tgoop.com/faghadkhada9/78343
Last Update:
🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️
#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_68 ᪣ ꧁ه
قسمت شصت و هشت
چند روز بعد از آمدن محبوبه، همراه با وحید دکتر رفتم و آزمایش دادم و مشخص شد باردارم و من در سن سیزده سالگی اولین بارداری ام را تجربه کردم.هر روز حالم بدتر می شد و ویارم شدیدتر، حالات خوبی نبود، مادرم هر عصر به گوشی وحید زنگ می زد و احوالم را می گرفت، کم کم خانواده وحید هم از موضوع خبردار شدند و یک روز هنگامی که مشغول دوشیدن شیر گوسفندها بودم و همزمان عق هم میزدم، متوجه سایه ای در کنارم شدم، سرم را بالا گرفتم و صفیه خانم را در مقابلم دیدم، ناخوداگاه با حالتی دستپاچه از جا بلند شدم و گفتم: سلام مامان، خوبین؟!صفیه خانم جلو آمد و همانطور که روی چهار پایه کوچک پلاستیکی، جای من می نشست گفت: علیک سلام دخترم، وقتی حالت خوب نیست نمی خواد فشار به خودت بیاری، به خودم بگو، گوسفندا را می دوشم و بهشون آب و علف میدم.لبخندی روی لبم نشست، آخه بعد از چندین ماه قطع رابطه، این حرف صفیه خانم بوی محبت و آشتی را می داد.پس جلوتر آمدم و همانطور که کنارش می نشستم گفتم: حالا حالم خیلی بد نیست، بزارین من شیر گوسفندا ....
صفیه خانم با تندی نگاهم کرد و گفت: نه خودم می دوشم، الانم پاشو، اصلا خوب نیست زن حامله اینجوری روی پاهاش بنشیند.از جا بلند شدم و گفتم: چشم...پس اگر اجازه بدین من بیام شیرها را بجوشونم؟!صفیه خانم همانطور که مشغول کارش بود گفت: برو تو خونه یه کم پنیر گوسفندی برات گذاشتم توی هال، بردار بخور، برای نهار هم نمی خواد چیزی درست کنی، آبگوشت بار میزارم، با وحید بیایین پیش ما...لبخندم پررنگ تر شد و گفتم: چشم، خدا خیرتون بده، من وضعم طوری شده به سمت گاز میرم یکدفعه حالت تهوع میگیرم.صفیه خانم سرش را بالا گرفت و گفت: خوب این طبیعیه دخترم، دلت چی میکشه بگم آقا عنایت برات بگیره؟!با من و من گفتم: مم...ممنون میگم وحید برام بگیره..صفیه خانم هوفی کرد و گفت: من که میدونم وحید بیشتر از همون خرابکاری های خودش در نمیاره، تعارف نکن هر چی خواستی بگو که دیگه گناهت گردن ما نیافته، آخه چشم بسته ای داری، تو که نمی خوای اون بچه یکدفعه چیزی می خواد.آهی کشیدم و همانطور که چشم می گفتم، با اجازه ای گفتم وبه طرف در آغل رفتم و با خودم فکر می کردم واقعا صفیه خانم از کجا متوجه شده که وحید برای خونه خیلی وسیله نمی خره و همیشه میگه ندارم، پول نیست و...
البته منم اعتراضی به این کاراش نمی کردم و چون خیال می کردم واقعا پول کمی درمیاره و من توقعم بالاست.از اونروز به بعد روابط خانواده وحید با من عادی شد و الحق و الانصاف رفتار صفیه خانم و آقا عنایت و حتی حمید با من خیلی خوب بود و اگر احساس می کردند من چیزی می خوام سریع برام تهیه می کردند، اما وحید نه...انگار نه انگار که زن داره و در آستانه بچه دار شدن هست، همیشه نهار و شامش می بایست به راه باشه اما وسیله آنچنانی برای خرج خونه نمی خرید و هیچ وقت هم نمی پرسید این غذایی که اماده کردم از کجا آمده، البته پدرم هر دو هفته یکبار میومد و کلی وسیله برام میاورد از محصولات باغ و زمین گرفته تا کشک و ماست و پنیر گوسفندها، هر چی که خودشون داشتند سهم منم کنار می گذاشت و برام میاورد.نزدیک ماه ششم بارداری بودم، حالم خوش نبود، حالا دیگه ویارم کم شده بود اما دردهای ناگهانی شکم و کمر و لگنم خیلی اذیتم می کرد، دکتر هم وحید را ترسونده بود و گفته بود چون سن خانمت پایین هست، بارداری اش خطرناکه و باید مراقبت بشه، برای همین یک روز که وحید از سر کار اومد، سیم کارت جدیدی گرفته بود، سیمکارت را گذاشت روی گوشی من و گوشی را به من داد و تاکید کرد که گوشی را بهم می ده تا وقتی که سر کار هست، بهم زنگ بزنه و از احوالم باخبر بشه و حکم کرد که شماره جدیدم را فقط به محبوبه و مادرم میتونم بدم و هیچ شماره ناشناسی هم حق جواب دادن ندارم، نه پیامکی و نه تلفنی و البته حق وصل شدن به اینترنت هم نداشتم.با تمام این تفاسیر من خوشحال بودم که باز هم گوشی را بهم برگردوند،درسته که من حق دست گرفتن به گوشی وحید را نداشتم و گوشیش رمز داشت اما اون روزی صد بار گوشی منو چک می کرد، خوب من چیز پنهانی از وحید نداشتم و برام مهم نبود که مدام گوشیم را چک می کنه.
#ادامه_دارد...
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78343