tgoop.com/faghadkhada9/78111
Last Update:
┅✶❁❁𖤐⃟🖊✶┄📚┅✶❁❁𖤐⃟🖋
داستان شیرین و فرهاد
در روزگاران کهن، خسرو پرویز، پادشاه ایران، شیفتهٔ زیبایی دختری ارمنی به نام شیرین شد. شیرین زنی بود آزاد، باوقار و باهوش. خسرو برای بهدست آوردنش تلاش بسیار کرد.
اما در دل کوهستان، جوانی سنگتراش و هنرمند به نام فرهاد زندگی میکرد. روزی چشمش به شیرین افتاد و همان لحظه دلش اسیر شد. عشق فرهاد پاک و بیآلایش بود، مثل چشمهای زلال.
وقتی خسرو فهمید که رقیبی دارد، برای دور کردن فرهاد، شرطی گذاشت:
گفت «اگر کوه بیستون را با دست خالی و تیشهات بشکافی و راهی برای آوردن آب به قصر من بسازی، شیرین از آنِ تو خواهد شد.»
فرهاد، بیهیچ شکایتی، روز و شب بر دل کوه زد. هر ضربهٔ تیشهاش آوایی از عشق بود. مردم میگفتند سنگها هم زیر دست او نرم میشوند.
سالها گذشت تا اینکه خسرو که از نزدیک شدن فرهاد به موفقیت ترسیده بود، خبر دروغی فرستاد: «شیرین مرده است.»
فرهاد که این خبر را شنید، تیشه را بر زمین گذاشت و همانجا جان سپرد.
وقتی شیرین از ماجرا باخبر شد، بر مزار فرهاد رفت و اشک ریخت… و مردم گفتند: «بیستون نه با تیشه، که با عشق تراشیده شد.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78111