tgoop.com/faghadkhada9/78241
Last Update:
🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊⛳️🥊
🥊⛳️🥊⛳️
#برشی_از_یک_زندگی
ه꧂ ᪣ #صبر_تلخ_57 ᪣ ꧁ه
قسمت پنجاه و هفتم
صدای یاالله یاالله وحید توی حیاط پیچید.
خودم را توی آینه نگاه کردم، رژ لبم یه ذره از لبم بیرون زده بود، درستش کردم، دستی به مژه های بلند و برگشته ام کشیدم روسری سفید که گل های بوته ای قرمز رنگ داشت و خیلی بهم میومد و هدیه صفیه خانم بود را روی سرم انداختم نمی خواستم ببندمش،چون وحید شوهرم بود و می خواستم آزاد باشم.پرده زرد رنگ جلوی پنجره را کناری زدم و با دیدن اون مردی که کنار وحید ایستاده بود انگار یک تشت آب سرد به پشتم ریختند.اون مهمونی که وحید می گفت کسی جز عطاء نبود، همون دوستش که محبوبه منو ازش ترسونده بود، عجیب اینکه همراه وحید اومده بود در صورتی من فکر می کردم اول وحید میاد و چند ساعت بعد مهمونش میاد.وقت هیچ کاری نبود دستگیره در هال پایین رفته بود و من سریع گوشه های روسری را روی سینه ام گره زدم و توی یک حرکت چادر سفید با گلهای ریز صورتی را از روی پشتی برداشتم و روی شونه هام انداختم.همزمان که چادر را مرتب میکردم وحید و دوستش وارد هال شدند.سرم را پایین انداختم وگفتم: س...سلام..
وحید به طرفم اومد و همانطور که گوشه چادرم را می گرفت گفت: سلام خانم، چادر هم نپوشیدی نپوشیدی اینجا غریبه ای نداریم، آقا عطا را که میشناسی، رفیق گرمابه وگلستان منه، غریبه نیست، ما از بچگی باهم بزرگ شدیم.بدون اینکه نگاهی به طرف عطا کنم گفتم: بله، خوش اومدن،عطا با لحنی بسیار صمیمانه گفت: سلام خانم خانما...از ما رونگیر عروس خانم، همانطور که وحید جان گفتن ما توی این خونه جز محارم حساب میشیم.بدون اینکه جوابی به حرفهای سبک سرانه عطا بدم، سریع به سمت آشپزخونه رفتم، انگار تمام تنم رعشه گرفته بود، آخه از بچگی به ما یاد داده بودن با مرد نامحرم حتی اگر قوم وخویش باشه نباید حرف زد .سینی و دو تا استکان را که روی کمد آشپزخونه گذاشته بودم جلو کشیدم و مشغول ریختن چای شدم.چای ریختم، کنارش یه پیاله مویز و یه بشقاب خرما گذاشتم توی قندون هم یک طرف قند و یک طرف پپرمه ریخته بودم، دیگه شیرینی نبود، منم می خواستم با کمترین امکانات بهترین پذیرایی را کنم، درسته از عطا خوشم نمی یومد اما هر چی بود مهمان وحید بود، بعدم من هنوز شناخت درستی ازش نداشتم، شاید محبوبه راجع بهش زود قضاوت کرده بود.چای را بردم، وحید روبه روی تلویزیون و عطا هم کنارش درست جایی نشسته بود که یه قسمت از آشپزخانه توی دیدش بود.سینی چای را جلوی وحید گذاشتم تا تعارف کنه، وحید همانطور که با خنده و شوخی حرف میزد گفت: بیا عطا خان، ببین خانم ما چه چای دبشی دم کرده، یعنی از هر انگشتش یه هنر میباره...عطا با این حرف افتاد روی دور سخنرانی و گفت: خداییش یه فرشته نصیبت شده، یه فرشته زیبا، کاش شانس منم مثل تو بود.
وحید بی خیال دانه ای خرما توی دهنش گذاشت و رو به من گفت: منیره! غذات آماده هست؟! آخه خیلی گشنمه روده کوچکی داره بزرگی را می خوره...زیر لبم بله ای گفتم و از جا بلند شدم تا بساط شام را بیارم داخل هال که وحید بلند گفت: من غذا ی برنجی بدون ماست نمی خورم، اونم باید ماست گوسفندی باشه، تا تو برنج را می کشی میرم یه ظرف ماست از مادرم بگیرم.چیزی جواب وحید ندادم و مشغول آماده کردن بشقاب ها شدم که یکهو با صدای عطا که دقیقا از پشت سرم بلند شد یکّه ای خوردم....رویم را به عقب برگرداندم و عطا اینقدر به من نزدیک شده بود که هُرم نفس های شیطانی اش به صورتم می خورد و تا من رویم را به طرفش کردم با وقاحت تمام گفت: تو زیباترین زنی هستی که به عمرم دیدم، حیف این فرشته زیبایی ها نیست که افتاده به دهن شغال؟!همانطور که عقب عقب می رفتم گفتم: دهنت را ببند مرتیکه بی شعور، شغال خودتی..عطا یک قدم جلوتر آمد و گفت: منیره! از همون لحظه اول که توی عروسی دیدمت یک دل نه صد دل عاشقت شدم، از وحید شنیدم هنوز حتی اسمتون توی شناسنامه هم نرفته، یعنی به راحتی آب خوردن می تونی ازش جدا بشی...منیره بیا پیش خودم من حلوا حلوات می کنم و تاج سرم میشی و میزارمت رو سرم، بیا میبرمت تهران، درس بخون، خوب بخور، خوب بپوش و خوب بگرد،منیره تمام دنیا را به پات میریزم، به خدا راست میگم...کل تنم زیر عرق بود، برای منی که در عمرم با هیچ نامحرمی هم کلام نشده بودم این حرفها یک شوک بسیار بزرگ بود، نمی دونستم چکار کنم، عطا باز به من نزدیک شد و من پشتم به کمد آشپزخونه رسیده بود و راه در رویی نداشتم، ناخوداگاه دستم را بالا بردم و محکم توی گوشش زدم و همزمان آب دهنم را توی صورتش پاشیدم و گفتم: پاشو گمشو از خونه من برو بیرون، مرتیکه هرزه بی همه چیز،فکر نکن سنم پایینه و بچه ام ومیتونی گولم بزنی، من حیا و عفتم را با این وعده ها به باد نمیدم، وحید را دوست دارم، یک تار موی وحید را با هزارتا مثل تو عوض نمی کنم...
#ادامه_دارد...الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78241