tgoop.com/faghadkhada9/78270
Last Update:
🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️
#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_60 ᪣ ꧁ه
قسمت شصت
با یک حرکت در را بستم و با سرعت به سمت هال رفتم، حدس میزدم صفیه خانم توی کوچه بوده، شارژر گوشی وحید را از روی پنجره هال برداشتم و خودم را به درخونه رسوندم، در را باز کردم و شارژر را به طرف عطا دادم و گفتم: برو گورت را گم کن..عطا شارژر را گرفت و خیلی معمولی تشکر کرد و وقتی می خواستم در را ببندم سرش را کنار در آورد و آهسته گفت: تو عشق منی، تا به دستت نیارم ول کنت نیستم اینو تو گوش خودت فرو کن..در را محکم بستم و خودم را به هال رساندم.گوشی را برداشتم، روشنش کردم، یک راست رفتم صفحه پیام ها و کل پیام های عطا را پاک کردم.اون روز عطا دیگه پیام نداد، عصرش وحید اومد خونه، بعد نهار و استراحت، دنبال شارژر بود و وقتی گفتم عطا اومده گفته تو شارژر را میخوای، با تعجب نگاهی بهم کرد و گفت: من که نفرستاده بودمش، معلوم این پسر به سرش زده؟!و تازه فهمیدم که گول عطا را خوردم.اونروز گذشت و فردا صبحش بعد از اینکه وحید رفت سر کار دوباره پیام های عطا شروع شد، همه اش از زندگی رویایی و آینده ای زیبا حرف میزد.ناراحت بودم، توی چند پیام براش نوشتم.تو دوست صمیمی وحید هستی،تو مثل داداشم هستی و من زن داداش تو حساب میشم.اینهمه قوم و قبیله های ما ادعای تعصب دارن.تو هم روی زن داداشت تعصب داشته باش و به برادر خودت خیانت نکن...با فرستادن این پیام ها، انگار باب گفتگو را باز کرده بودم، عطا پشت سر هم پیام میداد و اینبار پیاماش رنگ و بویی دیگه داشت.از نامردی دوستاش می گفت، از اشتباهات وحید می گفت و از خوشبختی وحید می گفت.و دوست داشت مثل وحید خوشبخت بشه و خوشبختی اش را در ازدواج با من میدونست.یه ذره رحمم به حالش اومد، می خواستم مثل یه خواهر کوچک بهش بفهمونم اشتباه میکنه، اما واقعا نمی دونستم چی بگم...
اون روز دم دم های غروب وحید اومد، سر شب غذا را خورد، من فراموش کرده بودم صدای گوشی را ببندم، اون روزا به خاطر پیام های وقت و بی وقت عطا، زمانی که وحید خونه بود صدای گوشی را می بستم تا متوجه نشه، خیلی می ترسیدم.اما اونروز فراموش کرده بودم و پشت سر هم صدای رسیدن پیام به گوشیم میومد.وحید یه لقمه گذاشت دهنش و من با حالتی دست پاچه به سمت گوشی که کنار تلویزیون گذاشته بودم رفتم، گوشی را برداشتم و به بهانه اینکه سرو صدای گوسفندا میاد از در هال بیرون زدم، می خواستم فقط پیام های عطا را پاک کنم، اصلا قصد نداشتم نه بخونم و نه بهشون جواب بدم.کنار شیر آب وایستادم و صفحه گوشی را روشن کردم که یکهو دست وحید از توی تاریکی بیرون آمد و گوشی را از دستم قاپید...
تمام تنم رعشه گرفت، اصلا نفهمیدم کی وحید روی حیاط اومده بود..وحید صفحه پیامک را باز کرد، نمی دونم عطا چی نوشته بود اما هر چی وحید بیشتر می خوند صورتش قرمزتر میشد و یکدفعه خرناسی کشید و گفت: خاک برسرت دخترهٔ ابله! بذار جوهر عقدنامه ات خشک بشه بعدش به من خیانت کن...وحید مدام پشت سر هم عربده می کشید، منم که کلا تمام تنم می لرزید دستهام را گرفته بودم جلو دهنم و محکم پام را روی زمین می کوبیدم و می گفتم: آروم وحید، تو واقعیت را نمی دونی منو قضاوت نکن، به خدا داری اشتباه میکنی، من گناهی ندارم.
وحید دست منو توی دستش گرفت و محکم به سمت در هال کشوند وارد هال شدیم و منو به جلو هُل داد و من همانطور که تلو تلو می خوردم به جلو پرت شدم.وحید گوشی منو توی دستش تکون میداد و می گفت: اگر تو گناهی نداری، اگر من دارم اشتباه می کنم این پیاما چی هست؟! چرا از سر سفره به بهانه الکی بلند شدی و اومدی توی حیاط؟!وحید نفسش را محکم بیرون داد و گفت: خوب اومدی بیرون تا به پیام های عششششقت جواب بدی، یعنی عطا بیشتر از نمک سفره حرمت داشت؟! خاک بر سر من....خاک بر سرمن که نوعروسم جسمش اینجاست و روحش جای دیگه سیر می کنه و بلند تر فریاد زد: این عطای بی شرف چی بیشتر از من داشت که چشمت را گرفته و راضی شدی به شوهر خودت خیانت کنی هااا؟! در هال نیمه باز بود با ترس به سمت در رفتم و گفتم: آرومتر وحید، آبروی منو نبر، به والله قسم من بی تقصیرم..اومدم در هال را ببندم که احساس کردم سایه ای پشت درخت رفت، سرم را از در هال بیرون بردم و یه هیکل شبیه هیکل مهر نسا از در وسط خونه، خودش را انداخت اون طرف توی خونه آقا عنایت...وقت کنکاش بیشتر نبود، در را بستم اومدم سمت وحید، وحید گوشی را پرت کرد کنار پشتی و جلو امد یقه منو گرفت وگفت: چرا به من خیانت کردی؟!چی برات کم گذاشتم؟! اصلا توی این مدت کوتاه چکار باید میکردم که نکردم و تو دل دادی به رفیق من هااا؟! همانطور که با نگاهی پر از خواهش به چشم های سرخ از عصبانیت وحید خیره شده بودم گفتم: به جان وحید اشتباه میکنی، تهمت نزن، اون دنیا باید جواب بدی،.من...من تو رو
#ادامه_دارد...الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78270