FAGHADKHADA9 Telegram 78362
🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️

#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_71 ᪣ ꧁ه
قسمت هفتاد و یک

توبه کرده، میگفت کنار گذاشته و همه خانواده نظرشون این بود تا دوباره سمت قمار نرفته، دستش را یه جا بند کنیم و یه زن براش بگیریم تا سرگرم زن و بچه بشه و دیگه نره سمت این کار، نمی دونستم این بشر معتاد شده..حمید با دستش محکم روی زانوش زد و گفت: آخه مرد حسابی بگو نانت نیست، آبت نیست، قمار بازیت چیه دیگه؟! همیشه هم میبازه.همیشه هم پولش را به باد میده، اما عبرت نمیگیره..با این واگویه های حمید، تازه فهمیدم چه خاکی توی سرم شده و چه بلاهایی ممکنه سرم بیاد، نگاهم را به نازنین که چشماش را باز کرده بود افتاد و زیر لب گفتم: کاش لااقل پای این بچه وسط نبود.اونروز وقتی وحید اومد خونه، بهش گفتم که متوجه شدم توی سایت های قمار، بازی می کنه و وحید هم خیلی پرو گفت آره،حرفم را رد نکرد و کاملا پذیرفت و اصلا اعتراف نمی کرد که کار خلافی انجام میدهد، از نظر اون قمار هم یک نوع کار یا درامد بود،منتها توی زندگی ما داشته هامون را می خورد.من با اینکه سنم کم بود،اطلاعات زیادی راجع به قمار جمع کردم و بهش ثابت کردم اگر احیانا پولی هم این ما بین گیر وحید بیاد که نمیاد، حرام اندر حرام است، اما گوش وحید بدهکار نبود.حالا که حمید متوجه شده بود برادرش دوباره توی خط قمار قرار گرفته، برای اینکه وادارش کند تا از این راه بیاد بیرون،کمتر وسیله برای ما می خرید و من سعی می کردم نهایت قناعت را داشته باشم، حالا لباس های کهنه خودم و وحید را پاره می کردم و به شکل کهنه بچه در میاوردم و به جای پوشک استفاده می کردم، چون وحید پولی برای خرج کردن نداشت و من رویی برای خرجی گرفتن از حمید و آقا عنایت نداشتم..

زندگیم روز به روز سخت تر میشد و هر روز بگو مگوی من و وحید بالا می گرفت، کم کم تمام اعضای خانواده وحید از وضع بوجود آمده و فقر و فلاکت ما خبردار شدند، طاقتم طاق شده بود و زمانی کاردم به استخوان رسید که نازنین دو سالش کامل شد و پا توی سال سوم گذاشته بود، نزدیک عید بود، حمید که از وضعیت من و نازنین ناراحت بود و البته به خاطر اینکه ایشون واسطه ازدواج ما بود، خودش را بیشتر مقصر می دانست، با ترحم من و نازنین را سوار ماشین کرد و به بهانه اینکه بعد از مدتها خانه نشینی گشت و گذاری توی شهر بزنیم، ما را به بازار برد و برای من و نازنین لباس عیدی خرید.درسته قصد حمید محبت کردن بود اما به من برخورد، چرا که من شوهر داشتم و وحید اصلا عین خیالش نبود که توی خونه اش خالی هست یا زن و بچه اش لباس نو و... ندارند.اون روز به حمید گفتم مقداری پول بهم بده و حمید خوشحال از اینکه بالاخره من خواسته ای به زبان آوردم بدون اینکه بپرسه پول را برای چی می خوام با کمال میل بهم پول داد.روز بعد، وقتی که وحید سرکار بود، من، نازنین را برداشتم و خودم را به ایستگاه خط روستا رسوندم و راهی خانه پدری شدم.بعد از نزدیک چهار سال از ازدواجم، من برگشتم سر خانه اولم..پدر و مادرم که تا اون موقع فکر می کردند زندگی من گل و بلبل هست، چون من چیزی از رنج هایی که می کشیدم بروز نمیدادم و به اصطلاح صورتم را با سیلی سرخ نگه میداشتم،انها از اینکه ناگهانی و تنهایی به روستا آمدم تعجب کردند و من چون تصمیم خودم را گرفته بودم،برای اولین بار راز زندگی ام را برای پدر و مادرم فاش کردم و پرده از زندگی کسالت بار و سرشار از فقر و تنگدستی و دعوا و اعصاب خوردی خودم برداشتم.

پدرم که اصلا فکر نمی کرد وحید همچی آدمی باشه، با شنیدن حرفام شوکه شده بود، یادمه که چند ساعت از اومدن من میگذشت و پدرم یک دفعه هم لب باز نکرد و سکوت بود و سکوت... فقط آخر شب، خواب نمیرفت و مدام پهلو به پهلو میشد از جا بلند شد و وقتی منو دید که جلوی اتاق نشستم و به آسمان خیره هستم،کنارم نشستم و آرام توی گوشم زمزمه کرد: منیره! من پشت تو هستم، اگر واقعا وحید آدم بشو نیست،صلاح نمی دونم برگردی، هر تصمیمی بگیری من در کنارتم..سرم را پایین انداختم و گفتم: بیش از یک سال هست مدام بگو مگو میکنیم، شب قول میده دست برداره اما فردا همون آش و همون کاسه است، حتی خانواده اش هم خیلی تلاش کردند که وحید از این کارهاش دست بکشه، اما انگار معتاد شده، یک اعتیاد سخت و بد که متاسفانه قمار از زن و بچه اش هم براش مهمتره، باورت میشه بابا بارها شده نازنین توی تب می سوخت، وحید حاضر شده بود پولش را توی شرط بندی بزاره اما خرج دکتر نازنین نکنه.می خواستم از درد دلهام بگم، بابام دستش را روی لبهام گذاشت و با صدای بغض دارش،گفت:هیس! هیچی نگو،دل من همینطور آشوب هست،با نقل این خاطرات بدترش نکن..

#ادامه_دارد..‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
1😢1



tgoop.com/faghadkhada9/78362
Create:
Last Update:

🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️

#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_71 ᪣ ꧁ه
قسمت هفتاد و یک

توبه کرده، میگفت کنار گذاشته و همه خانواده نظرشون این بود تا دوباره سمت قمار نرفته، دستش را یه جا بند کنیم و یه زن براش بگیریم تا سرگرم زن و بچه بشه و دیگه نره سمت این کار، نمی دونستم این بشر معتاد شده..حمید با دستش محکم روی زانوش زد و گفت: آخه مرد حسابی بگو نانت نیست، آبت نیست، قمار بازیت چیه دیگه؟! همیشه هم میبازه.همیشه هم پولش را به باد میده، اما عبرت نمیگیره..با این واگویه های حمید، تازه فهمیدم چه خاکی توی سرم شده و چه بلاهایی ممکنه سرم بیاد، نگاهم را به نازنین که چشماش را باز کرده بود افتاد و زیر لب گفتم: کاش لااقل پای این بچه وسط نبود.اونروز وقتی وحید اومد خونه، بهش گفتم که متوجه شدم توی سایت های قمار، بازی می کنه و وحید هم خیلی پرو گفت آره،حرفم را رد نکرد و کاملا پذیرفت و اصلا اعتراف نمی کرد که کار خلافی انجام میدهد، از نظر اون قمار هم یک نوع کار یا درامد بود،منتها توی زندگی ما داشته هامون را می خورد.من با اینکه سنم کم بود،اطلاعات زیادی راجع به قمار جمع کردم و بهش ثابت کردم اگر احیانا پولی هم این ما بین گیر وحید بیاد که نمیاد، حرام اندر حرام است، اما گوش وحید بدهکار نبود.حالا که حمید متوجه شده بود برادرش دوباره توی خط قمار قرار گرفته، برای اینکه وادارش کند تا از این راه بیاد بیرون،کمتر وسیله برای ما می خرید و من سعی می کردم نهایت قناعت را داشته باشم، حالا لباس های کهنه خودم و وحید را پاره می کردم و به شکل کهنه بچه در میاوردم و به جای پوشک استفاده می کردم، چون وحید پولی برای خرج کردن نداشت و من رویی برای خرجی گرفتن از حمید و آقا عنایت نداشتم..

زندگیم روز به روز سخت تر میشد و هر روز بگو مگوی من و وحید بالا می گرفت، کم کم تمام اعضای خانواده وحید از وضع بوجود آمده و فقر و فلاکت ما خبردار شدند، طاقتم طاق شده بود و زمانی کاردم به استخوان رسید که نازنین دو سالش کامل شد و پا توی سال سوم گذاشته بود، نزدیک عید بود، حمید که از وضعیت من و نازنین ناراحت بود و البته به خاطر اینکه ایشون واسطه ازدواج ما بود، خودش را بیشتر مقصر می دانست، با ترحم من و نازنین را سوار ماشین کرد و به بهانه اینکه بعد از مدتها خانه نشینی گشت و گذاری توی شهر بزنیم، ما را به بازار برد و برای من و نازنین لباس عیدی خرید.درسته قصد حمید محبت کردن بود اما به من برخورد، چرا که من شوهر داشتم و وحید اصلا عین خیالش نبود که توی خونه اش خالی هست یا زن و بچه اش لباس نو و... ندارند.اون روز به حمید گفتم مقداری پول بهم بده و حمید خوشحال از اینکه بالاخره من خواسته ای به زبان آوردم بدون اینکه بپرسه پول را برای چی می خوام با کمال میل بهم پول داد.روز بعد، وقتی که وحید سرکار بود، من، نازنین را برداشتم و خودم را به ایستگاه خط روستا رسوندم و راهی خانه پدری شدم.بعد از نزدیک چهار سال از ازدواجم، من برگشتم سر خانه اولم..پدر و مادرم که تا اون موقع فکر می کردند زندگی من گل و بلبل هست، چون من چیزی از رنج هایی که می کشیدم بروز نمیدادم و به اصطلاح صورتم را با سیلی سرخ نگه میداشتم،انها از اینکه ناگهانی و تنهایی به روستا آمدم تعجب کردند و من چون تصمیم خودم را گرفته بودم،برای اولین بار راز زندگی ام را برای پدر و مادرم فاش کردم و پرده از زندگی کسالت بار و سرشار از فقر و تنگدستی و دعوا و اعصاب خوردی خودم برداشتم.

پدرم که اصلا فکر نمی کرد وحید همچی آدمی باشه، با شنیدن حرفام شوکه شده بود، یادمه که چند ساعت از اومدن من میگذشت و پدرم یک دفعه هم لب باز نکرد و سکوت بود و سکوت... فقط آخر شب، خواب نمیرفت و مدام پهلو به پهلو میشد از جا بلند شد و وقتی منو دید که جلوی اتاق نشستم و به آسمان خیره هستم،کنارم نشستم و آرام توی گوشم زمزمه کرد: منیره! من پشت تو هستم، اگر واقعا وحید آدم بشو نیست،صلاح نمی دونم برگردی، هر تصمیمی بگیری من در کنارتم..سرم را پایین انداختم و گفتم: بیش از یک سال هست مدام بگو مگو میکنیم، شب قول میده دست برداره اما فردا همون آش و همون کاسه است، حتی خانواده اش هم خیلی تلاش کردند که وحید از این کارهاش دست بکشه، اما انگار معتاد شده، یک اعتیاد سخت و بد که متاسفانه قمار از زن و بچه اش هم براش مهمتره، باورت میشه بابا بارها شده نازنین توی تب می سوخت، وحید حاضر شده بود پولش را توی شرط بندی بزاره اما خرج دکتر نازنین نکنه.می خواستم از درد دلهام بگم، بابام دستش را روی لبهام گذاشت و با صدای بغض دارش،گفت:هیس! هیچی نگو،دل من همینطور آشوب هست،با نقل این خاطرات بدترش نکن..

#ادامه_دارد..‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78362

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

During a meeting with the president of the Supreme Electoral Court (TSE) on June 6, Telegram's Vice President Ilya Perekopsky announced the initiatives. According to the executive, Brazil is the first country in the world where Telegram is introducing the features, which could be expanded to other countries facing threats to democracy through the dissemination of false content. Ng, who had pleaded not guilty to all charges, had been detained for more than 20 months. His channel was said to have contained around 120 messages and photos that incited others to vandalise pro-government shops and commit criminal damage targeting police stations. Earlier, crypto enthusiasts had created a self-described “meme app” dubbed “gm” app wherein users would greet each other with “gm” or “good morning” messages. However, in September 2021, the gm app was down after a hacker reportedly gained access to the user data. In 2018, Telegram’s audience reached 200 million people, with 500,000 new users joining the messenger every day. It was launched for iOS on 14 August 2013 and Android on 20 October 2013. For crypto enthusiasts, there was the “gm” app, a self-described “meme app” which only allowed users to greet each other with “gm,” or “good morning,” a common acronym thrown around on Crypto Twitter and Discord. But the gm app was shut down back in September after a hacker reportedly gained access to user data.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American