tgoop.com/faghadkhada9/78199
Last Update:
🔷🔹🔹🔹🔹🔹
📚#داستانک
علی هر روز بعد از مدرسه مستقیم به رستوران کوچک پدرش، “کبابی ماهان” میرفت. مادرش شش ماه بود که با سرطان میجنگید، و هزینه های درمان تمام پس انداز خانواده را بلعیده بود. رستوران هم روزی ده مشتری بیشتر نداشت. یک روز عصر، معلم نقاشی از بچه ها خواست آرزوی قلبی خود را بکشند. علی بشقابی پر از کباب کشید و بالایش نوشت: «اگر همه اینا رو بخورن، مامان خوب میشه!».
آن شب، پدر با چشمان گریان تابلوی نقاشی را روی دیوار ورودی چسباند. دختری جوان که برای شام آمده بود، از تابلوی زرد رنگ عکس گرفت و استوری کرد: *«این تابلو رو ببینید! اگر امشب اینجا شام بخوریم، شاید معجزه اتفاق بیفته...»*. صبح روز بعد، پدر علی با تماسهای پی در پی بیدار شد: ”رزرو میز برای ۵۰ نفر دارید؟ از تهران اومدیم!”
در سه روز، رستوران مملو از مشتریانی بود که از شهرهای مختلف آمده بودند. یکی از آنها، دکتر علیزاده، متخصص سرطان بود که داوطلبانه درمان مادر علی را بر عهده گرفت. روزی که مادر از بیمارستان مرخص شد، تلویزیون ملی از رستوران گزارش زنده پخش کرد: ”اینجا جایی است که یک نقاشی کودکانه، قلب یک محله را تکان داد.”
پایان داستان: علی حالا در دانشگاه پزشکی تحصیل میکند. روی دیوار رستوران هنوز آن تابلوی زرد رنگ، زیر شیشهای طلایی نگهداری میشود و پایینش نوشته شده: «معجزه وقتی اتفاق میافتد که دستهای کوچک، دلهای بزرگ را صدا بزنند».الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78199