FAGHADKHADA9 Telegram 78234
#سرگذشت

#برشی_از_یک_زندگی
#ستاره
#قسمت_بیستودو


لیلا با کمی فکر گفت : اینم فکر خوبیه ،من خوشحال میشم اینجوری ، هرموقع بیام ایران میام بهت سر میزنم.
لیلا ادامه داد :ستاره تو خیلی خوبی، اگه به قبل برمیگشتم حتما از حسن جدا میشدم تا شما خوشبخت بشین.
ازین همه محبت لیلا خیلی خوشحال شدم و از خدا خاستم که همیشه خوشبختش کنه و عاقبت خوبی داشته باشه.
چند روز به سرعت گذشت و من و لیلا خیلی بهم وابسته شدیم، زمان رفتنش رسیده بود،لیلا وسایلش رو جمع میکرد و من گریه میکردم ...
دستی به صورتش میکشیدم ومیگفتم :تنها رفیق من بعد از این سال های سخت بعد از حسن تو هستی و امیدم اول تویی، بعد حسین پسرم ،تو مثل خواهر نداشتمی ،شاید دوباره یک ساعتی درد دل کردیم که لیلا گفت :ستاره وقت تنگه باید دیگه بریم.
منم پا شدم وسایل خودم و حسین رو جمع کردم که تا اومدن علی اونجا باشم ، وسایلمون رو برداشتیم و حرکت کردیم سمت خونه ، از ماشین پیاده شدیم ، محکم همو بغل کردیم و گریه میکردیم، انگاری میخاستیم همو از دست بدیم ، لیلا محکم حسین و بغل کرد و بوش میکرد انگاری میخاستن از بچه ش جداش کنن ، همونطور که توی بغلش بود گفت : ستاره در بزن ،میخام از خانواده عموت خداحافظی کنم ..
در زدم و صدای کیه کیه ی زن عمو اومد گفتم : منم زن عمو باز کن ...
زن عمو اومد و در و باز کرد گفت : سلام و خاست بره که لیلا گفت : خانم من دارم میرم میخاستم خدافظی کنم ...
زن عمو چشماش برقی زد و گفت : مراقب خودتون باشین ،حسین و بوس کرد و گفت :حسین کنار شما خوشبخت تره،خوشحالم که همراه خودتون میبریدش و رو به من گفت :ستاره مادر بیا داخل ،خوشحالم سر عقل اومدی...
لیلا سرشو پایین انداخت و گفت : اما حسین قرار کنار مادرش باشه ،نه کنار من.
زن عمو که انگار خبر بدی شنیده باشه گفت : مگه دیونه شدی ستاره ؟ علی مراد گفت فقط بدون بچه قبولت میکنه ...
من رو به لیلا بدون توجه به حرف زن عمو گفتم : خدا پشت و پناهت ،من و از خودت بی خبر نذار ، بیا پیشمون و بهمون سر بزن ، من بهت احتیاج دارم.
لیلا صورتمو بوسید و دست حسین و بوسید و سوار شد و رفت.
زن عمو گفت : مگه با تو نیستم، میخای عموت عصبانی بشه ؟
تیز نگاهش کردم و گفتم : این تصمیم به عهده ی من هست نه شما ، فعلا حوصله ی بحث کردن ندارم بریم داخل..
ایستاد جلوی در و گفت :زبون در آوردی بااین بچه راهت نمیدم.
نگاهش کردم گفتم : تو نباید واسه من تصمیم بگیری که اینجا بمونم یا نه ، این منم که میگم کی اینجا بمونه ،اگه نمیدونی ،بدون سند تمام زمینایی که خان داده بود واسه عمو باشه، الان به اسم منه ، فقط یک هفته پیش شمام و بعدش واسه همیشه ازینجا میرم ، اگر به بچه م آسیبی برسونی ،از اون زمینا دیگه خبری نیست.
زن عمو که انگار کلی سوال توی ذهنش بود رو کنار زدم و رفتم داخل.
رفتم و توی اتاق نشستم ،باید هرچی زودتر به علی خبر میدادم که بیاد، باید نامه یی مینوشتم و واسش میفرستادم.
نامه رو نوشتم و پاشدم برم بیرون ترسیدم گفتم زن عمو دعوام میکنه ،اما دیدم نه اصلا کاری باهام نداره ، رفتم و نامه رو دادم به یکی از اهالی ده که هرروز میره شهر و میاد، بهش گفتم نامه رو دادی، بمون جوابش و بگیر و برام بیار ... لیلا یه مقدار پول توی دستم گذاشته بود که یکم از اون رو به عمو رحمان دادم و گفتم حتما جوابش رو بیار واسم.
عمو رحمان رفت و من منتظر جواب علی بودم ، شاید علی اصلا قبول نمیکرد که بیاد و ده زندگی کنه، ولی امیدوار بودم بیاد ،وگرنه مجبور بودم زندگی کنار زن عمو رو تحمل کنم ، وقت ناهار رسیده بود و اصلا اشتها نداشتم، حتی زن عمو نیومد صدام بزنه واسه اینکه ناهار بپزم ، داشتم به همین چیزا فکر میکردم که دراتاقم باز شد و زن عمو با یه سینی توی دستش توی در ظاهر شد... تعجب کردم از رفتارش ،سینی و گذاشت و گفت : بخور ستاره مادر،از صبح که اومدی چیزی نخوردی ،میخای بده حسین و نگه دارم تو با خیال راحت غذاتو بخور ..
اومد و کنارم نشست و حسین و بغل کرد و بوسش میکرد و باهاش بازی میکرد... منم به احترام زن عمو شروع کردم به خوردن که زن عمو گفت : ستاره مادر یعنی همه ی ارث خان به تو رسیده ؟
رو بهش گفتم : فرقی داره ؟
گفت : آره، تو زن تنهایی نمیتونی ازون همه ارث مراقبت کنی ،بیا و بده دست عموت ازشون مراقبت کنه ...
تازه علت محبتش رو فهمیده بودم ،دست از غذا خوردن کشیدم و گفتم : زن عمو تمام اون ارث سهم حسین منه و مال خودشه ،دست کسی هم نمیدم ، خودم مراقبشم، فقط گفتم بهتون که اگه حسین و اذیت کنین همون زمین ها رو هم ازتون میگیرم ...
زن عمو که انگاری عصبانی شد گفت : تو بچه یی ،توانایی نگهداری زمین ها رو نداری ،تازه تو اینجا زندگی میکنی، نمیخای خرج خودتم بدی حداقل از زمینا میدی عموت روشون کار میکنه خرجتو میده ...

ادامه داردالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
3👍1👌1



tgoop.com/faghadkhada9/78234
Create:
Last Update:

#سرگذشت

#برشی_از_یک_زندگی
#ستاره
#قسمت_بیستودو


لیلا با کمی فکر گفت : اینم فکر خوبیه ،من خوشحال میشم اینجوری ، هرموقع بیام ایران میام بهت سر میزنم.
لیلا ادامه داد :ستاره تو خیلی خوبی، اگه به قبل برمیگشتم حتما از حسن جدا میشدم تا شما خوشبخت بشین.
ازین همه محبت لیلا خیلی خوشحال شدم و از خدا خاستم که همیشه خوشبختش کنه و عاقبت خوبی داشته باشه.
چند روز به سرعت گذشت و من و لیلا خیلی بهم وابسته شدیم، زمان رفتنش رسیده بود،لیلا وسایلش رو جمع میکرد و من گریه میکردم ...
دستی به صورتش میکشیدم ومیگفتم :تنها رفیق من بعد از این سال های سخت بعد از حسن تو هستی و امیدم اول تویی، بعد حسین پسرم ،تو مثل خواهر نداشتمی ،شاید دوباره یک ساعتی درد دل کردیم که لیلا گفت :ستاره وقت تنگه باید دیگه بریم.
منم پا شدم وسایل خودم و حسین رو جمع کردم که تا اومدن علی اونجا باشم ، وسایلمون رو برداشتیم و حرکت کردیم سمت خونه ، از ماشین پیاده شدیم ، محکم همو بغل کردیم و گریه میکردیم، انگاری میخاستیم همو از دست بدیم ، لیلا محکم حسین و بغل کرد و بوش میکرد انگاری میخاستن از بچه ش جداش کنن ، همونطور که توی بغلش بود گفت : ستاره در بزن ،میخام از خانواده عموت خداحافظی کنم ..
در زدم و صدای کیه کیه ی زن عمو اومد گفتم : منم زن عمو باز کن ...
زن عمو اومد و در و باز کرد گفت : سلام و خاست بره که لیلا گفت : خانم من دارم میرم میخاستم خدافظی کنم ...
زن عمو چشماش برقی زد و گفت : مراقب خودتون باشین ،حسین و بوس کرد و گفت :حسین کنار شما خوشبخت تره،خوشحالم که همراه خودتون میبریدش و رو به من گفت :ستاره مادر بیا داخل ،خوشحالم سر عقل اومدی...
لیلا سرشو پایین انداخت و گفت : اما حسین قرار کنار مادرش باشه ،نه کنار من.
زن عمو که انگار خبر بدی شنیده باشه گفت : مگه دیونه شدی ستاره ؟ علی مراد گفت فقط بدون بچه قبولت میکنه ...
من رو به لیلا بدون توجه به حرف زن عمو گفتم : خدا پشت و پناهت ،من و از خودت بی خبر نذار ، بیا پیشمون و بهمون سر بزن ، من بهت احتیاج دارم.
لیلا صورتمو بوسید و دست حسین و بوسید و سوار شد و رفت.
زن عمو گفت : مگه با تو نیستم، میخای عموت عصبانی بشه ؟
تیز نگاهش کردم و گفتم : این تصمیم به عهده ی من هست نه شما ، فعلا حوصله ی بحث کردن ندارم بریم داخل..
ایستاد جلوی در و گفت :زبون در آوردی بااین بچه راهت نمیدم.
نگاهش کردم گفتم : تو نباید واسه من تصمیم بگیری که اینجا بمونم یا نه ، این منم که میگم کی اینجا بمونه ،اگه نمیدونی ،بدون سند تمام زمینایی که خان داده بود واسه عمو باشه، الان به اسم منه ، فقط یک هفته پیش شمام و بعدش واسه همیشه ازینجا میرم ، اگر به بچه م آسیبی برسونی ،از اون زمینا دیگه خبری نیست.
زن عمو که انگار کلی سوال توی ذهنش بود رو کنار زدم و رفتم داخل.
رفتم و توی اتاق نشستم ،باید هرچی زودتر به علی خبر میدادم که بیاد، باید نامه یی مینوشتم و واسش میفرستادم.
نامه رو نوشتم و پاشدم برم بیرون ترسیدم گفتم زن عمو دعوام میکنه ،اما دیدم نه اصلا کاری باهام نداره ، رفتم و نامه رو دادم به یکی از اهالی ده که هرروز میره شهر و میاد، بهش گفتم نامه رو دادی، بمون جوابش و بگیر و برام بیار ... لیلا یه مقدار پول توی دستم گذاشته بود که یکم از اون رو به عمو رحمان دادم و گفتم حتما جوابش رو بیار واسم.
عمو رحمان رفت و من منتظر جواب علی بودم ، شاید علی اصلا قبول نمیکرد که بیاد و ده زندگی کنه، ولی امیدوار بودم بیاد ،وگرنه مجبور بودم زندگی کنار زن عمو رو تحمل کنم ، وقت ناهار رسیده بود و اصلا اشتها نداشتم، حتی زن عمو نیومد صدام بزنه واسه اینکه ناهار بپزم ، داشتم به همین چیزا فکر میکردم که دراتاقم باز شد و زن عمو با یه سینی توی دستش توی در ظاهر شد... تعجب کردم از رفتارش ،سینی و گذاشت و گفت : بخور ستاره مادر،از صبح که اومدی چیزی نخوردی ،میخای بده حسین و نگه دارم تو با خیال راحت غذاتو بخور ..
اومد و کنارم نشست و حسین و بغل کرد و بوسش میکرد و باهاش بازی میکرد... منم به احترام زن عمو شروع کردم به خوردن که زن عمو گفت : ستاره مادر یعنی همه ی ارث خان به تو رسیده ؟
رو بهش گفتم : فرقی داره ؟
گفت : آره، تو زن تنهایی نمیتونی ازون همه ارث مراقبت کنی ،بیا و بده دست عموت ازشون مراقبت کنه ...
تازه علت محبتش رو فهمیده بودم ،دست از غذا خوردن کشیدم و گفتم : زن عمو تمام اون ارث سهم حسین منه و مال خودشه ،دست کسی هم نمیدم ، خودم مراقبشم، فقط گفتم بهتون که اگه حسین و اذیت کنین همون زمین ها رو هم ازتون میگیرم ...
زن عمو که انگاری عصبانی شد گفت : تو بچه یی ،توانایی نگهداری زمین ها رو نداری ،تازه تو اینجا زندگی میکنی، نمیخای خرج خودتم بدی حداقل از زمینا میدی عموت روشون کار میکنه خرجتو میده ...

ادامه داردالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78234

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Ng, who had pleaded not guilty to all charges, had been detained for more than 20 months. His channel was said to have contained around 120 messages and photos that incited others to vandalise pro-government shops and commit criminal damage targeting police stations. How to Create a Private or Public Channel on Telegram? Telegram channels fall into two types: In the next window, choose the type of your channel. If you want your channel to be public, you need to develop a link for it. In the screenshot below, it’s ”/catmarketing.” If your selected link is unavailable, you’ll need to suggest another option. With Bitcoin down 30% in the past week, some crypto traders have taken to Telegram to “voice” their feelings.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American