FAGHADKHADA9 Telegram 78344
🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️

#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_69  ᪣ ꧁ه
قسمت شصت و نه

روزها به سرعت برق و باد می گذشت و بالاخره در یک روز از بهار، دخترم نازنین پا به این دنیا گذاشت.اگر همسر من از اهالی روستا بود، حتما از اینکه دختری به دنیا آوردم مرا سرکوفت می داد، اما در خانواده وحید وضع اینطور نبود، برایشان فرق نمی کرد که بچه دختر باشد یا پسر، مهم این بود که سالم باشه، البته از برخورد حمید با سنبل متوجه شده بودم، این خانواده بر خلاف خیلی از خانواده های این منطقه، دختر دوست هستند، اسم نازنین را خودم انتخاب کردم و وحید هم مخالفتی نکرد.وقتی نازنین به دنیا آمد، پدر و مادرم به شهر آمدند و چشم روشنی آوردند، اما بچه ها را با خودشون نیاورده بودند.حالا سرم گرم نازنین بود، روزها زودتر از همیشه میگذشت و من یک دختری که تازه پا به چهارده سالگی گذاشته بودم، می بایست به جای عروسک بازی، بچه بزرگ کنم، آنهم دست تنها، نه خواهر و مادری کنارم بود و نه وحید کمکی به من می کرد.زمانی که نازنین به دنیا آمد و من رنج دوران بارداری را پشت سر گذاشتم، تازه متوجه شدم که وحید تا سر کار هست که هیچ، وقتی هم پا درون خانه می گذارد یکسره خودش هست وگوشی اش، انگار برای وحید گوشی جذابیتش بیشتر از زن جوان و فرزند نورسیده اش بود، اگر زمانی اعتراضی به او می کردم با برخورد تندش مواجه می شدم و میگفت: دارم کار می کنم و من نمی دانستم این چه کاری هست که روز به روز ما را فقیرتر می کند.چند بار سعی کردم که زاغ سیاهش را چوب بزنم و سر از کارش در آورم، اما وحید زرنگ تر از این حرفها بود، تند تند رمز گوشی اش را عوض می کرد و هر وقت هم که داخل خانه بود،جایی می نشست که من حتی نتوانم صفحه گوشی را از راه دور ببینم.

خرج خانه را درست نمی داد و هر وقت برای بچه پوشک می خواستم یا می گفتم گوشت و پلو و حبوبات و میوه نداریم، جیب خالی اش را نشان میداد و میگفت: ندارم...وقتی ندارم چکار کنم؟! برم دزدی؟!برای من جای تعجب بود، آخه وحید کارمند یک شرکت بود و تا جایی می دانستم شرکت هر ماه حقوق ثابتی به وحید میداد، اما وحید حتی یک ریال پول به من نمیداد گرچه اگر هم میداد، من حق بیرون رفتن از خونه را نداشتم، اما خودش هم چیزی برای خونه نمی خرید و خرج خانه ما بر عهده آقا عنایت و گاهی هم حمید بود.خیلی دوست داشتم سر از کار وحید و اون گوشی وامونده دستش دربیارم، ولی هر چی بیشتر تلاش می کردم، کمتر نتیجه می گرفتم تا اینکه نزدیک یک سالگی نازنین بود، یک شب وحید مثل همیشه غرق گوشی اش بود، یهو فریادش در اومد و متوجه شدم، گوشیش خاموش شده و روشن هم نمیشد، وحید مثل مرغ سرکنده توی خانه می چرخید و به زمین و زمان بد می گفت‌، یک ساعتی با همین وضع بودیم ، انگار واقعا به گوشی اعتیاد پیدا کرده بود و مثل آدم های معتاد دنبال بهانه بود و به همه چیز گیر می داد که یکدفعه چشمش به گوشی من افتاد با سرعت به سمت گوشی رفت و اونو از کنار تلویزیون برداشت و مثل بچه ای که تازه به اسباب بازیش رسیده به دستش گرفت و یک گوشه بی سرو صدا نشست و دوباره غرق گوشی شد..اعصابم خورد شده بود، کارها و نق و نوق های نازنین از یک طرف، کاری که توی خونه خودم و آقا عنایت می بایست انجام بدم هم یک طرف، خونه خالی و جیب خالی تر شوهرم یک طرف و این حرکات وحید که نمی دونستم دنبال چی هست هزار طرف، اذیتم می کرد.وحید چند ساعتی با گوشی من ور رفت و درست یک ساعت بعد از نیمه شب، دلش رضایت داد و گوشی را کنار گذاشت و خوابید.

فردا صبح هم از سر سفره، صبحانه را خورده و نخورده بلند شد و گوشی اش را برداشت و همانطور که بیرون میرفت گفت: باید اول برم گوشیم را بدم درست کنن، خدا میدونه خرجش چقدر بشه، پول ندارم و بعد رو به من گفت: ممکنه مجبور بشم یه مدت گوشی تو....من که همینجوری اعصابم به حد انفجار رسیده بود، پریدم وسط حرفش و گفتم:حرفی از گوشی من نمی زنی، خودت می دونی تنها راه ارتباط من با مادر و خواهرام همین هست، شکر خدا نه بیرون میریم و نه اونا میان اینجا پس فکر گوشی منو از سرت بیرون کن.وحید هوفی کرد و از خونه بیرون زد،نازنین راحت خوابیده بود، منم فوری رفتم سراغ گوشیم و صفحه اش را بررسی کردم ببینم وحید توی گوشیم چیکار می کرده...

#ادامه_دارد...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
😢2



tgoop.com/faghadkhada9/78344
Create:
Last Update:

🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️

#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_69  ᪣ ꧁ه
قسمت شصت و نه

روزها به سرعت برق و باد می گذشت و بالاخره در یک روز از بهار، دخترم نازنین پا به این دنیا گذاشت.اگر همسر من از اهالی روستا بود، حتما از اینکه دختری به دنیا آوردم مرا سرکوفت می داد، اما در خانواده وحید وضع اینطور نبود، برایشان فرق نمی کرد که بچه دختر باشد یا پسر، مهم این بود که سالم باشه، البته از برخورد حمید با سنبل متوجه شده بودم، این خانواده بر خلاف خیلی از خانواده های این منطقه، دختر دوست هستند، اسم نازنین را خودم انتخاب کردم و وحید هم مخالفتی نکرد.وقتی نازنین به دنیا آمد، پدر و مادرم به شهر آمدند و چشم روشنی آوردند، اما بچه ها را با خودشون نیاورده بودند.حالا سرم گرم نازنین بود، روزها زودتر از همیشه میگذشت و من یک دختری که تازه پا به چهارده سالگی گذاشته بودم، می بایست به جای عروسک بازی، بچه بزرگ کنم، آنهم دست تنها، نه خواهر و مادری کنارم بود و نه وحید کمکی به من می کرد.زمانی که نازنین به دنیا آمد و من رنج دوران بارداری را پشت سر گذاشتم، تازه متوجه شدم که وحید تا سر کار هست که هیچ، وقتی هم پا درون خانه می گذارد یکسره خودش هست وگوشی اش، انگار برای وحید گوشی جذابیتش بیشتر از زن جوان و فرزند نورسیده اش بود، اگر زمانی اعتراضی به او می کردم با برخورد تندش مواجه می شدم و میگفت: دارم کار می کنم و من نمی دانستم این چه کاری هست که روز به روز ما را فقیرتر می کند.چند بار سعی کردم که زاغ سیاهش را چوب بزنم و سر از کارش در آورم، اما وحید زرنگ تر از این حرفها بود، تند تند رمز گوشی اش را عوض می کرد و هر وقت هم که داخل خانه بود،جایی می نشست که من حتی نتوانم صفحه گوشی را از راه دور ببینم.

خرج خانه را درست نمی داد و هر وقت برای بچه پوشک می خواستم یا می گفتم گوشت و پلو و حبوبات و میوه نداریم، جیب خالی اش را نشان میداد و میگفت: ندارم...وقتی ندارم چکار کنم؟! برم دزدی؟!برای من جای تعجب بود، آخه وحید کارمند یک شرکت بود و تا جایی می دانستم شرکت هر ماه حقوق ثابتی به وحید میداد، اما وحید حتی یک ریال پول به من نمیداد گرچه اگر هم میداد، من حق بیرون رفتن از خونه را نداشتم، اما خودش هم چیزی برای خونه نمی خرید و خرج خانه ما بر عهده آقا عنایت و گاهی هم حمید بود.خیلی دوست داشتم سر از کار وحید و اون گوشی وامونده دستش دربیارم، ولی هر چی بیشتر تلاش می کردم، کمتر نتیجه می گرفتم تا اینکه نزدیک یک سالگی نازنین بود، یک شب وحید مثل همیشه غرق گوشی اش بود، یهو فریادش در اومد و متوجه شدم، گوشیش خاموش شده و روشن هم نمیشد، وحید مثل مرغ سرکنده توی خانه می چرخید و به زمین و زمان بد می گفت‌، یک ساعتی با همین وضع بودیم ، انگار واقعا به گوشی اعتیاد پیدا کرده بود و مثل آدم های معتاد دنبال بهانه بود و به همه چیز گیر می داد که یکدفعه چشمش به گوشی من افتاد با سرعت به سمت گوشی رفت و اونو از کنار تلویزیون برداشت و مثل بچه ای که تازه به اسباب بازیش رسیده به دستش گرفت و یک گوشه بی سرو صدا نشست و دوباره غرق گوشی شد..اعصابم خورد شده بود، کارها و نق و نوق های نازنین از یک طرف، کاری که توی خونه خودم و آقا عنایت می بایست انجام بدم هم یک طرف، خونه خالی و جیب خالی تر شوهرم یک طرف و این حرکات وحید که نمی دونستم دنبال چی هست هزار طرف، اذیتم می کرد.وحید چند ساعتی با گوشی من ور رفت و درست یک ساعت بعد از نیمه شب، دلش رضایت داد و گوشی را کنار گذاشت و خوابید.

فردا صبح هم از سر سفره، صبحانه را خورده و نخورده بلند شد و گوشی اش را برداشت و همانطور که بیرون میرفت گفت: باید اول برم گوشیم را بدم درست کنن، خدا میدونه خرجش چقدر بشه، پول ندارم و بعد رو به من گفت: ممکنه مجبور بشم یه مدت گوشی تو....من که همینجوری اعصابم به حد انفجار رسیده بود، پریدم وسط حرفش و گفتم:حرفی از گوشی من نمی زنی، خودت می دونی تنها راه ارتباط من با مادر و خواهرام همین هست، شکر خدا نه بیرون میریم و نه اونا میان اینجا پس فکر گوشی منو از سرت بیرون کن.وحید هوفی کرد و از خونه بیرون زد،نازنین راحت خوابیده بود، منم فوری رفتم سراغ گوشیم و صفحه اش را بررسی کردم ببینم وحید توی گوشیم چیکار می کرده...

#ادامه_دارد...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78344

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

fire bomb molotov November 18 Dylan Hollingsworth yau ma tei The court said the defendant had also incited people to commit public nuisance, with messages calling on them to take part in rallies and demonstrations including at Hong Kong International Airport, to block roads and to paralyse the public transportation system. Various forms of protest promoted on the messaging platform included general strikes, lunchtime protests and silent sit-ins. How to Create a Private or Public Channel on Telegram? So far, more than a dozen different members have contributed to the group, posting voice notes of themselves screaming, yelling, groaning, and wailing in various pitches and rhythms.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American