tgoop.com/faghadkhada9/78345
Last Update:
#دوقسمت دویست وپنجاه وسه ودویست وپنجاه وچهار
📖سرگذشت کوثر
بهش گفتم صدای بارونو میشنوی بارون رحمت خداست گفت آره بارون رحمت خداست ولی شاید یه معنی دیگه هم داره
گفتم معنیش چیه گفت شاید معنیش اینه که خودتو واسه سفر آماده کن خدا داره به من میگه خودتو واسه سفرت آماده کن
وقتی این حرفو زد بچههاش به شدت گریه میکردن حال بدی داشتن ولی مهدی خیلی خوشحال بود بهم گفت میدونی کی رو دارم میبینم گفتم من نمیدونم گفت محمد و دارم میبینم اون همین جا وایستاده داره منو نگاه میکنه انگار منتظر منه آبجی دیگه هیچ دردی ندارم همه دردام از بین رفت حالم خیلی خوبه
تا حالا انقدر حالم خوب نبوده با تک تکمون خداحافظی کرد بهم گفتش که از اتاق برین بیرون میخوام بخوابم بهش گفتیم نه ما نمیریم بیرون ما میخوایم اینجا پیش تو بمونیم نمیریم ولی اون ما رو بیرون کرد بهمون گفت بالا سر مریض نباید بمونیدمهدی دست راحله رو بوسید و بهش گفت راحله خیلی ممنونم تو بهترین زن دنیا هستی
کنار تو بهترین روزهای زندگیمو گذراندم از خدا ممنونم که به خاطر تمام لطفهایی که به من کرد به خاطر بچههامون که برای من آوردی تو لذت پدر بودن را از اول به من دادی من از روز اول زندگیمون پدر شدم بعد هم بهش گفت راحله جان برو بیرون میخوام یه چند دقیقه بگیرم بخوابم خیلی خستم
راحله و بقیه با چشمای پر از اشک رفتن بیرون خیلی گریه میکردن حال خیلی بدی داشتن صورت مهدی رو بوسیدم و دست رو صورتش کشیدم بهش گفتم خداحافظ داداش کوچولو سفرت بخیر باشه ایشالا به سلامت پیش خدا برسی برای منم دعا کن بتونم غم فراقتتو تحمل کنم سلام منو به همه عزیزانمون برسون مخصوصاً به محمد مراقب همدیگه باشیدمهدی بهم گفت منم از تو خیلی ممنونم مرسی که در حق من این همه مادری کردی تو از همه چی گذشتی ممنون ازت که به خاطر من فداکاری کردی به خاطر من ومحمد ازش خداحافظی کردم اومدم بیرون پشت در اتاق نشستم منتظر نشستم قرآن دستم گرفتم و شروع کردم خوندن بعد ۴۰ دقیقه تصمیم گرفتم برم یه سر بهش بزنم راحله حالش خیلی بد بود گریه میکرد زاری میکرد و مهدی را صدا میکردبه آرامی در اتاقو باز کردم مهدی نگاه کردم چقدر چهرهاش آروم و نورانی بودلبخند زیبای بر لب داشت رفتم جلو صداش کردم انگار خوابیده بودولی وقتی سرمو نزدیک صورتش بردم دیدم نفس نمیکشه روح پاک برادرم به سمت خدا پر کشیده بود رفته بودبهشت پیش برادرشو و بقیه به آرومی پیشونیشو بوس کردم و ملافه رو روی صورتش کشیدم کتاب زندگی مهدی من به همین راحتی بسته شدقرآن رو دستم گرفتم وقتی بازش کردم با گریه و اشک برای مهدی قرآن خوندم صدای راحله راشنیدم که اومد کنار مهدی و نگاه کرد بهم گفت نه امکان نداره تمام بدنش میلرزید پارچه را از صورت مهدی کنار زد و گفت مهدی جان پاشوالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
خواهش میکنم بلند شو تو که عاشق بارونی
پاشو با هم بارون و نگاه کنیم تو را خدا بلند شومنو تنها نگذار قرارمون این نبود تو زودتر بری راحله را بغل کردم تو آغوش هم گریه کردیم راحله شوک زده بود میگفت منتظر معجزه بودم ولی انگار معجزه ای وجود نداره گفتم معجزه خدا همین بود که درد وزجرهاش تموم بشه راحله و بچه هاش بی قراری می کردن و من باید آرومشون میکردم
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78345