tgoop.com/faghadkhada9/78153
Last Update:
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_صدوهشتم
به خودم همیشه میگم شاید من باید تمومه این سختی ها رو میکشیدم تا به کمال و خوشبختی برسم .خیلی وقته تمومه آدم هایی که تو سرنوشت و سختیُ رنج های زندگیم شریک و باعث و بانیشون بودنُ بخشیدم و قلبمُ از کینه و نفرت پاک کردم.جدیدا حس میکنم آلزایمر گرفتم و بیشتر تو گذشته هستم و آدم های حال رو نمیشناسم،البته جز علی و حسین که در هر حالی از استشمام عطر تنشون میشناسمشون چه برسه تن صداشون،آساره میگه فراموشی گرفتم ولی خودم میفهمم دیگه آخر های عمرمه!من و علی ناتوان شدیم و دیگه پس انداز آنچنانی نداریم تمام خرج و مخارجمونُ حسین میپردازه و نوه و فرزندان دیگم که روزی خودم رو به در و دیوار میزدم تا شکمشون رو سیر کنم حتی یادی هم از ما نمیکنند، علی تلخ میخنده و میگه خداروشکر حسین هست اما من قلبم از غم مچاله میشه و فقط به تکان دادنِ سرم اکتفا میکنم.امروز عجیب حال و هوایی دارم حس سبکی و رهایی،اونقدر نیرو و قدرت در تک تک اندام های بدنم حس میکنم که انگار جوانِ چهارده ساله شدم،و تند تند به یاد اتفاقات گذشته ی زندگیم میفتم، عاشقی با ارسلان، ازدواج اجباری با حکیم، پر پر شدنِ بچههام،نامهربونیِ اقوام حکیم،ازدواج با علی، ثریا.... حتی رفتار های اخیرم با آساره....آساره و حسین رو صدا زدم
و ازشون حلالیت طلبیدم. از علی که بهم زندگی دوباره بخشید با عاشق کردنم،تشکر کردم و حلالیت طلبیدم،از آساره خواستم حمومم کنه و رخت تمییز و نو به تنم کنه نمازمُ خوندمُ خوابیدم.
از زبونِ آساره
امروز رفتارِ ماه صنم فرق کرده بود چهره اش نورانی تر شده بودُ از همه حلالیت میطلبید و گفت به همه خانواده زنگ بزنم تا غروب به خونه بیاین، حسین ازم خواست حواسم بیشتر بهش باشه و هواشُ بیشتر از قبل داشته باشم. بعد از نماز رفتم استراحت کنم دو ساعت بعد سراغ ماه صنم رفتم که دیدم با یه لبخند قشنگ خوابیده، نزدیکش شدم و صداش زدم
- مادر جان، ماه صنم جان پاشو ...اما هیچ صدایی از ماه صنم بلند نشد، علی آقا عصا زنان به کنار تخت آمد و چندین بار ماه بانو رو صدا زد اما فایده ایی نداشت!!!ماه صنم تنهامون گذاشته بود
و روحش به آسمون پر کشیده بود،علی آقا زانو زد و دست های ظریف و چروک خورده ی ماه صنم رو در دست گرفت و بوسه زد و گریه های سوزناک سر داد،سریع به حسین زنگ زدم تا به خونه بیاد، چه وداع سختی بود وداعِ مادر و پسر،هنوز هیچ عشقی رو بین مادر و فرزند مثل ماه صنم و حسین ندیدم، زجه های حسین دل سنگ رو هم آب میکرد
چه برسه در و همسایه رو،حسین مراسم باشکوه و آبرومندی برای ماه صنم برگزار کرد و تموم خرج و مخارجشُ خودش متقبل شد،،،ماه صنم در سال ۱۳۸۳به رحمت خدا رفت و پنج سال بعدش همسرش علی در سال ۱۳۸۸ به رحمت خدا رفت.ماه صنم تمومه خاطراتشُ برای من نقل کرده بود و ازم میخواست تا سرنوشتشُ برای بچه هام تعریف کنم تا شاید عبرتی باشه و تجربه ای ازش به دست بیارن.ماه صنم نمونه یکی از هزاران زن و دختری هست که قربانیِ تصمیم بزرگتر ها و تعبیض جنسیتی (دختر،پسر)شد و سال های زیادی از عمرشُ که میتونست بهترین لحظات
زندگیش باشه رو از دست داد، اما ماه صنم بعد از مرگ حکیم دوباره از نو زندگیُ شروع کرد و خودساخته و با کمک خودش بچه هاشُ بزرگ کرد و تونست هر چند سخت دوباره و برای اولین بار طمع عشق رو بچشه هر چند در این راه سختی های زیادی کشید اما باز راضی بود و در همه حال توکلش به خدا بود و چه بسا تعداد زیادی از همین دخترانی که قربانی شدندهیچ وقت طعم خوشبختیُ نچشیدن و تمومه آرزو هاشون در زیر هزاران خروار خاک دفن شد و حتی جانشونم در برابر این تصمیماتِ ظالمانه از دست دادن...
حال دنیا را پرسیدم
من از فرزانه ای
گفت: یا باد است یا خواب است
یا افسانه ای
گفتمش: احوال عمرم را بگو تا عمر چیست؟
گفت: یا برق است یا شمع است یا
پروانه ای!
گفتمش: آنان که میبینی بر او
دل بسته اند!
گفت: یا کورند یا مستند یا دیوانه ای...
#پایان
منتظر داستان جدید و جذاب ما باشید. ممنون از حضور گرمتون❤️الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78153