونم تو رو میخواد .. اونم با دیدن تو دلش لرزیده..
خودم رو پرت کردم روی تختم و باشتم رو بغل کردم .. کلمه به کلمه ی حرفهای مامان رو تو ذهنم مرور کردم .. (عباس گفته الا و بلا من مریم رو میخوام)
بین اون همه خوشحالی اشکم جاری شد و گفتم عباس منم الا و بلا تو رو میخوام ..
باید حرف دلم رو میگفتم .. وگرنه ممکن بود مامان از خودش جواب رد بده .. نشستم و فکر کردم .. باید به فاطمه میگفتم .. هم باهاش راحت بودم و هم مامان همیشه حرف آبجی بزرگه رو گوش میکنه...
با باز شدن یهویی در اتاق از فکر دراومدم .. مامان کنار تختم نشست و گفت مریم مبادا پیش بابات حرفی بزنی.. زنعموت کلی اصرار که فقط بین خودمون زنها بمونه...
چشمهام رو گرد کردم و گفتم وااا مگه میشه .. نظر بابا خیلی مهمه ..
مامان آروم زد روی پام و گفت نظر باباتو میخوام چیکار .. مگه قراره تو رو بدم به عباس ..
بلند شد و همینطور که از اتاق بیرون میرفت گفت بنده خدا یه جور دلباخته که نتونسته چهل روز طاقت بیاره ..
با این حرف دوباره اشکم سر خورد روی گونه هام .. زیر لب گفتم مادر من، میبینی اینطور دلباخته ایم باهامون راه بیا...
یکی دو ساعت تو اتاقم موندم و فکر کردم .. باید به فاطمه زنگ میزدم ولی پیش مامان نمیتونستم .. باید یه بهانه جور میکردم و میفرستادمش بیرون ...
رفتم پایین مامان تو آشپزخونه بود و مشغول خرد کردن پیاز بود ..
گفتم مامان میخواهی چی بپزی ؟؟
مامان پیاز رو گذاشت روی اجاق گاز و گفت لوبیاپلو ..
یادم افتاد ماکارونی نداریم .. خودم رو مظلوم کردم و گفتم عه .. من هوس ماکارونی کرده بودم .. میشه بپزی ..
مامان در کابینت رو باز کرد و گفت نداریم .. فردا میخرم میپزم ...
قاشق رو برداشتم و پیاز رو هم زدم و گفتم تو رو خدا مامان .. تا من اینو سرخ میکنم برو بخر بیار...
مامان گفت نمیخواد خاموش کن تا برم بخرم ..
همین که در کوچه رو بست تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به فاطمه ..
همین که فاطمه جواب داد گفتم آبجی میشه فردا بیایی خونمون ولی به مامان نگو من بهت گفتم .. فاطمه با تعجب گفت چی شده ؟؟
+مهمه.. خیلی مهم .. ولی فردا بیا بهت بگم .. فقط مامان نفهمه .. الانم قطع میکنم مامان میاد...
همین که آبجی گفت باشه میام خیالم کمی راحت شد و با برگشت مامان به اتاقم رفتم ...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78382

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Telegram offers a powerful toolset that allows businesses to create and manage channels, groups, and bots to broadcast messages, engage in conversations, and offer reliable customer support via bots. In the “Bear Market Screaming Therapy Group” on Telegram, members are only allowed to post voice notes of themselves screaming. Anything else will result in an instant ban from the group, which currently has about 75 members. Telegram Channels requirements & features Select: Settings – Manage Channel – Administrators – Add administrator. From your list of subscribers, select the correct user. A new window will appear on the screen. Check the rights you’re willing to give to your administrator. During a meeting with the president of the Supreme Electoral Court (TSE) on June 6, Telegram's Vice President Ilya Perekopsky announced the initiatives. According to the executive, Brazil is the first country in the world where Telegram is introducing the features, which could be expanded to other countries facing threats to democracy through the dissemination of false content.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American