FAGHADKHADA9 Telegram 78107
#سرگذشت

#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_صد

این امیرِ زبون نفهم! با اینکارش همه‌ی پل های پشت سرشم شکست مگه هیچ وقته دیگه علی اجازه میده بیادخواستگاریِ مهری!آماده شدم و به طرف نانوایی امیر و عباس حرکت کردم تا بتونم دور از همه باهاش حرف بزنم. امیر چشمش که به من افتاد شصتش خبردار شد که اوضاع از چه قراره خواست ریز بپیچونه که صداش زدم
- امیر وایسا مجبورا سر جاش ایستاد،اشاره کردم بریم یه گوشه ای با هم حرف بزنیم که اطاعت کرد. سر به زیر منتظر بود حرف بزنم که گفتم
- این چه کاری بود کردی ؟ من که عمه اتم هیچ حداقل فکر آبروی علی رو میکردی، فکر نکردی یه درصد علی راضی بود به تو دختر بده الان دیگه عمرا راضی بشه امیر بادی به غبغب انداخت و گفت: عمه تو ننه اشی، مادرشی همه کَسش هستی آقا علی که ...تند پریدم وسط حرفش و گفتم: ادامه نده، علی از پدر برای مهری عزیزتره اینو من نمیگم هزار بار خود مهری به زبون آورده دوما تو چرا اینقدر آتیشت تنده! هنوز اجباریت هم نرفتی دنبال زن هستی امیر یه لحظه سکوت کرد و بعد یه دفعه جلوی پام زانو زد و گفت
- عمه من نه بابا دارم و نه ننه، تنها کسی که آدم حسابمون کرد تو بودی در حالی که بغضش ترکیده بود و گریه میکرد ادامه داد
- عمه، مهری دختر قشنگیه من از روز اولی که پامُ تو خونتون گذاشتم عاشقش شدم نه تنها ظاهرش قشنگه بلکه خیلی دختر نجیب و با حیایی هست،میترسم برم اجباری و بیام مهری رو شوهر بدین
اونوقت به مولا قسم میمیرم.با چشمانِ اشکیش زل زد تو چشمانمُ گفت: عمه بزار نشونش کنم میرم اجباری، اون سر دنیا هم باشه میرمُ میام باشه ؟گوشه ی دامنمُ از دستش کشیدم و گفتم پاشو مرد گنده،با اشک تمساح ریختن نظر من عوض کردی با علی چکار میکنی اصلا ما هیچ، مهری هست که باید نظرِ اول و آخرُ بده زود بلند شد گفت عمه حله پس
لبخندی زدمُ گفتم یعنی چی اونوقت؟سرش پایین انداخت گفت عمه مهری دلش با منه ولی اونقدر با حیاست که به شما چیزی نگفته،تو رو خدا دعواش نکنین ها،ما با هم جیک تو جیک نیستیم.اخمِ مصنوعی کردمُ گفتم خوبه خوبه تو برام تعیین تکلیف نکن پاشو برو سرکارت تا ببینم چی میشه امیر سرخوش لپمُ بوسید و رفت طرف نانوایی .چی میخواستم چی شد، اومده بودم دعواش کنم ولی در عوض....رضایتِ ازدواجشُ ازم گرفت، نفسمُ بیرون دادم و رو به آسمون گفتم
- خدایا خودت به همه کمک کن و از تصدق آبرویِ بقیه نگاه به من و زندگیِ دخترامم کن.به خونه برگشتم و با مهری حرف زدم و نظرش پرسیدم که دیدم از قولِ امیر راضیه و مشکلی نداره حالا مونده بود علی که فکر نمیکنم به این راحتی ها اجازه میداد.از هر راهی آمدم
تا علی رضایت بده نشد آخر کم آوردم و به امیر گفتم که علی اجازه بده نیست و این وصلت سرنمیگیره، امیر که عاشق بود و غرورش برای یه عاشق بی معناست به دست و پای علی افتاد و هر کیو که میشناخت واسطه گرفت تا بالاخره بعد از شش ماه علی اجازه داد مهری به عقدِ امیر دربیاد.یه جشنِ نامزدیِ مختصری
براشون گرفتیم و یه ماه بعدش امیر به اجباری رفت.حالا بعد از سالها دوباره تو تکاپویِ خرید جهیزیه واسه ی مهری افتاده بودم و علی همش بهم گوشزد می‌کرد که از هر چیزی بهترینشُ واسه ی
مهری بردارم،از صبح یه حال عجیبی داشتم و چون شب قبلش هم یه خواب عجیب غریب دیدم دلشوره امونمُ بریده بود،صدقه دادم و همه چیز رو به فال نیک گرفتم تا سر ظهر که درب حیاط به صدا آمد، کلون درب که انداختم با دیدن فردی که پشت درب بود مات موندم، اصلا نمیتونستم عکس‌العملی نشون بدم،حنیفه که دید من تو شوک هستم خودشُ تو بغلم انداخت و با گریه گفت:
- وای ماه صنم بزنم به تخته اصلا تکون نخوردی!اصلا ببینم میدونی به چه سختی خونت پیدا کردیم؟ چند روزه سرگردون هرشهریم تا تونستیم نشونی ازت پیدا کنیم مگه نه رحمت!!رحمت؟؟!، یعنی چی آخه، همون لحظه رحمت از کنار دیوار اومد جلوی روم! چقدر پیر شده بود مگه چند ساله ندیده بودمش، رحمت با یه حالتی که تا به حال ازش ندیده بودم بسیار مودبانه و مظلوم گفت
- ماه صنم خوبی ؟ آبجی های من چطورن ؟ اجازه نمیدی بیایم داخل ؟از جلوی در کنار رفتم که رحمت و حنیفه داخل آمدن به طرف پذیرایی راهنمایی شون کردم که حسین تاتی تاتی کنان جلو آمد و به زبون بچگونه اش سلام کرد،
حنیفه بغلش کردُ کلی قربون صدقه اش رفت وگفت
- ای خداا ماه صنم پسرته ماشاالله چقدر نازه؟ مهری و آذر کجان ؟ امروز خبر بده آذر اگه تو این شهره بیاد پیشمون یا خودمون بریم خونش لبخندی به روی حنیفه ی که همیشه مهربون زدم و گفتم: آره پسرمه رحمت بغلش کرد و زیر لب گفت خداحفظش کنه ...

ادامه دارد .الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
👍21



tgoop.com/faghadkhada9/78107
Create:
Last Update:

#سرگذشت

#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_صد

این امیرِ زبون نفهم! با اینکارش همه‌ی پل های پشت سرشم شکست مگه هیچ وقته دیگه علی اجازه میده بیادخواستگاریِ مهری!آماده شدم و به طرف نانوایی امیر و عباس حرکت کردم تا بتونم دور از همه باهاش حرف بزنم. امیر چشمش که به من افتاد شصتش خبردار شد که اوضاع از چه قراره خواست ریز بپیچونه که صداش زدم
- امیر وایسا مجبورا سر جاش ایستاد،اشاره کردم بریم یه گوشه ای با هم حرف بزنیم که اطاعت کرد. سر به زیر منتظر بود حرف بزنم که گفتم
- این چه کاری بود کردی ؟ من که عمه اتم هیچ حداقل فکر آبروی علی رو میکردی، فکر نکردی یه درصد علی راضی بود به تو دختر بده الان دیگه عمرا راضی بشه امیر بادی به غبغب انداخت و گفت: عمه تو ننه اشی، مادرشی همه کَسش هستی آقا علی که ...تند پریدم وسط حرفش و گفتم: ادامه نده، علی از پدر برای مهری عزیزتره اینو من نمیگم هزار بار خود مهری به زبون آورده دوما تو چرا اینقدر آتیشت تنده! هنوز اجباریت هم نرفتی دنبال زن هستی امیر یه لحظه سکوت کرد و بعد یه دفعه جلوی پام زانو زد و گفت
- عمه من نه بابا دارم و نه ننه، تنها کسی که آدم حسابمون کرد تو بودی در حالی که بغضش ترکیده بود و گریه میکرد ادامه داد
- عمه، مهری دختر قشنگیه من از روز اولی که پامُ تو خونتون گذاشتم عاشقش شدم نه تنها ظاهرش قشنگه بلکه خیلی دختر نجیب و با حیایی هست،میترسم برم اجباری و بیام مهری رو شوهر بدین
اونوقت به مولا قسم میمیرم.با چشمانِ اشکیش زل زد تو چشمانمُ گفت: عمه بزار نشونش کنم میرم اجباری، اون سر دنیا هم باشه میرمُ میام باشه ؟گوشه ی دامنمُ از دستش کشیدم و گفتم پاشو مرد گنده،با اشک تمساح ریختن نظر من عوض کردی با علی چکار میکنی اصلا ما هیچ، مهری هست که باید نظرِ اول و آخرُ بده زود بلند شد گفت عمه حله پس
لبخندی زدمُ گفتم یعنی چی اونوقت؟سرش پایین انداخت گفت عمه مهری دلش با منه ولی اونقدر با حیاست که به شما چیزی نگفته،تو رو خدا دعواش نکنین ها،ما با هم جیک تو جیک نیستیم.اخمِ مصنوعی کردمُ گفتم خوبه خوبه تو برام تعیین تکلیف نکن پاشو برو سرکارت تا ببینم چی میشه امیر سرخوش لپمُ بوسید و رفت طرف نانوایی .چی میخواستم چی شد، اومده بودم دعواش کنم ولی در عوض....رضایتِ ازدواجشُ ازم گرفت، نفسمُ بیرون دادم و رو به آسمون گفتم
- خدایا خودت به همه کمک کن و از تصدق آبرویِ بقیه نگاه به من و زندگیِ دخترامم کن.به خونه برگشتم و با مهری حرف زدم و نظرش پرسیدم که دیدم از قولِ امیر راضیه و مشکلی نداره حالا مونده بود علی که فکر نمیکنم به این راحتی ها اجازه میداد.از هر راهی آمدم
تا علی رضایت بده نشد آخر کم آوردم و به امیر گفتم که علی اجازه بده نیست و این وصلت سرنمیگیره، امیر که عاشق بود و غرورش برای یه عاشق بی معناست به دست و پای علی افتاد و هر کیو که میشناخت واسطه گرفت تا بالاخره بعد از شش ماه علی اجازه داد مهری به عقدِ امیر دربیاد.یه جشنِ نامزدیِ مختصری
براشون گرفتیم و یه ماه بعدش امیر به اجباری رفت.حالا بعد از سالها دوباره تو تکاپویِ خرید جهیزیه واسه ی مهری افتاده بودم و علی همش بهم گوشزد می‌کرد که از هر چیزی بهترینشُ واسه ی
مهری بردارم،از صبح یه حال عجیبی داشتم و چون شب قبلش هم یه خواب عجیب غریب دیدم دلشوره امونمُ بریده بود،صدقه دادم و همه چیز رو به فال نیک گرفتم تا سر ظهر که درب حیاط به صدا آمد، کلون درب که انداختم با دیدن فردی که پشت درب بود مات موندم، اصلا نمیتونستم عکس‌العملی نشون بدم،حنیفه که دید من تو شوک هستم خودشُ تو بغلم انداخت و با گریه گفت:
- وای ماه صنم بزنم به تخته اصلا تکون نخوردی!اصلا ببینم میدونی به چه سختی خونت پیدا کردیم؟ چند روزه سرگردون هرشهریم تا تونستیم نشونی ازت پیدا کنیم مگه نه رحمت!!رحمت؟؟!، یعنی چی آخه، همون لحظه رحمت از کنار دیوار اومد جلوی روم! چقدر پیر شده بود مگه چند ساله ندیده بودمش، رحمت با یه حالتی که تا به حال ازش ندیده بودم بسیار مودبانه و مظلوم گفت
- ماه صنم خوبی ؟ آبجی های من چطورن ؟ اجازه نمیدی بیایم داخل ؟از جلوی در کنار رفتم که رحمت و حنیفه داخل آمدن به طرف پذیرایی راهنمایی شون کردم که حسین تاتی تاتی کنان جلو آمد و به زبون بچگونه اش سلام کرد،
حنیفه بغلش کردُ کلی قربون صدقه اش رفت وگفت
- ای خداا ماه صنم پسرته ماشاالله چقدر نازه؟ مهری و آذر کجان ؟ امروز خبر بده آذر اگه تو این شهره بیاد پیشمون یا خودمون بریم خونش لبخندی به روی حنیفه ی که همیشه مهربون زدم و گفتم: آره پسرمه رحمت بغلش کرد و زیر لب گفت خداحفظش کنه ...

ادامه دارد .الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78107

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

To delete a channel with over 1,000 subscribers, you need to contact user support The SUCK Channel on Telegram, with a message saying some content has been removed by the police. Photo: Telegram screenshot. 1What is Telegram Channels? Matt Hussey, editorial director of NEAR Protocol (and former editor-in-chief of Decrypt) responded to the news of the Telegram group with “#meIRL.” Ng, who had pleaded not guilty to all charges, had been detained for more than 20 months. His channel was said to have contained around 120 messages and photos that incited others to vandalise pro-government shops and commit criminal damage targeting police stations.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American