FAGHADKHADA9 Telegram 78361
🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️

#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_70 ᪣ ꧁ه
قسمت هفتاد

فوری رفتم سراغ گوشیم و صفحه اش را بررسی کردم ببینم وحید توی گوشیم چکار می کرده...اولش متوجه شدم بسته اینترنتی برام گرفته، من هر وقت می خواستم توی نت چیزی جستجو کنم، چون خیلی به آرایشگری و آشپزی علاقه داشتم مثلا دنبال مدل مو یا طرز تهیه یه غذا بودم، کلی می بایست منت وحید را بکشم که اولا اجازه بده وارد گوگل بشم و دوما بسته برام بگیره، اما الان خودش بسته گرفته بود، بعد چند تا صفحه دیدم که باز شده، اصلا ازشون سر در نمی آوردم، فقط متوجه شدم یکی از صفحات برای مسابقات فوتبال هست اما بقیه جاهایی که وارد شده بود را اصلا نمی دونستم برای چی هست.ذهنم درگیر شده بود، برای فرار از این درگیری، منم چند تا مدل مو دانلود کردم و داشتم کلیپ ها را نگاه می کردم که تقه ای به در خورد.فوری از جا بلند شدم و چادرم را روی سرم انداختم، چون می دونستم این مدل در زدن مال حمید بود.چادر را روی سرم مرتب کردم و در هال را باز کردم، چهره خندان حمید پشت در بود. سلام کردم، حمید با خوشرویی جواب سلامم را داد و گفت: زن داداش امروز یه ساعت مرخصی گرفتم، باید سنبل را میبردم دکتر، اخه سرما خورده، الان اومدم ببینم شما چیزی احتیاج نداری برات بگیرم؟!نگاهی به نازنین کردم، یه دونه ته پوشکش بود و با من و من گفتم:نه...نه...ممنون، آخه من روم..حمید مثل همیشه لبخندی زد و گفت: این حرفها را نزن، برای نازنین که وسیله می گیرم، خواستم ببینم خودت چیزی احتیاج نداری؟!سرم را به دو طرف تکان دادم و گفتم: نه...خدا از برادری کمتون نکنه.حمید سرش را پایین انداخت و گفت: باشه پس...خدا حافظ..هنوز در را نبسته بودم که یکهو چیزی به ذهنم رسید و گفتم: آقا حمید...یه لحظه صبر کنید.حمید چند قدمی که رفته بود را برگشت و گفت: چی شده زن داداش؟!با سرعت داخل خونه شدم و گوشیم را آوردم و همانطور که به طرف حمید میدادمش گفتم: راستش من قصد فضولی ندارم، اما وحید خیلی وقته یک سره سرش توی گوشی هست، از شما چه پنهان، هیچی خرج و مخارج هم برای خونه نمیگیره، دیشب گوشیش خراب شد و گوشی منو برداشت، من سردرنمیارم، ببینید این صفحاتی که وارد شده چی هست؟!حمید همانطور که با چشم های نگران به گوشی خیره شده بود، گوشی را از دست من گرفت و خودش به دیوار تکیه داد و یکدفعه زیر لب گفت: یا پیغمبر! این دوباره شروع کرده که...

من با تعجب به حمید نگاه کردم و گفتم: منظورتون چیه داداش؟! مگه اینا چی هستن؟!حمید نفسش را محکم بیرون داد و گفت: سرکار هر وقت منو میبینه سریع گوشیش را پنهان می کنه، من متوجه نشدم دوباره این کاراش را شروع کرده، می دیدم همه اش میناله که پول نداره، دستش خالی هست، فکر می کردم خرج و مخارج شما زیاد هست..با حالتی بهت زده گفتم: به جان نازنین از وقتی ازدواج کردیم حتی یک ریال پول به من نداده، اصلا برای چی بده؟! وقتی که من اجازه ندارم برم بیرون و خرید کنم پول به چه دردم می خوره؟! بعدم شما هم دادشم هستی، بیا تو خونه را نگاه کن، ببین چی داریم؟! اصلا فقط یخچال را نگاه کن...و بعد اشاره کردم به نازنین که خواب بود و گفتم: من که بچه اولم هست، مادری کنارم نیست، اما خوب میدونم این بچه نیاز به تقویت داره، شیر من کمه، باید خوراکی های مقوی و‌کمکی بدیم به بچه، اما دریغ از یک تکه گوشت...هر چی بیشتر من حرف میزدم، برق شرمندگی، توی صورت حمید بیشتر پدیدار میشد، دیگه آخرش خواستم بحث را فیصله بدم گفتم: حالا موضوع این صفحه های مجازی چی هست؟!حمید آه کوتاهی کشید و‌گفت: خدا نگذره از کسی که اولین بار وحید را با این سایت های شرط بندی مجازی آشنا کرد، زندگی وحید را به باد داد.با تعجب گفتم: شرط بندی؟! یعنی چه؟!حمید دوباره آه بلندی کشید و گفت: یعنی قمار، یعنی بدبختی، یعنی بیچارگی...

والا وحید اندازه من حقوق میگیره،درسته من عصرها میرم پی کار دیگه ای و درآمدم بیشتره، اما با همون حقوق شرکت هم میشه یه زندگی سه نفره را اداره کرد، پس وقتی وحید میگه ندارم، یعنی تمام حقوقش را توی این سایت ها و قمار مجازی می بازه و به باد فنا میده... سرم را تکیه دادم به در، قبلنا از زبون پدرم در مذمت قمار شنیده بودم، اما فکر می کردم قمار مال گذشته هاست و اینجا توی این زمان جایگاهی نداره، اما الان می فهمیدم که شوهرم یک قماربازه و اینجور که معلوم بود از زمان تجردش این کار زشت را انجام میداده..ناخوداگاه اشکم جاری شد و گفتم: آقا حمید! شما که می دونستین وحید اینجوره، چرا وقتی اومدین خواستگاری نگفتین؟!حمید همون بغل دیوار نشست، سرش را تکیه داد به دیوار و همانطور که به آسمون خیره شده بود گفت: قبل از خواستگاری میگفت:...

#ادامه_دارد..

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
😢1



tgoop.com/faghadkhada9/78361
Create:
Last Update:

🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️

#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_70 ᪣ ꧁ه
قسمت هفتاد

فوری رفتم سراغ گوشیم و صفحه اش را بررسی کردم ببینم وحید توی گوشیم چکار می کرده...اولش متوجه شدم بسته اینترنتی برام گرفته، من هر وقت می خواستم توی نت چیزی جستجو کنم، چون خیلی به آرایشگری و آشپزی علاقه داشتم مثلا دنبال مدل مو یا طرز تهیه یه غذا بودم، کلی می بایست منت وحید را بکشم که اولا اجازه بده وارد گوگل بشم و دوما بسته برام بگیره، اما الان خودش بسته گرفته بود، بعد چند تا صفحه دیدم که باز شده، اصلا ازشون سر در نمی آوردم، فقط متوجه شدم یکی از صفحات برای مسابقات فوتبال هست اما بقیه جاهایی که وارد شده بود را اصلا نمی دونستم برای چی هست.ذهنم درگیر شده بود، برای فرار از این درگیری، منم چند تا مدل مو دانلود کردم و داشتم کلیپ ها را نگاه می کردم که تقه ای به در خورد.فوری از جا بلند شدم و چادرم را روی سرم انداختم، چون می دونستم این مدل در زدن مال حمید بود.چادر را روی سرم مرتب کردم و در هال را باز کردم، چهره خندان حمید پشت در بود. سلام کردم، حمید با خوشرویی جواب سلامم را داد و گفت: زن داداش امروز یه ساعت مرخصی گرفتم، باید سنبل را میبردم دکتر، اخه سرما خورده، الان اومدم ببینم شما چیزی احتیاج نداری برات بگیرم؟!نگاهی به نازنین کردم، یه دونه ته پوشکش بود و با من و من گفتم:نه...نه...ممنون، آخه من روم..حمید مثل همیشه لبخندی زد و گفت: این حرفها را نزن، برای نازنین که وسیله می گیرم، خواستم ببینم خودت چیزی احتیاج نداری؟!سرم را به دو طرف تکان دادم و گفتم: نه...خدا از برادری کمتون نکنه.حمید سرش را پایین انداخت و گفت: باشه پس...خدا حافظ..هنوز در را نبسته بودم که یکهو چیزی به ذهنم رسید و گفتم: آقا حمید...یه لحظه صبر کنید.حمید چند قدمی که رفته بود را برگشت و گفت: چی شده زن داداش؟!با سرعت داخل خونه شدم و گوشیم را آوردم و همانطور که به طرف حمید میدادمش گفتم: راستش من قصد فضولی ندارم، اما وحید خیلی وقته یک سره سرش توی گوشی هست، از شما چه پنهان، هیچی خرج و مخارج هم برای خونه نمیگیره، دیشب گوشیش خراب شد و گوشی منو برداشت، من سردرنمیارم، ببینید این صفحاتی که وارد شده چی هست؟!حمید همانطور که با چشم های نگران به گوشی خیره شده بود، گوشی را از دست من گرفت و خودش به دیوار تکیه داد و یکدفعه زیر لب گفت: یا پیغمبر! این دوباره شروع کرده که...

من با تعجب به حمید نگاه کردم و گفتم: منظورتون چیه داداش؟! مگه اینا چی هستن؟!حمید نفسش را محکم بیرون داد و گفت: سرکار هر وقت منو میبینه سریع گوشیش را پنهان می کنه، من متوجه نشدم دوباره این کاراش را شروع کرده، می دیدم همه اش میناله که پول نداره، دستش خالی هست، فکر می کردم خرج و مخارج شما زیاد هست..با حالتی بهت زده گفتم: به جان نازنین از وقتی ازدواج کردیم حتی یک ریال پول به من نداده، اصلا برای چی بده؟! وقتی که من اجازه ندارم برم بیرون و خرید کنم پول به چه دردم می خوره؟! بعدم شما هم دادشم هستی، بیا تو خونه را نگاه کن، ببین چی داریم؟! اصلا فقط یخچال را نگاه کن...و بعد اشاره کردم به نازنین که خواب بود و گفتم: من که بچه اولم هست، مادری کنارم نیست، اما خوب میدونم این بچه نیاز به تقویت داره، شیر من کمه، باید خوراکی های مقوی و‌کمکی بدیم به بچه، اما دریغ از یک تکه گوشت...هر چی بیشتر من حرف میزدم، برق شرمندگی، توی صورت حمید بیشتر پدیدار میشد، دیگه آخرش خواستم بحث را فیصله بدم گفتم: حالا موضوع این صفحه های مجازی چی هست؟!حمید آه کوتاهی کشید و‌گفت: خدا نگذره از کسی که اولین بار وحید را با این سایت های شرط بندی مجازی آشنا کرد، زندگی وحید را به باد داد.با تعجب گفتم: شرط بندی؟! یعنی چه؟!حمید دوباره آه بلندی کشید و گفت: یعنی قمار، یعنی بدبختی، یعنی بیچارگی...

والا وحید اندازه من حقوق میگیره،درسته من عصرها میرم پی کار دیگه ای و درآمدم بیشتره، اما با همون حقوق شرکت هم میشه یه زندگی سه نفره را اداره کرد، پس وقتی وحید میگه ندارم، یعنی تمام حقوقش را توی این سایت ها و قمار مجازی می بازه و به باد فنا میده... سرم را تکیه دادم به در، قبلنا از زبون پدرم در مذمت قمار شنیده بودم، اما فکر می کردم قمار مال گذشته هاست و اینجا توی این زمان جایگاهی نداره، اما الان می فهمیدم که شوهرم یک قماربازه و اینجور که معلوم بود از زمان تجردش این کار زشت را انجام میداده..ناخوداگاه اشکم جاری شد و گفتم: آقا حمید! شما که می دونستین وحید اینجوره، چرا وقتی اومدین خواستگاری نگفتین؟!حمید همون بغل دیوار نشست، سرش را تکیه داد به دیوار و همانطور که به آسمون خیره شده بود گفت: قبل از خواستگاری میگفت:...

#ادامه_دارد..

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78361

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Polls The best encrypted messaging apps Telegram message that reads: "Bear Market Screaming Therapy Group. You are only allowed to send screaming voice notes. Everything else = BAN. Text pics, videos, stickers, gif = BAN. Anything other than screaming = BAN. You think you are smart = BAN. The court said the defendant had also incited people to commit public nuisance, with messages calling on them to take part in rallies and demonstrations including at Hong Kong International Airport, to block roads and to paralyse the public transportation system. Various forms of protest promoted on the messaging platform included general strikes, lunchtime protests and silent sit-ins. Telegram Channels requirements & features
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American