FAGHADKHADA9 Telegram 78309
🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️

#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_64 ᪣ ꧁ه
قسمت شصت و چهار


با رفتن وحید، صفیه خانم و مهرنسا هم رفتن و من دوباره با تنهایی خودم تنهاتر و غمزده تر از قبل ماندم.وحید برخلاف انتظارم زود از بیرون آمد، از ترسش خودم را چپوندم توی آشپزخانه و مشغول دم کردن چای بودم که متوجه حضورش جلوی در آشپزخونه شدم، همانطور که پشتم به او بود آب دهنم را قورت دادم و با ترس به عقب برگشتم.وحید همانطور که غرق گوشی موبایل بود گفت: چیه؟! از زبون افتادی؟!پشتم را به کمد آشپزخانه تکیه دادم و با صدای بغض دارم گفتم: چی بگم؟! مگه اصلا گفتن من اثری داره؟! من که هر چی بگم، شما حرف اون نامرد را قبول می کنین، یادته قبل رفتنت مادرت چی گفت؟!وحید سرش را بالا گرفت و‌گفت: چی گفت؟! اینکه گفت به پدر و مادرت میگه بیاد؟! خوب مطمئن باش تا الان گفته و فردا حتما میان پس خودت را آماده کن..سرم را به دو طرف تکان دادم و‌گفتم: نه منظورم این حرفش نبود، اون حرفش که گفت عطا چند سال پیش با یه زنه رو هم ریخته...وحید پرید وسط حرفم و گفت:خب که چی؟! این کارا برای عطا عادی هست تا الان با چند نفر گرفتنش، این دلیل نمیشه چون اون زنها خطا کردن تو هم میتونی هر غلطی دلت می خواد بکنی..بغض گلوم را فرو دادم و گفتم: من غلط بکنم از این غلطای اضافه کنم، منظورم این بود که عطا از قراره معلوم آدم نادرستی هست، چرا توی این موارد عطا را مقصر نمی دونین و اون زنها را شماتت می کنید، مشخصه این دوستت واقعا ناباب و بد چشم هست، یادت میاد اولین باری که عطا اومد خونه مون؟! چقدر اصرار کردی بیام سرسفره اما من نیومدم؟!

وحید ابروهاش را بهم کشید و گفت: خوب چه ربطی داره؟! نکنه علم غیب داری و فهمیدی بد چشم هست و نیومدی سر سفره؟!نفسم را محکم بیرون دادم و گفتم: من علم غیب ندارم و از سابقه عطا هم خبر نداشتم، اما تو که خبر داشتی، چرا پای این مرد هرزه را به زندگیت باز کردی؟ هیچ‌ میدونی اون شب وقتی تو رفتی ماست از خونه بابات بیاری، این نارفیقت اومد تو آشپزخونه و همون موقع پیشنهاد مزخرف داد، ببین وحید من اگر خورده شیشه داشتم، اون شب تحویلش می گرفتم نه اینکه حتی حاضر نشم سر سفره هم بیام، همین یه دلیل برای بی گناهی من کافی نیست؟!وحید با شنیدن این حرف فریاد زد: چرا همون موقع نگفتی؟ چرا چیزی بروز ندادی تا همون موقع حقش را بزارم کف دستش و بعد ساکت شد، انگار ذهنش درگیر شده بود، به سمت هال رفت و آهسته گفت: یه استکان چای برام بریز بیار...انگار با این حرف بهشت را بهم داده باشن، وقتی وحید از دست من چای می خواد یعنی امیدی به نجاتم هست.فوری یه چای که هنوز درست دم نکشیده بود ریختم و آوردم براش.گوشی خودم را توی دست وحید دیدم.سینی را گذاشتم جلوش، یه حبه قند از توی قندون برداشت و همانطور که باهاش بازی می کرد گفت:

عصری محبوبه پیام داد، البته از صبح خیلی زنگ زده بود به گوشیت و چون جواب نداده بودی نگران شده بود و چند تا پیام داده بود.توی یکی از پیاماش گوشزد کرده بود که ماجرای عطا را به من بگی..وحید سرش را بالا گرفت و گفت: منیره! من بر خلاف تمام مردم این شهر که روی حرف مرد بیشتر ازحرف یک زن حساب می کنن، می خوام روی این رسم مزخرف پا بزارم و روی حرف تو بیشتر حساب کنم و حرف عطا را دروغ فرض کنم، اما الان دیگه خانواده هامون درگیر شدن، تو باید ثابت کنی بیگناه بودی، منم پشتتم...وحید با زدن این حرف، حبه قند را انداخت دهنش و یک نفس چای را سرکشید، از جا بلند شد و باز از خانه زد بیرون، انگار دوست داشت تنها باشه.حالا من می بایست خودم را برای نبردی سخت آماده کنم، میبایست بی گناهی خودم را به همه آشکار کنم و این کار توی شهری که فقط به حرف مردها بها میدن خیلی سخت و شاید ناشدنی بود.

#ادامه_دارد...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
1😢1



tgoop.com/faghadkhada9/78309
Create:
Last Update:

🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️

#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_64 ᪣ ꧁ه
قسمت شصت و چهار


با رفتن وحید، صفیه خانم و مهرنسا هم رفتن و من دوباره با تنهایی خودم تنهاتر و غمزده تر از قبل ماندم.وحید برخلاف انتظارم زود از بیرون آمد، از ترسش خودم را چپوندم توی آشپزخانه و مشغول دم کردن چای بودم که متوجه حضورش جلوی در آشپزخونه شدم، همانطور که پشتم به او بود آب دهنم را قورت دادم و با ترس به عقب برگشتم.وحید همانطور که غرق گوشی موبایل بود گفت: چیه؟! از زبون افتادی؟!پشتم را به کمد آشپزخانه تکیه دادم و با صدای بغض دارم گفتم: چی بگم؟! مگه اصلا گفتن من اثری داره؟! من که هر چی بگم، شما حرف اون نامرد را قبول می کنین، یادته قبل رفتنت مادرت چی گفت؟!وحید سرش را بالا گرفت و‌گفت: چی گفت؟! اینکه گفت به پدر و مادرت میگه بیاد؟! خوب مطمئن باش تا الان گفته و فردا حتما میان پس خودت را آماده کن..سرم را به دو طرف تکان دادم و‌گفتم: نه منظورم این حرفش نبود، اون حرفش که گفت عطا چند سال پیش با یه زنه رو هم ریخته...وحید پرید وسط حرفم و گفت:خب که چی؟! این کارا برای عطا عادی هست تا الان با چند نفر گرفتنش، این دلیل نمیشه چون اون زنها خطا کردن تو هم میتونی هر غلطی دلت می خواد بکنی..بغض گلوم را فرو دادم و گفتم: من غلط بکنم از این غلطای اضافه کنم، منظورم این بود که عطا از قراره معلوم آدم نادرستی هست، چرا توی این موارد عطا را مقصر نمی دونین و اون زنها را شماتت می کنید، مشخصه این دوستت واقعا ناباب و بد چشم هست، یادت میاد اولین باری که عطا اومد خونه مون؟! چقدر اصرار کردی بیام سرسفره اما من نیومدم؟!

وحید ابروهاش را بهم کشید و گفت: خوب چه ربطی داره؟! نکنه علم غیب داری و فهمیدی بد چشم هست و نیومدی سر سفره؟!نفسم را محکم بیرون دادم و گفتم: من علم غیب ندارم و از سابقه عطا هم خبر نداشتم، اما تو که خبر داشتی، چرا پای این مرد هرزه را به زندگیت باز کردی؟ هیچ‌ میدونی اون شب وقتی تو رفتی ماست از خونه بابات بیاری، این نارفیقت اومد تو آشپزخونه و همون موقع پیشنهاد مزخرف داد، ببین وحید من اگر خورده شیشه داشتم، اون شب تحویلش می گرفتم نه اینکه حتی حاضر نشم سر سفره هم بیام، همین یه دلیل برای بی گناهی من کافی نیست؟!وحید با شنیدن این حرف فریاد زد: چرا همون موقع نگفتی؟ چرا چیزی بروز ندادی تا همون موقع حقش را بزارم کف دستش و بعد ساکت شد، انگار ذهنش درگیر شده بود، به سمت هال رفت و آهسته گفت: یه استکان چای برام بریز بیار...انگار با این حرف بهشت را بهم داده باشن، وقتی وحید از دست من چای می خواد یعنی امیدی به نجاتم هست.فوری یه چای که هنوز درست دم نکشیده بود ریختم و آوردم براش.گوشی خودم را توی دست وحید دیدم.سینی را گذاشتم جلوش، یه حبه قند از توی قندون برداشت و همانطور که باهاش بازی می کرد گفت:

عصری محبوبه پیام داد، البته از صبح خیلی زنگ زده بود به گوشیت و چون جواب نداده بودی نگران شده بود و چند تا پیام داده بود.توی یکی از پیاماش گوشزد کرده بود که ماجرای عطا را به من بگی..وحید سرش را بالا گرفت و گفت: منیره! من بر خلاف تمام مردم این شهر که روی حرف مرد بیشتر ازحرف یک زن حساب می کنن، می خوام روی این رسم مزخرف پا بزارم و روی حرف تو بیشتر حساب کنم و حرف عطا را دروغ فرض کنم، اما الان دیگه خانواده هامون درگیر شدن، تو باید ثابت کنی بیگناه بودی، منم پشتتم...وحید با زدن این حرف، حبه قند را انداخت دهنش و یک نفس چای را سرکشید، از جا بلند شد و باز از خانه زد بیرون، انگار دوست داشت تنها باشه.حالا من می بایست خودم را برای نبردی سخت آماده کنم، میبایست بی گناهی خودم را به همه آشکار کنم و این کار توی شهری که فقط به حرف مردها بها میدن خیلی سخت و شاید ناشدنی بود.

#ادامه_دارد...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78309

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Deputy District Judge Peter Hui sentenced computer technician Ng Man-ho on Thursday, a month after the 27-year-old, who ran a Telegram group called SUCK Channel, was found guilty of seven charges of conspiring to incite others to commit illegal acts during the 2019 extradition bill protests and subsequent months. Other crimes that the SUCK Channel incited under Ng’s watch included using corrosive chemicals to make explosives and causing grievous bodily harm with intent. The court also found Ng responsible for calling on people to assist protesters who clashed violently with police at several universities in November 2019. While the character limit is 255, try to fit into 200 characters. This way, users will be able to take in your text fast and efficiently. Reveal the essence of your channel and provide contact information. For example, you can add a bot name, link to your pricing plans, etc. End-to-end encryption is an important feature in messaging, as it's the first step in protecting users from surveillance. On Tuesday, some local media outlets included Sing Tao Daily cited sources as saying the Hong Kong government was considering restricting access to Telegram. Privacy Commissioner for Personal Data Ada Chung told to the Legislative Council on Monday that government officials, police and lawmakers remain the targets of “doxxing” despite a privacy law amendment last year that criminalised the malicious disclosure of personal information.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American